معرفی ده فیلم برتر سال 2010
«شبكه اجتماعی» دیوید فینچر دارد اتفاق آرا را به عنوان بهترین فیلم سال به دست میآورد. خیلی از منتقدها، همان اول كار، فوقالعاده تحویلش گرفتند و بعد از بازخوردهای اولیه، همین طور مقام و منزلت فیلم بالاتر میرود.
من فكر می كنم «شبكه اجتماعی» بهخوبی جهتگیری آینده جوامع ما را به تصویر كشیده است؛ جهتگیری جوری كه درباره خودمان فكر می كنیم: به عنوان عضوی از یك گروه جمعیت شناختی، به عنوان عضوی از یك دیتابیس، به عنوان شمایلهایی در... یك شبكه اجتماعی.
«شبكه اجتماعی» دیوید فینچر دارد اتفاق آرا را به عنوان بهترین فیلم سال به دست میآورد. خیلی از منتقدها، همان اول كار، فوقالعاده تحویلش گرفتند و بعد از بازخوردهای اولیه، همین طور مقام و منزلت فیلم بالاتر میرود. من فكر می كنم «شبكه اجتماعی» بهخوبی جهتگیری آینده جوامع ما را به تصویر كشیده است؛ جهتگیری جوری كه درباره خودمان فكر می كنیم: به عنوان عضوی از یك گروه جمعیت شناختی، به عنوان عضوی از یك دیتابیس، به عنوان شمایلهایی در... یك شبكه اجتماعی.
در جواب به اعتراضاتی كه خوانندگان در سالهای اخیر كردهاند، به سنت بسیار قدیمی و محبوب ده فیلم بر اساس اولویت بازگشتهام و به ترتیب از 1 تا 10 فهرست را تهیه كردهام. اما ده فیلم بعد به ترتیب حروف الفبا هستند. ترتیببندی آثار هنری بر اساس موضوعشان، به نظر من هیجانانگیزتر و بهتر است.
این هم بهترین فیلمهای بلند داستانی سال:
1. «شبكه اجتماعی»: فیلمیست دربارة اینکه چطور مردم به جای آنکه به عنوان انسان با هم در ارتباط باشند، از طریق فعالیتهای جمعی و گروههای جمعیت شناختی در ارتباط اند. جذابیت فیلم برای من چگونگی شكلگیری یك شبكة اجتماعی نیست، زندگی آدمهاییست كه در اجتماع این شبكه هستند. مارك زاكربرگ كه به خاطر فیسبوك میلیاردها دلار عایدش شده و قصد دارد بیشتر آن را ببخشد، از روی خشونت یا شهوت قدرتطلبی عمل نكرده است. انگیزة او علاقة شدید و وسواسگونهاش به یك سیستم انتزاعی بود. او می توانست مثل بابی فیشر یك استاد شطرنج باشد، اما فهمید كه با كار بر روی سیستمهای كامپیوتری رضایت قلبی پیدا میكند.
«شبكه اجتماعی» دیوید فینچر دارد اتفاق آرا را به عنوان بهترین فیلم سال به دست میآورد. خیلی از منتقدها، همان اول كار، فوقالعاده تحویلش گرفتند و بعد از بازخوردهای اولیه، همین طور مقام و منزلت فیلم بالاتر میرود.
تنش اصلی در فیلم بین زاكربرگ و دوقلوهای وینكلووس است و تا جایی كه میدانم ممكن است آنها هم در ابداع فیس بوك سهیم باشند، اما در هر حال آنها نمونههای سنتی انسانهایی هستند كه انگیزة اعمالشان غرور و انحصارطلبی است. اگر هم زاكربرگ ایدة آنها را گرفته و اجرایی كرده باشد، به این دلیل بوده كه آن را به شكل یك بینش منطقی میدیده، نه فقط یك حق ثبت اختراع. بعضی از فیلمها تغییرات بنیادین طبیعت انسان را پیش چشم ما میگذارند و این فیلم یكی از آنهاست.
