هاوارد هاکس و امضای بزرگش
به بهانه تولد کارگردان «صورت زخمی»؛
هاوارد وینچستر هاکس، مردی است که از کارگردانان مولف سینمای دنیا محسوب می شود. او در سی امین روز می به دنیا آمد و همین بهانه ای برای مرور آثار این کارگردان بزرگ سینمای قصه پرداز شد.
زندگی کسی که فیلمهایش زندگیست
هاکس آنقدر فیلم ساخته است و نقشاش در سینمای دهههای مختلف سینما و ژانرهای مختلف آنقدر پررنگ بوده که اطلاعات کمی که از زندگی او داریم را جبران میکند. گویی تمام زندگینامهاش را فیلمهایش پر میکند. او در سال 1896 در ایندیانای آمریکا به دنیا آمد. تا پیش از گرایش به سینما در جنگ جهانی اول خلبان بود و از 1919 بهعنوان دستیار صحنه در کمپانی «مریپیکفورد» کار سینما را آغاز کرد. بین سالهای 1920 و 1925 به تدوینگری فیلم، سپس فیلمنامهنویسی و سرانجام دستیار کارگردانی ارتقاء یافت. در این مرحله کمپانی «مریپیکفورد» را ترک کرد و بهعنوان کارگردان قراردادی به کمپانی «فاکس فیلم کژپوریشن» پیوست. در آنجا هفت فیلم صامت ساخت. پس از پیدایش صدا بود که هاکس اعتباری یافت و توانست قراردادهای درازمدتی با استودیوها ببندد. او تا سال 1970 حدود 50 فیلم را کارگردانی کرد. هاوارد هاکس سال 1977 در کالیفرنیا درگذشت.
سینمای هاکس سینمای قصهگوست، سینمایی برای سینما. هاکس فیلم میسازد که قصهاش را به بهترین نحو و سینماییترین شکل ممکن با بهترین و قابل قبولترین بازیها بیان کند و به گفته خودش اگر مطمئن نباشد که از عهده گفتن و ساختن قصه فیلم به خوبی برخواهد آمد فیلم را نخواهد ساخت! شاخص این تفکر در سینما بی شک هیچکاک است که در حقیقت سازنده معبدی برای ستایش سینماست و کسانی چون هاکس و جان فورد را نیز در معبد خود گنجانده است. هاکس اول قصه را میخواند و تصور میکند و باز مینویسد. این اولین پله است که او در تمام جرئیات قصه بر روی کاغذ با وسواس پیاده میکند و با خیال آسوده آن را برای پله دوم که پیاده کردن قصه در صحنه است پیش میبرد. در پله دوم سینما جان میگیرد. بازیها با دقت و وسواس تمام تصحیح میشوند. دکوپاژی که فیلمنامه طلب میکند با ظرافت و تیزبینی انجام میشود و بعد نور، صدا، دوریبین، حرکت...
در سینمای هاکس استفاده از هر نمایی، مفهوم خاصی را در پی دارد. شاید تماشاچی، دانش دقیقی از مفاهیم مستفاد از هر نما، نداشته باشد ولی این شیوه گزینش نماها در ناخودآگاه تماشاچی اثر میکند. با این حال دو پله اول یعنی قصه فیلمنامه و بازیها هنوز هم نقش اصلی را در سینمای هاکس بازی میکنند. هاکس سالها با بهترین فیلمنامهنویسان زمان خودش کار کرد و پنجاه اثری که از خود برجای گذاشت حاصل همکاری با نویسندگانی چون بیلی وایلدر، چارلز براکت، بن هکت، ویلیام فاکنر، چارلز مک آرتور، جولز فرتمن، دادلی نیکولز، چارلز لدرر، بوردن چیس، ناتلی جانسن، لی براکت و... بود.
همینگوی و هاکس دوست بودند. روزی هاکس به همینگوی میگوید که میتواند از بدترین اثر او، فیلمی خوب و قابل قبول بسازد. نمی دانم کدامشان «داشتن ونداشتن» را پیشنهاد میکند و نتیجه، یکی از بهترین آثار هاکس و اساساً یکی از بهترین فیلمهای سینمای سیاه دهههای سی و چهل آمریکا از کار درمیآید.
همینگوی و هاکس دوست بودند. روزی هاکس به همینگوی میگوید که میتواند از بدترین اثر او، فیلمی خوب و قابل قبول بسازد. نمی دانم کدامشان «داشتن ونداشتن» را پیشنهاد میکند و نتیجه، یکی از بهترین آثار هاکس و اساساً یکی از بهترین فیلمهای سینمای سیاه دهههای سی و چهل آمریکا از کار درمیآید.
در سینمای هاکس همه چیز در سر صحنه رقم زده میشد و روی میز تدوین اتفاقی تاثیر گزاری نمی افتاد.
