قامتِ فتوّت
لبخند علی علیهالسلام رنگ میگیرد.
فرشتگان، تولّد دستانی را جشن میگیرند که قرار است روزی رایت حماسه را برافروزد.
پهلوانی به عالم چشم میگشاید که پهلوانان عالم به نامش اقتدا میکنند.
پهلوانی که فرزند مردی است که کوهِ رشادت و جوانمردی است؛
فرزندِ شیرزنی است که به او شیر شهامت نوشاند.
کوه مردی که ذرهای از احترام برادرش حسین علیهالسلام فرو نگزارد.
حسین علیهالسلام امام بود و ابوالفضل، برادرِ امامت.
حسین علیهالسلام ولی بود و ابوالفضل، هم رکابِ ولایت.
آری، نوزادی در گهواره خفته است که علمدار لشکر حسین علیهالسلام خواهد بود.
سلام، ای غیرت مجسّم! ای قامتِ فتوّت!
سلام، ای چشمهایی که آب را شرمنده نجابت خود خواهی کرد!
سلام، ای دستهایی که رودخانههای زمین، به جستجویشان سر گردانند!
سلام، ای پیشانی بلندی که آیینه آسمان است!
ای پدر فضل!
فضیلت دستان تو که به حالتِ آب و روشنی بریده شدند، هنوز بر شاخههای خاک، سنگینی میکنند.
توفان در رکاب
خوش آمدی، ای آن که توفان در رکاب داری و شانههای ستبرت، کوهستان را میسراید!
چشمانِ اردیبهشتیات چون دو پنجره گشوده به آسمان است که پرندگان فضیلت بر آنها ترانه میخوانند. زمین از تو میروید «فرزند پدر خا ک»! چون به شمشیرها نگاه کنی، به زمین میافتند و نخلها قامت قیامتت را ستایش میکنند.
واژهها کوچکتر از آنند که تو را تصویر کنند، ای صاحب فضیلتهای بیشمار!
آنچنان بزرگی که بیتو، تاریخ کربلا ناتمام میماند.
دستهای بریدهات هنوز چون دو بال سرخ بر شانههای فرات، خطِ خون میکشد.
چون بر اسب مینشینی، هفت آسمان به پیشوازت میآیند و سنگها زیر سمِ اسبت دود میشوند.
برادریات، زبانزد قبایل است.
یا عباس! زمین تو را کم دارد که اینچنین در خود مچاله مانده است.
چون بیایی، آفتاب از چارسو در بر میگیردمان و کوچهها، عبور گامهایت را کِل میکشند.
چون تو بیایی، شاعرانهترین ترانههایم به شکوفه مینشینند.
چشمانِ اردیبهشتیات چون دو پنجره گشوده به آسمان است که پرندگان فضیلت بر آنها ترانه میخوانند. زمین از تو میروید «فرزند پدر خا ک»! چون به شمشیرها نگاه کنی، به زمین میافتند و نخلها قامت قیامتت را ستایش میکنند
ای بزرگ! هفت پشتت به خورشید میرسد، مردانگی درا عماق جانت ریشه دوانده است، فریادت دل نامردمان را میلرزاند و سکوتت، شگفتانگیزترین فریادهاست.
هنوز از مشکها بوی نفسهای تو میتراود و آب هر روز، تصویر با شکوه تو را قاب میگیرد
این بادها از سرزمین گیسوانت خاطرهها به همراه دارند.
ای «راز رشید» امالبنین! عشق در تو به بلوغ رسید، آن هنگام که زاده شدی و خاک از آن روز که خون تو را مکید، تبدار است.
اقیانوسها به وسعتت گواهی دادهاند و صنوبران کهنسال، به زبان تو تکلم میکنند.
درهای بسته را با نگاهی میگشایی، گویی تمام کلیدهای جهان در دست توست؛ آخر تو «باب الحوایجی»
«یا ابوالفضل»! تو میآیی و از این پس، برادری و جوانمردی، قانون جهان خواهد شد.
بخش تاریخ و سیره معصومین تبیان
محمدسعید میرزایی
معصومه داوودآبادی