كارگردانی دیوید فینچر، فیلم نامة آرون سوركین و بازیهای جسی آیزنبرگ، جاستین تیمبرلیك و دیگران به شكلی هماهنگ نه فقط یك قصه، بلكه یك جهانبینی خلق كردهاند. جهانبینیای كه نشان میدهد چهگونه زاكربرگ كه در روابط شخصیاش مستأصل و درمانده است، به طور غریزی خودش را وارد یك دنیای مجازی میكند و كاری میكند كه 500 میلیون نفر دیگر هم همین كار را كنند. «شبكه اجتماعی» نمایانگر روندیست كه بعضیها معتقدند (و بعضی دیگر از آن میترسند) كه منجر به شكل گرفتن یك نظام فكری جدید شده است.
2. «سخنرانی پادشاه»
از یك زاویه، این فیلم اولین مرحلة سفریست كه به دنیای «شبكه اجتماعی» ختم میشود. پرنس آلبرت(كالین فیرث) به عنوان جرج ششم، میخواهد امپراتوری انگلستان را وارد جنگ جهانی دوم كند. او در یكی از صحنههای ابتدایی فیلم، وقتی در حال افتتاح «بازیهای امپراتوری بریتانیا»ست، پشت یك بلندگو قرار میگیرد و به خاطر لكنت زبان فلجكنندهاش تحقیر میشود. فیلم داستان این است كه چهگونه همسرش، الیزابت(هلنا بونهم كارتر)، او را با یك متخصص گفتاردرمانی نخراشیدة استرالیایی(جفری راش) آشنا میكند و چگونه روشهای نامتعارف او باعث میشود كه در نهایت، شاه پشت میكروفن بیبیسی قرار بگیرد و با اقتدار به دنیا اعلام كند كه امپراتوری انگلستان وارد جنگ شده است.
تمام ارزشها و شخصیتها در «سخنرانی پادشاه» سنتی هستند(و به قول درمانگر فیلم، ارزشهای شاهانة خیلی سنتی هستند). خود روش فیلمسازی تام هوپر هم قدیمی است؛ از جمع و جور كردن و هدایت بازیگرها گرفته تا طراحی لباسها، صحنهها و ساختار سهپردهای. اما «شبكه اجتماعی» برعكس، صمیمانه كاراكترهایش را عریان جلوی چشم ما قرار می دهد. از مردی كه از فاصلهای دور صدایش از رادیو میآید تا مرد دیگری كه صدها میلیون نفر را با یك نرمافزار به دبال خود میكشد، هر دو فیلم نشان میدهند كه چهگونه تكنولوژی ذات بشر را تغییر میدهد.
یكی از تفاوتهایی كه بین این دوست این است كه اتفاقاتی كه در «سخنرانی پادشاه» روی میدهد، بسیار تأثیرگذار است و تكانمان میدهد. ما به هویت كاراكترها پی میبریم. در حالی كه احتمالاً بعضیها به دنبال تشابه اتفاقات این فیلم با «شبكه اجتماعی» میگردند، فكر میكنم تعداد كمی هم هستند كه از طریق تشابه كاراكترها، به شباهت دو فیلم پی میبرند. مارك زوكربرگ به عنوان یك ابرقهرمان، همان قدر مخلوق تكنولوژی است كه «آیرونمن».
3. «قوی سیاه»: حالا دیگر از تكنولوژی میگذریم و حتی واقعیت را هم پشت سر میگذاریم و وارد دنیایی میشویم كه سینما همیشه با آن جور بوده است: فانتزی. ارزش فیلمهای فانتزی رؤیاگونه از همان ابتدای سینما كشف شد. این مدیوم به كارگردانها اجازه میدهد تا جنبههای روانشناسی كاراكترهایشان را بیرون بكشند. در «قوی سیاه» ناتالی پورتمن و ونسان كسل بازیهای قدرتمندی ارائه دادهاند و در آن كهنالگوهای مشخصی به نمایش درمیآید: زن/ مرد، جوان/ پیر، سلطهگر/ سلطهپذیر، كامل/ ناقص، بچه/ والدین، خیر/ شر و واقعیت/ افسانه.
