توجه به وطن و عشق به آن
تلقی قدما از وطن
بخش اول ، بخش دوم ، بخش سوم، بخش چهارم ، بخش پنجم
در این گفتار بیشتر توجه ما به جنبه اقلیمی وطن بود نه جنبه نژادی و قومیآن؛ اگر چه تفکیک اینها از یکدیگر کاری است بسیار دشوار.
بخش ششم (پایانی)
از دیرباز مسئله توجه به وطن و عشق به آن که در زبان عرب «الحنین الی الاوطان» خوانده میشود در اذهان جریان داشته ولی اغلب منظور از این وطن، زادگاه و محل پرورش رشد افراد بوده نه به آن معنی گسترده و امروزینی که در اذهان دارد.
چند کتاب بهعنوان «الحنین الی الاوطان» از قدیم داریم که یکی تألیف جاحظ (۱۶۳-۲۵۵ هـ. ق) است. بعضی در انتساب آن به وی شک کردهاند از قبیل سندوبی در ادب الجاحظ. ولی بروکلمان در تاریخ ادبیات عرب و عبدالسلام هارون مانعی برای این انتساب نمیبینند. جاحظ در این رساله به نقل اقوال و حکایات و اشعاری در زمینه دلبستگی انسان به زادبوم میپردازد که بیشتر اقوال شاعران عرب و بدویان است؛ ولی در آن میان داستانهایی از اقوام دیگر از جمله ایرانیان نیز دارد. در همین رساله گوید: ایرانیان معتقدند که از علائم رشد انسان یکی این است که نفس به زادگاه خویش مشتاق باشد و هندیان گفتهاند: احترام شهر تو بر تو همچون احترام والدین است زیرا غذای تو از ایشان است و غذای ایشان از آن. و بعضی از فلاسفه گفتهاند: «فطرت انسان سرشته با مهر وطن است». و داستانهایی نقل کرده از جمله گوید: موبد حکایت کرد که در سیره اسفندیار بن بستاسف بن لهراسف، در زبان فارسی، خوانده است که چون اسفندیار به جنگ با سرزمینهای خزر رفت تا خواهر خویش را از اسارت آزادی بخشد، در آنجا بیمار شد. گفتند: چه آرزو داری؟ گفت: بویی از خاک بلخ و شربتی از آب رودخانه آن. و نیز از شاپور ذوالاکتاف حکایت میکند که چون در روم اسیر و گرفتار شد دختر پادشاه روم که عاشق او بود از او پرسید چه میخواهی که در غذایت باشد؟ گفت: شربتی از آب دجله و بویی از خاک اصطخر. وی یکچند از شاپور ملول شد و پس از چند روز نزد وی آمد با مقداری از آب فرات و قبضهای از خاک ساحل آن و گفت: اینک این آب دجله و این هم خاک سرزمین تو. وی از آن آب نوشید و آن خاک را بویید و بیماریش شفا یافت.
نیز از اسکندر رومیحکایت میکند که پس از گردش در سرزمینها و ویران کردن بابل، در آنجا بیمار شد و چون شفا یافت به حکیمان و وزیران خویش وصیت کرد که پیکر او را در تابوتی از طلا به وطنش ببرند، از شدت عشق به وطن. همچنین از وهرز که عامل انوشروان در یمن بود نقل میکند که چون مرگش فرا رسید به فرزندش وصیت کرد که ناووس (= ستودان) او را به اصطخر حمل کند.
از اسکندر رومیحکایت میکند که پس از گردش در سرزمینها و ویران کردن بابل، در آنجا بیمار شد و چون شفا یافت به حکیمان و وزیران خویش وصیت کرد که پیکر او را در تابوتی از طلا به وطنش ببرند، از شدت عشق به وطن.
