تو چارسو خبری هست
نمایش «تو چارسو خبری نیست» به كارگردانی و نویسندگی حسن باستانی، با وجود ضعفهای مفرطی كه دارد و در ادامه به آن اشاره خواهد شد موفق میشود بهخوبی با مخاطبش ارتباط برقرار كند و این نشان از تواناییها و پتانسیلهای بالقوه این اثر دارد.
به گزارش همشهری ، بخشی از این تواناییها به بازی بازیگران آن و بهخصوص زریاماد در نقش الیزابت و سیروس همتی در نقش حسنعلیخان باز میگردد كه با وجود نقشهای قالبی و كلیشهای كه به ایشان واگذار شده است بهخوبی موفق میشوند از این كلیشهها فرار كرده و شخصیتی متفاوت ارائه دهند. بخش دیگری از توانمندیهای این اجرا را میتوان در شناخت حسن باستانی از قابلیتها و ظرفیتهای نمایش ایرانی جستوجو كرد؛ چرا كه وی با شناخت دقیق این ظرفیتها موفق میشود از عناصر نمایشهای روحوضی پیشپرده خوانی، نمایشهای زنانه و ترانههای فولكلوریك به نفع اجرایش استفاده كند و تماشاگرش را با خود همراه سازد.
از جمله این استفادههای قابل توجه میتوان به شخصیت اصغر در این نمایش اشاره كرد كه كاملاً یادآور شخصیت سیاه نمایشهای روحوضی است با این تفاوت كه نه چهره او سیاه است و نه ارباب او اربابی طماع بلكه عاقله مردی است كه حتی او را میتوان نمادی از روشنفكری میانهرو و معتدل دانست و این خود نشان میدهد باستانی از نمایش ایرانی نه بهعنوان یك نسخه برای كپی برداری بلكه بهعنوان یك منبع الهام كمك میگیرد.
بهعنوان سومین عامل موفقیت این اجرا میتوان به طراحی صحنه اثر اشاره كرد كه یك طراحی ساده و بسیار كاربردی است و به راحتی این قابلیت را مییابد كه با تغییرات جزئی و سریع، فضای متفاوتی را به تماشاگر ارائه دهد؛ از بازار گرفته تا اندرونی خانه و تا حمام و مغازه عكاسی. از دیگر مزایای طراحی صحنه این اثر میتوان به استفاده از ابعاد مختلف صحنه و بهرهگیری از ارتفاعهای متفاوت اشاره كرد كه تنوع بصری فراوانی به اجرا میدهد.
در همان حال آنچه بهعنوان مكمل این طراحی صحنه عمل میكند تمهیدی است كه باستانی برای تعویض صحنهها به كار میگیرد و با استفاده از ترانههای فولكلوریك در هنگام تعویض صحنهها جدای از آنكه مخاطب را در فضای ایرانی نمایش نگاهمیدارد ذهن او را از تغییر صحنه معطوف به شخصیت دستفروش میكند و در همان حال فضای زنده و پویای بازار را نیز به تصویر میكشد. هر چند در زمینه طراحی صحنه نمیتوان از این ضعف عمده به راحتی گذشت كه اصرار بیش از حد طراح بر تركیبهای قرینه ضمن آنكه از جذابیتهای كار وی كاسته بود باعث میشد فضایی ساكن و كم تحرك نیز نزد مخاطب خلق شود.
اما در كنار این تواناییها كه از نمایش تو چارسو خبری نیست اثری جذاب میسازد برخی از ضعفهای عمده نمایش نیز از چشم پوشیده نمیماند. نخستین ضعف عمده نمایش را میتوان در به هم ریختگی زمانی و عدمرعایت الزامهای تاریخی از سوی نویسنده و كارگردان دانست. هرچند یك اثر هنری هیچگاه خود تاریخ نیست و الزامی به تاریخ نگاری ندارد اما در همان حال وقتی با یك مضمون تاریخی روبهرو میشویم حداقل انتظاری كه از نویسنده و كارگردان میتوان داشت یا پیروی از منطقی تاریخی و رعایت ویژگیهای زمانی آن اثر است یا پیافكندن منطقی متفاوت و یكسره غیرواقعی تا نزد تماشاگر بهعنوان اثری تخیلی باورپذیر شود.