دریاچة قوی چایكوفسكی قالبی برای پسزمینة داستانی فیلم فراهم كرده كه تا حدودی آشنا به نظر می رسد(بالرین جوانی تلاش می كند تا مادر ایدهآلیست و استاد سختگیرش را راضی كند). ولی كمكم متوجه میشویم یك جریان عمیق روانشناسی دارد او را از واقعیت دور می كند و شیدایی و آشفتگی رسیدن به اوج افتخار در باله، وارد زندگی شخصیاش هم میشود. این فیلم بیشتر از هر چیز دیگری به قدرت و حضور بازیگرها وابسته است. بهسختی میشود بالرینی كه پورتمن به تصویر كشیده را با بازیگر دیگری تصور كرد.
4. «من عشق هستم»: در این فیلم و «جولیا»(2008)، تیلدا سوئینتن بازیهای استادانهای انجام داده كه به خاطر پخش نامناسب، خیلی كم دیده شده است. آیا این هم یك بازی اسكاری است كه كسی آن را نمیبیند؟ در اینجا سوئینتن بهراحتی بر یك مانع تكنیكی مشكل پیروز شده(او یك بازیگر انگلیسی است كه ایتالیایی حرف میزند، آن هم با لهجهای كه تا جایی كه من فهمیدم روسی است). او نقش اما را بازی می كند. یك زن روسی كه با ازدواجش وارد یك خانوادة بزرگ، ثروتمند و محافظهكار میلانی میشود.
با او نامهربانانه برخورد نمیشود، حداقل به شكل واضح، اما او به آنجا تعلق ندارد. او بانوی صاحبخانه، مادر، همسر و برگ برندة خانواده است، ولی عضوش نیست. شوهر و پسرش دارند قدرت را در خانواده به دست میگیرند و زندگی او در معرض تغییرات شدید قرار گرفته. از طرفی وقتی متوجه میشود دخترش به همجنس خودش علاقهمند است، آن طور كه یك ملكة خانوادة ایتالیایی ممكن است با قضیه برخورد كند، عمل نمیكند؛ از آنجایی كه یك خارجی به حساب میآید، خارجی عمل میكند. شگفتزده میشود و میخواهد تهوتوی جریان را دربیاورد. این چیزها به گوشش خورده است.
بعدش با یك سرآشپز جوان به اسم آنتونیو(ادواردو گابریلینی) كه یكی از دوستان پسرش است آشنا میشود. كششی بین آنها به وجود میآید و عاشق هم میشوند. راههای زیادی برای بازیگرها وجود دارد تا سكس را روی پرده به تصویر بكشند و سوئینتن بهندرت یك روش را دو بار تكرار میكند. اینجا و در نقش اما، او مثل سدی كه ترك برداشته باشد تحت فشار است و لذت از خود ساطع می كند نه شهوت. سوئینتن اما را به شكل زنی به تصویر كشیده كه سالهای متمادی در صدد برآوردن نیازهای خانوادهاش بوده و چند روزی فرصت پیدا میكند تا به نیازهای خودش برسد. صرفنظر از اینكه آنتونیو چه جور آدمی است، حتماً اما مدت زیادی منتظرش بوده است.
5. «استخوان زمستان»: یك فیلم دیگر بر پایة بازی قدرتمند بازیگر نقش اول زن. جنیفر لارنس در این فیلم نقش ری را بازی می كند؛ دختری 17 ساله كه در مناطق روستایی دوردست اوزاركس، خانهداری میكند و از برادر و خواهر كوچكترش مراقبت میكند. مادرش كه از نظر روانی مشكل دارد، كل روز بیكار گوشة خانه مینشیند. پدرش هم كه به خاطر تولید متاآمفتامین به زندان افتاده بود، ناپدید شده است. اما او سعی می كند با وجود نامهربانی و خشونت همسایهها بچهها را بزرگ كند.