البته چیزی که جایگاه او را به عنوان یک کارگردان مولف در سینما تثبیت میکند استفاده از بهترینهاست. در کنار بهترین فیلمنامهنویس ها، بهترین بازیگرها، بهترین آهنگسازها و بهترین فیلمبردارها همه با هم زیر مولف بودن او را امضا میکنند.
چند امضای بزرگ
هاکس در دوران صامت، هشت فیلم ساخت که شاید بهترین آنها «دختری در هر بندر»(1928) باشد؛ نخستین فیلمی که سبک خاص او را معرفی کرد و نیز سبب شهرت نسبی او، در فرانسه شد. دوران ناطق در سینمای هاکس با «نگهبان سپیده دم» (1930) آغاز شد که از بسیاری خاطرات و تجربههای شخصی او طی دوران هوانوردی الهام میگرفت که این تجربه را در فیلمهای بعدیاش همچون فیلم صامت «سیرک هوایی» و بعداً فقط «فرشتهها بال دارند» و «نیروی هوایی» هم بکار گرفت.
هاکس با استفادههای آگاهانه ای از صدا و حرکت و حادثه کرد، نخستین قدم را در راه یکی از مایههای مورد علاقهاش یعنی ساختن محیطهای خشن مردانه و تقابل بی رحمیها و فداکاریها در این محیطها برداشت؛ دستمایه ای که بلافاصله و در دهه 1930 یعنی دوران اوج گنگستریزم، رکود اقتصادی و فوران جرم و جنایت، زمینههای رجوع به آن در قالب «سینمای سیاه» بیش از پیش فراهم بود.
دو تمرین اولیه او، «قانون مجرمان» (1931) و «جمعیت میغرد» (1932) راه را برای شاهکار هاکس در این قلمرو، «صورت زخمی» (1932) هموار کرد.
بازی درخشان آل پاچینو را در این برداشت آزاد از «آل کاپون» نمی توان از یاد برد. گرچه این فیلم بارها و بارها به خاطر خشونت عریان صحنهها مورد انتقاد و هجمه قرار گرفت اما به یکی از فیلمهای ماندگار سینما تبدیل شد.
شاخصترین فیلم هاکس در دهه 1930، «راه افتخار» (سال 1936)، که به همراه فیلمهای «در جبهه غرب همه چیز آرام است» (1930) اثر لوئیس مایلستن، «راههای افتخار» (1957) و «غلاف تمام فلزی» (1987) اثر استنلی کوبریک جزء قویترین فیلمهای ضدجنگ آمریکایی طبقهبندی شده است.
با صرف نظر از دو سه فیلم دیگر هاکس در این حال و هوا، دهه سی را میتوان آغازگر کمدیها یا طنزهای خاص او نیز دانست؛ طنزی که از نخستین فیلم او خود را مینمایاند و حتی در خشنترین آنها تا آن زمان یعنی «صورت زخمی» حضور دارد، طنزی که جزئی از نگاه گرم و شیرین هاکس به زندگی و از دید او مسکن بیوقفه دردهای گذراست.
«فقط فرشتهها بال دارند» یکی از شاهکارهای کوچک هاکس که کمترین تأکید بر طرح داستانی را دارد.
یکی دیگر از شاهکارهای هاکس «رود سرخ» است؛ نخستین تجربه اساسی او در نوع وسترن بر اساس داستانی از بوردن چیس. هاکس پس از این فیلم وسترنهای زیادی میسازد اما «رود سرخ» که سنتی تر، نوستالژیک تر و گذشته گذاتر از خود اوست، فوردیترین وسترن هاکس است.
پس از آن تنها یک فیلم وسترن موفق بهنام «آسمان بزرگ»(1953) با فیلمنامه دادلی نیکُلز ساخت، و در دهههای 1950 و 1960 هر از گاه فیلمی کارگردانی کرد که غالباً نسبت به دستاوردهای پیشینش آثار خوبی نبودند. از آن جمله هستند، «سرزمین فراعنه»(1955) «ورزش محبوب مردان»(1946)، «خط سرخ 7000» (1965)، «ریولوبو» (1970، آخرین فیلم او).
جوزف مک براید در مصاحبهای از هاکس میپرسد: «آیا شما در جریان ساختن فیلم(خواب بزرگ) تلگرامی برای ریموند چندلر(نویسندهی کتاب) فرستادید که درش پرسیده باشید داستان اصلی از چه قرار است؟»
هاکس: «بله. ازش پرسیدم: فلانکس را که کشت؟ جواب داد: جورج. نوشتم که قاتل نمیتوانسته جورج باشد، چون که او در موقع قتل در پلاژ بوده. چندلر نوشت: در این صورت، من هم نمیدانم قاتل کیست!»
منبع:
سینما پرس