اما در این اجرا زمانهای متفاوت درهم ادغام میشوند. عناصری از اجرا و بهخصوص قسمت نمایشهای زنانه و صحنههای مربوط به عكاسخانه یا شخصیتهایی چون حسنعلیخان صفحهچی و... یادآور زمان قاجار است و بخشهای مربوط به لوطیها، بازار و شخصیتهای فرصت خروس و ممل بلبل و... ما را به فضای دوران پهلوی میبرند. این درهم ریختگیهای زمانی باعث آشفتگی دریافت نزد مخاطب میشوند و ارتباط او را با اجرا دچار خلل میسازند.
دومین ضعف عمده اجرا میزانسنهای آشفته كارگردان است بهنحوی كه در اغلب لحظات اجرا بازیگران به شكل آشفتهای در نقاط مختلف صحنه قرار میگیرند و این آشفتگی یك آشفتگی منظم و حساب شده نیست بلكه حاصل سردرگمی بازیگر روی صحنه است. در بیشتر لحظات بازیگران در یك نقطه تجمع میكنند یا به شكلی نامنظم در صحنه پراكنده میشوند و از نمایش تو چارسو خبری نیست نمایشی فاقد تعادل و تركیببندی میسازند حال آنكه شاید با اهتمام بیشتر باستانی در مقام كارگردانی این آشفتگی میتوانست جای خود را به تركیببندیهایی متناسب با لحظات اجرا بدهد و تأثیر روانی و ناخودآگاه بیشتری بر مخاطب خود بگذارد.
همچنانكه در این حوزه باستانی مرتكب اشتباهات فنی فاحش دیگری نیز میشود كه از جمله آنها میتوان به چند بار حضور بازیگران در میان تماشاگران اشاره كرد. هر چند شكستن این دیوار فرضی و حضور میان تماشاگران بهخودی خود نمیتواند برای یك اجرا ضعف محسوب شود اما در انجام آن نباید این نكته مهم را نادیده گرفت كه این كار مستلزم منطق ژنریك اثر و زمینهچینی مناسبی است كه در اجرا باید توسط كارگردان انجام گیرد حال آنكه هیچ كدام از این 2عنصر در اجرای باستانی به چشم نمیآید.
سومین ضعف عمده اجرا را میتوان به حوزه شخصیتپردازی مرتبط دانست هر چند كه حضور تیپ در نمایشهای كمدی و بالاخص از نوع سنتی آن امری كاملاً پذیرفته شده است اما در همان حال نمایشی چون تو چارسو خبری نیست كه داعیه آن را دارد كه نه یك نمایش سنتی با تمام ویژگیهای آن بلكه نمایشی است كه از عناصر نمایش سنتی وام گرفته است و در پی خلق اجرایی جدید است حضور تیپهای كلیشهای و آشنا و حتی نخنما شده تأثیری نامطلوب بر اجرا میگذارد و هیچ تلاشی نه از سوی كارگردان و نه از سوی بازیگران برای فراروی از این تیپسازی كلیشهای و خلق شخصیت دیده نمیشود مگر در مواردی استثنایی همچون شخصیت الیزابت با بازی زری اماد و شخصیت حسنعلیخان با بازی سیروس همتی، بقیه كاراكترها، تیپهایی آشنا و قابل پیشبینی برای مخاطب هستند.
و دست آخر نیز میتوان آخرین ایراد عمده این نمایش را در گرهگشایی آن جستوجو كرد چرا كه تمام گرههایی كه نمایش در طول اجرا و بهطور تدریجی پی میافكند یكباره و با یك سخنرانی ساده و كوتاه الیزابت گشوده میشود و تمام اتفاقات ختم به خیر میشود. هر چند پایان خوش از اصول كمدی است اما نباید فراموش كرد كه این پایان خوش نیز منطق خاص خود را دارد و یكباره و با سخنانی كوتاه نمیتوان به این پایان خوش دست یافت.
با وجود تمام این عناصر توچارسو خبری نیست یك موفقیت عمده كسب میكند؛ موفقیتی كه غایت یك نمایش است و به نوعی تمام این ضعفها را در سایه خود قرار میدهد و آن ارتباطش با مخاطب است. این نمایش با طنز روان و ریتم مناسبش در طول اجرا ،مخاطب را با خود همسو میكند و شاید اگر كارگردان در عین این موفقیت به نكات فنی اجرایش توجه بیشتری میكرد و تمام هدفش را معطوف به خنداندن وسرگرم ساختن مخاطب نمیكرد، اجرایی بهمراتب بهتر خلق میشد كه حتی ارتباط بهتری نیز با مخاطب ایجاد میكرد چرا كه هدف از این اصول فنی نه گسست مخاطب از اجرا بلكه هر چه بیشتر نزدیك كردن تماشاگر به اجراست.
تنظیم برای تبیان : مسعود عجمی