وقتی خانواده در معرض خطر بیخانمان شدن و آوارگی قرار میگیرد، او مجبور میشود پدرش را كه به قید وثیقه آزاد شده و فرار كرده، پیدا كند. او ادیسهوار جستوجویش را شروع میكند. این سفر با یافتن پدر ری تمام خواهد شد؛ چه مرده، چه زنده. اگر پدر پیدا نشود، خانواده از هم پاشیده خواهد شد. ری بهسختی طبیعت را درمینوردد؛ مناظر طبیعیای كه فقط كمی كمتر از «جادة» كورمك مككارتی ویران شده است. دبرا گرانیك، كارگردان و یكی از نویسندگان فیلم، خطر كاریكاتور شدن آدمهایی كه در جنگلهای دورافتاده زندگی میكنند را میپذیرد و با گرفتن بازیهای دقیق و فراموشنشدنی از بازیگران، از نقشهای اصلی تا نقشهای مكمل كوچك، از این خطر به سلامت میگذرد. ری یكی از بزرگترین زنان فیلمهای معاصر است.
6. «تلقین»: فیلمی بر اساس معماری خواب و رؤیا. قهرمان فیلم (لئوناردو دیكاپریو) از یك معمار جوان (الن پیج) میخواهد تا یك سری فضاهای فانتزی طراحی كند تا او در سرقتهایش از آنها استفاده كند؛ سرقت از ذهن افرادی كه شركتهایشان رقیب هم هستند. فیلم تماماً دربارة پویش است؛ مبارزه برای یافتن راهی که در لفافههایی از واقعیت/ رؤیا، واقعیت در رؤیا و رؤیاهای بدون واقعیت پیچیده شده است. این یك شعبدهبازی نفسگیر از نویسنده و كارگردان فیلم، كریستوفر نولان، است كه ده سال را صرف نوشتن فیلمنامة پر پیچ و خم «تلقین» كرده است.
«آیا خواب معماری دارد؟» خب، به خاطر این فیلم هم كه شده، میشود گفت حداقل یك نوع معماری دارد؛ فیلمی كه از نظر بصری نبوغ آمیز است. مدتی است كه متوجه شدهام هر خوابی كه میبینم و با آن بیدار میشوم، ناشی از یك دگرگونی و ناپایداری در من است و در آن میخواهم به جایی برگردم. آن هم از راهی كه درست یادم نمیآید و از بین خیابانها و ساختمانهای مختلف میگذرد. گاهی اوقات مقصدم را میدانم (از كشتی پیاده میشوم و سوار قطار میشوم، اما به پرواز نمیرسم و بارم را نبستهام). گاهی در یك هتل بزرگ هستم. گاهی از پردیس دانشگاه ایلی نویز میگذرم كه خیلی تغییر كرده. در همة این موارد، سعی میكنم یك مسیر انتزاعی را دنبال كنم(دور بزنم، میانبر بزنم و برگردم بالا) كه میتوانم نقشهاش را برایتان بكشم. «تلقین» باعث شد به این بیاندیشم كه ذهن من، دستكم مسیرهای مشخصی خلق میكند و فقط به همین دلیل، «تلقین» را، مثل همة فیلمها تلقی میكنم: خوابی كه از آن بیدار خواهیم شد.
7. «رازی در چشمانشان»: این فیلم كه محصول سال 2009 آرژانتین است، اسكار بهترین فیلم خارجیزبان را دریافت كرد. اما در سال 2010 در آمریكا اكران شد، پس قطعاً میتواند در این رقابت شركت كند. فیلم مابین سالهای 1974 و 2000 در بوینوسآیرس میگذرد و در آن یك خانم قاضی با مردی كه یك بازجوی بازنشستة جنایی است، بعد از 26 سال ملاقات میكند. این دو در سال 1974 در تحقیق دربارة یك پروندة تجاوز منجر به قتل با هم همكاری كردهاند و مرد هنوز هم عقیده دارد كه در آن پرونده آدمهای اشتباهی محكوم به قتل شدهاند. نهایتاً كل قضیه به رژیم دستراستی آن زمان آرژانتین وصل میشود كه دشمنان حكومت را «پاكسازی» میكرد.