کتاب دیگری که به عنوان «الحنین الی الاوطان» در میان یادداشتهای خود دیدم نسخهای است خطی که عکس آن در کتابخانه مرکزی تهران موجود است و تألیف موسی بن عیسی کسروی است. بخش اول این کتاب، شبیه کتاب جاحظ است ولی فصول بعدی آن دارای نظم و ترتیب بیشتری است و حکایات و اقوال دستههای مختلف مردم را در باب وطن گرد آورده؛ از قبیل حکایات کسانی که وطن را بر ثروت ترجیح دادهاند و…
تلقی از وطن، به عنوان ولایت، مملکت، و… بیشتر هنگامی بوده که گویندگان به مسائل اجتماعی رایج در محیط نظر داشتهاند؛ یعنی وقتی از درون به محیط مینگریستهاند و دیگر سخن از دوری نبوده و جایی برای قیاس. در آن موارد وضع اجتماعی موجود در محیط را در نظر داشتهاند؛ مسعود سعد که خود بیش و کم داعیههای سیاسی داشته و در دنباله همین گیرودارها کارش به زندان و شکنجه و بند کشیده، در جایی میگوید:
هیچکس را غم «ولایت» نیست |
کار اسلام را رعایت نیست |
کارهای فساد را امروز |
حد و اندازهای و غایت نیست |
میکنند این و هیچ مفسد را |
بر چنین کارها نکایت نیست |
چه شد آخر نماند مرد و سلاح |
علم و طبل نی ورایت نیست؟ |
لشکری نیست کاردیده به جنگ |
کارفرمای با کفایت نیست |
و سیفالدین فرغانی، در قصیدهای که گزارشگونهای است از احوال زمانهاش، در خطاب به حکمرانانی مستبد و بیدادگر عهد گوید:
هم مرگ بر جهان شما نیز بگذرد |
هم رونق زمان شما نیز بگذرد |
در «مملکت» چو غرش شیران گذشت و رفت |
این عوعو سگان شما نیز بگذرد |
این نوبت از کسان به شما ناکسان رسید |
نوبت ز ناکسان شما نیز بگذرد |
و ناصرخسرو، کسانی را که در این مملکت یا ولایت زندگی میکنند و ما امروز عنوان «ملت» بدان میدهیم با عنوان اسلامیآن که «امت» است میخواند:
ای «امت» بدبخت بدین زرقفروشان |
جز کز خری و جهل چنین فتنه چرائید |
خواهم که بدانم که مرین بیخردان را |
طاعت ز چه معنی و ز بهر چه سرائید |
اصولاً در تصور قدما، همبستگیهای انسانی، از دو زاویه دید جلوهگر شده است: یکی با صبغه اقلیمی و یکی با صبغه قومی. در گیر و دارهایی که با بیگانگان داشتهاند شکل قومی همبستگیها بیشتر جلوه میکرده است. چنانکه در برخورد با تازیان نوع پیوندهای قومی محسوس است و در نهضت شعوبیه این برخورد شکل کاملاً روشن و محسوس به خود گرفته و از عرصه رفتار عادی و گفتار معمولی تجاوز کرده و کتابها و دیوانها در خصوص آن پرداخته شده است؛ ولی به هنگام دوری از اقلیم است که جلوههای اقلیمی آن ظاهر میشود.
در این گفتار بیشتر توجه ما به جنبه اقلیمی وطن بود نه جنبه نژادی و قومیآن؛ اگر چه تفکیک اینها از یکدیگر کاری است بسیار دشوار.
بر روی هم توجه به مسئله وطن چنانکه دیدیم دارای صور گوناگون است: یکی با وجه قومی و نژادی آن سروکار دارد (چنانکه در فردوسی دیدیم) و دیگری با وجه اقلیمی آن (چنانکه در شعر مسعود سعد و ناصرخسرو و سعدی و حافظ مشاهده میشود.) و دیگری با وجه عرفانی آن (چنانکه در مولوی و دیگر صوفیه مشاهده میشود.) و دیگر در وجه اسلامی آن (چنانکه در آثار قدما و در شعر اغلب شاعران مقارن حمله تاتار دیده میشود و در قرن اخیر در شعر بعضی از شاعران مشروطه و از همه بارزتر در شعر محمد اقبال لاهوری.)
پایان
بخش ادبیات تبیان
منبع: مجله فرهنگی ادبی بخارا- دکتر محمدرضا شفیعیکدکنی