اگرچه بار جنایی داستان پروپیمان است، نویسنده و كارگردان فیلم خوآن خوزه كامپانلا، بیشتر به كشش عاطفی و رمانتیك بین دو كاراكتر اصلیاش توجه كرده است. نه، این یك داستان عاشقانه سبك مغزانه نیست. این دو سنوسالی ازشان گذشته، بالغ هستند و تجربه و قدرت تشخیص دارند. عشق برای آنها قمار سنگینی است، پس امكان بُردن جایزة بزرگتری هم هست. سولداد ویلامیل و ریكاردو دارین چنان حضور و قدرتی در اثر دارند كه همزمان با چنبره زدن رازهای قدیمی در سطوح درونی فیلم، رابطة احساسی بین آنها هم معنادار و منطقی جلوه میكند.
8. «آمریكایی»: جرج كلونی نقش مرد مرموزی را بازی می كند كه شغلش ساختن اسلحههای ویژه برای آدمكشهای ویژه است. او سفارشها را میسازد، تحویل میدهد و ناپدید میشود. حالا كسی از او میخواهد كه برود و دیگر برنگردد. این پیرنگ یك تریلر استاندارد است، اما این یكی خیلی از تریلرهای جریان اصلی فاصله دارد. توضیحات خیلی كمی در فیلم داده شده است. یك مینیمالیسم قوی در اثر جریان دارد. بیشتر به میزان همدلی ما بستگی دارد. كل درام در دو كلمه خلاصه میشود، «آقای پروانه». باید در حین تماشای فیلم گوش بهزنگ باشیم كه این دو كلمه یك بار، و فقط یك بار، توسط یك آدم اشتباه ادا میشوند... و بعد از آن كل پیرنگ برعكس میشود.
تعداد كمی از همكاران من این فیلم آنتون كوربین را تحویل گرفتهاند. بیشتر آنها تعریف و تمجید كمی نثار فیلم كردهاند. پیغامهایی از طرف خوانندگانم دریافت كردهام كه خواستهاند من پول بلیتشان را پس بدهم؛ و از طرف دیگر پیغامهایی هم بوده كه با من موافق بودهاند و این فیلم را فیلم بزرگی میدانند. «آمریكایی» من را به یاد «سامورایی» ژانپیر ملویل میاندازد كه ستارهاش یك مرد خوشتیپ دیگر(آلن دلون) است در نقش یك آدمكش حرفهای مرموز. فیلم نگاهی دور از احساسات تعصبآمیز دارد، از معماهایش درست حفاظت میكند و در نهایت مثل یك مكانیسم ساعتوار، با یك تیك، تمام میشود.
9. «حال بچهها خوب است»: دو جور میشود اسم فیلم را خواند: یكی اینكه در كل بچهها حالشان خوب است، و دوم اینكه بچههای خاصی (بچههای فیلم) حالشان خوب است و خانمهای همجنسباز برای تشكیل خانواده و بزرگ كردن بچهها مشكلی ندارند. هر كدام از مادرها یكی از بچهها را به دنیا آوردهاند و چون هر دو از یك اهداكنندة اسپرم استفاده كردهاند، بچهها خواهر و برادر ناتنی هستند. نقش مادرها را جولین مور و آنت بنینگ بازی میكنند. آنها مدت زیادیست كه والدین این خانواده هستند و مثل خیلی از زوجها، كمی درگیر بحران میانسالی هستند.
بچهها (میا واسكوفسكا و جاش هچرسن) بیخبر با پدرشان (مارك رافلو) تماس میگیرند و زنها از اینكه او دارد به زندگیشان برمیگردد، وحشتزده میشوند. همة این ارتباطها با پدر خانواده، قرار است واقع بینانه باشد. پدر یك باغبان هیپیوار است كه «ریلكس بودن» برایش یك انتخاب اخلاقی است. او فكر میكند باحال است كه با بچههایش ملاقات كند، باحال است كه مادرهای آنها ازدواج كردهاند و باحال است كه شام دعوتش كردهاند. به این صورت: «منظورم اینه كه... البته، آره، معلومه... میخوام بگم، چرا كه نه؟ حتماً.» این كمدی كه یك جورهایی كیفیت عمیقتری نسبت به باقی كمدیها دارد، اثباتی بر... ارزشهای خانواده است.
10. «نویسندة پشت پرده»: در بهترین فیلم رومن پولانسكی این سالها، مردی بدون گذشته، دوروبر مردی میپلكد كه گذشتة بیش از حد زیادی دارد. یك نویسندة پشت پرده(اوان مكگرگور) برای نوشتن یك كتاب خود زندگینامهای دربارة نخستوزیر سابق انگلستان، به نام آدام لنگ، استخدام میشود؛ شخصیتی كه آن قدر به تونی بلر شبیه است و از او الهام گرفته شده كه كم مانده روی لباسش اتیكت بلر بزنند. نویسنده برای اقامت به یك خانة روستایی ایزوله برده میشود، درست مثل آن خانههایی كه در كتابهای جنایی اگاتا كریستی هست و همه در آن مظنون هستند.
همسر لنگ، روت(الیویا ویلیامز)، باهوش و تلخ مزاج است و در كمبریج با او آشنا شده. دستیار لنگ، آملیا(كیم كاترال)، باهوش و منحرف است و با او رابطه دارد. نویسنده متوجه میشود بیشتر اطلاعاتی كه برای نوشتن كتاب به او داده شده دروغ است و احتمالاً زندگیاش در خطر است.
این فیلم اثر مردی است كه میداند چهطور یك تریلر را كارگردانی كند. روان، آرام و مطمئن؛ تا فیلم بر اساس تعلیق استوار شود، نه شوك و اكشن. بازیگران فیلم كاراكترهایی را تجسم بخشیدهاند كه هر كدام اسرار توطئهآمیزی دارند. فضای بارانی جزیرة مارتاز وینییارد، یك كرختی شوم و پنهان دارد و اغلب فضاهای داخلی هم به همان اندازه سرد است. بازی بازیگران اصلی با تأثیری كه میگذارند سنجیده میشود، نه تلاشی كه برای تأثیرگذاری انجام میدهند. در عصر تریلرهای سادهانگارانه، این فیلم سنت كلاسیك تریلر را به یاد میآورد.
جایزة ویژة هیأت داوران:
همة جشنوارههای فیلم به فیلمهایی كه تحسین ویژهای برایشان قایل هستند، فرای برندههای عادی، یك جایزة ویژة هیأت داوران اختصاص میدهند. جایزة من امسال تعلق میگیرد به:
«127 ساعت»: آرون رالستن بدون اینکه به كسی بگوید دارد كجا میرود، برای كوه نوردی به قلب طبیعت وحشی رفت، اما در درهای و در یك شكاف باریك، ساعدش بین یك تختهسنگ و یك صخره گیر كرد. و یك دفعه، دنیایش برای ما تمام و كمال آشنا به نظر میرسد. او در یك شكاف است. باریكهای از آسمان بالای سرش هم معلوم است، كه عقابی در ارتفاع همیشگیاش، در حال پرواز است. او چیزهایی هم با خودش آورده است: یك دوربین فیلمبرداری، كمی آب، كمی غذا و یك سری ابزار دیگر. لیست كردن وسایلش زیاد طول نمیكشد و چیز زیادی همراهش نیست. پس برای كمك گرفتن شروع میكند به داد زدن، اما چه كسی صدایش را میشنود؟
بیشتر زمان فیلم دنی بویل با یك لوكیشن و یك بازیگر، جیمز فرانكو، سروكار داشته. او دست میگذارد روی ترس درونی و عمیق همة ما. اینکه در جایی گیر بیفتیم و به این باور برسیم كه هیچ راهی برای فرار نیست و كسی برای كمك نخواهد آمد. «127 ساعت» مثل مانور پیروزمندانهایست كه برای به تصویر كشیدن یك موضوع فیلم نشدنی انجام شده است. فیلم در نشان دادن یك موضوع حساس به موفقیت رسیده است؛ نشان دادن قطع شدن یك بازو، بدون اینكه واقعاً قطع شدنی در كار باشد. برای تماشاگران بدترین لحظات این سكانس، تصویری نیست، شنیداریست. اغلب ما قبلاً هرگز این صدا را نشنیدهایم، اما دقیقاً میدانیم چیست.
«سالی دیگر»: امسال با تأخیر زیاد، تصمیم گرفتم دو جایزة ویژة هیأت داوران اهدا كنم؛ چون خیلی از خوانندهها بهدرستی میگفتند چرا «سالی دیگر» مایك لی در فهرست بهترینهای سال نیست. جواب من هم این است كه چون هنوز اكران نشده. اما چرا باید به این تشریفات پایبند باشیم؟ من عاشق این فیلم هستم.
تام و گری(جیم برادبنت و روت شین) زن و شوهری هستند كه سالهای زیادی از ازدواجشان میگذرد و به نظر میرسد در زندگی مشتركشان، كاملاً با هم سازش دارند. آنها باغبانی میكنند، كار میكنند، از دوستانشان پذیرایی میكنند، امیدوارند كه پسرشان با دختر مناسبی آشنا بشود و عاشق هم هستند. معتقدم لذت ثابت و تام و تمامی كه این دو از مصاحبت هم میبرند، هستهای در فیلم ایجاد كرده كه كاراكترها حول آن بچرخند. به شكلی خارقالعاده، پسر سیسالهشان عاشق آنها است و خوشبخت است، و هیچ «مسأله»ای ندارند.
مشكل آنها سالی(لزلی منویل) بیچاره است كه متوجه میشود از خودش خانه و سرپناهی ندارد. همان طور كه فیلم لی طی بهار، تابستان، پاییز و زمستان پیش میرود، زندگی افرادی كه با تام و گری(بله، آنها هم به اسمشان میخندند) در تماساند هم به تصویر كشیده میشود. این دو توجه ویژهای به ماری دارند؛ كه مجرد، تنها و الكلی است و دارد روزبهروز پیرتر میشود. تام بعد از یك ملاقات غمگینكنندة تكراری با او میگوید: «چه بد!» و این همة آن چیزیست كه باید بگوید.
این آدمها ما نیستیم، ولی با این وجود میشناسیمشان. آنها به مراسم تشییع جنازة خواهر زن تام میروند؛ ما هرگز در تشییع جنازهای كه دقیقاً مثل آن باشد نبودهایم. اما در عین حال مثل تشییع جنازههای دیگر به نظر میرسد: كشیش در مراسم نیست، مرده شورها كارشان را بلد هستند، پدر خارج از شهر است، پسر خشمگین است، چندتا همسایه هستند كه متوفی را خوب نمیشناسند و اعضای درجهیك خانواده هم حضور دارند.
ویژگی فیلم، نكاتیست كه لی در نمایش پریشانی اجتماعی، كاری كه در آن متخصص است، بیان میكند. روشهایی كه انسانها بدون اینكه بخواهند، اضطراب خود را بروز میدهند.
ده فیلم بعد: «همة چیزهای خوب»(آندرو جركی)، «كارلوس»(الیویه آسایاس)، «كلویی»(آتوم اگویان)، «گرینبرگ»(نوآ بومباك)، «آخرت»(كلینت ایستوود)، «هیولاها»(گرت ادوارد)، «هرگز نگذار بروم»(مارك رومانك)، «سوراخ خرگوش»(جان كمرون میچل)، «سكرتریات»(رندال والاس) و «مرد مجرد»(برایان كوپلمن، دیوید لوین).
سینما و تلویزیون تبیان
مترجم: هومن داوودی/ سینما نگار