تبیان، دستیار زندگی
دیوان شهریار
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

دیوان شهریار

1وای چه خسته می کند تنگی این قفس مرا

2جوانی حسرتا با من وداع جاودانی کرد

3ستایش مر خدا را شاید و شکر و سپاس او را

4گشودی چشم در چشم من و رفتی به خواب اصغر

5روی در کعبه این کاخ کبود آمده ایم

6دلم جواب بلی می دهد صلای تو را

7نامه زد بوم از خراسانم که گلشن نیز رفت

8ای خدا هر خبری می شنویم

9فـَرخا چونی و چون می چرخدت ایام عمر

10نگاهی کرده در آفاق و ماهی کرده ام پیدا

11دوستانم ناخلف انگاشتند

12دلها که آرزوی امام رضا کنند

13هرکه نه در سایه ایمان شود

14ای کعبه دری باز به روی دل ما کن

15کوره ی عشق بیفروز که کانون باشی

16چه جای سر اگر سرور نباشد

17خبر وای به سر وقت من آمد شب دوش

18آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا

19تا هستم ای رفیق ندانی که کیستم

20آن را که خواندی ای دل غافل حبیب من

21قمار عاشقان بُردی ندارد از نَـداران پرس

22تا باد صبا کوی تو اش دسترس افتاد

23ای فلک خون دل از خوان تو نان، ما را بس

24شب است و چشم من و شمع اشک بارانند

25چند بارد غم دنیا به تن تنهایی

26الا ای نوگل رعنا که رَشک شاخ شمشادی

27تا که از طارم میخانه نشان خواهد بود

28باز پیرانه سرم عشق تو در یاد آمد

29آوخ آن وحشی غزال دل شکار از من رمید

30شب است و چشم به راه ستاره ی سحرم

31یارب آن یوسف گمگشده به من باز رسان

32ابدیت که به هر جلوه تجلا می کرد

33ستون عرش خدا قائم از قیام محمد

34نیما! غم دل گو که غریبانه بگرییم

35هنوز هست به گوشم صدای سبحانی

36گذار آرد مه من گاه گه از اشتباه اینجا

37ماندم به چمن شب شد و مهتاب برآمد

38در دیاری که در او نیست کسی یار کسی

39بهار آمد و فرخ فرح، فراز آورد

40بنال ای نی که من غم دارم امشب

41مرا هر گه بهار آید به خاطر یاد یار آرد

42به دوش ِ دل ز غم عشق بارها دارم

43نفسی داشتم و ناله و شیون کردم

44ماه من! چهره برافروز که آمد شب عید

45ریختم با نوجوانی باز طرح زندگانی

46سر بر آرید حریفان که سبویی بزنیم

47مرا ندیده برفتی، ندیده ام بگرفتی

48صحنه آفاق چون تو ماه ندارد

49تا نپنداری که من سر پیچم از پیمان پیر

50سری به سینه خود تا صفا توانی یافت

51دامن مکش به ناز، که هجران کشیده ام

52آسمان خود خبر از عالم درویشان است

53تا جلوه کرد طلعت ساقی به جام ما

54سر خوش آنان که سر خیره به خمخانه زدند

55منم که شعر و تغزل پناهگاه من است

56رقیبت گر هنر هم دزدد از من، من نخواهد شد

57بود آیا که در صلح وصفا بگشایند

58همدمان یارب کجا رفتند و یاران را چه شد

59آنان که سرمه از رد ِ پای شما کنند

60علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدا را

61گر گوش مال عشق نبودی به ساز من

62آمد بهار و لاله شد از ژاله پر ز می

63کوی میخانه ما آب و هوایی دارد

64رو به هر قبله که کردم، صنما سوی تو بود

65خیز تا خیمه ی عزلت به خرابات بریم

66هر رایت از تو دیدم بود از بلندی آیت

67از غم جدا مشو که غنا می دهد به دل

68چشم و ابروی تو تا تیر و کمانی دارد

69اسم اعظم باز گردد با سلیمان غم مخور

70نه غمی می رود و نی هوسی می آید

71نه از این ورطه نجاتی که کناری گیرند

72تا بود خون جگر خوان جهان این همه نیست

73باغ ها خلوت و خالی است کجایی بلبل

74به تودیع تو جان می خواهد از تن شد جدا حافظ

75رسیدم در تو و دستت ز دامن برنمی دارم

76ای صبا با تو چه گفتند که خاموش شدی

77محرم آمد و نو کرد درد و داغ حسین

78سالها دخمه ی خود ظلمت زندان کردم

79ماهم که هاله ای به رخ از دود آهش است

80کس نیست در این گوشه فراموش تر از من

81پرتو ذات ازل را دو جهان ذراتند

82کاش پیوسته گل و سبزه وصحرا باشد

83در بهاران سری از خاک برون آوردن

84الا ای هدهد تخت سلیمان

85مستمندم بسته ی زنجیر و زندان، یا علی

86گران سِـیرش مبین قاصد که بی پایان بود راهش

87ره گشودم در دل از بیگانگی با آشنایی

88عجب پایی گریزان دارد این عمر

89ای تو دیوانه که هر بیتش یکی دنیا غزل

90ندانم این جهان یا آن جهان به

91عمر بگذشت به کوچیدن ایامی چند

92بگشا بر رخ می خواره دَری بهتر از این

93ای گل به شکر آنکه در این بوستان گلی

94شب به هم درشکند زلف چلیـپایی را

95اگر خورشید شد خاموش ماه و اختری هم هست

96شیعیان دیگر هوای نینوا دارد حسین

97عجین تن نِـیی کز ماء و تینی

98زندگی خسته کند گر همه یکسان گذرد

99در قفسم حوصله سر می رود

100جهان من همه آیینه و عشق است آیینم

101هر دمم دیده به دیدار عزیزی بگشاید

102سِـر سودای تو در هیچ سری نیست که نیست

103هدهد بیا به شهر صبا می فرستمت

104با تو گر عشق ندادند گناه من نیست

105از من چه طالعی است که با این شتاب عمر

106تسلیم شو که حکم قضا می توان شنید

107عاشقی درد است و درمان نیز هم

108آنجا که به شمشیر جفای تو بمیرم

109چه گزارشی است یارب به تغنی نوایی

110نه عقلی و نه ادراکی و من خود خاک و خاشاکی

111آفتاب تو ام از روزن دل می تابد

112پاشو ای مست که دنیا همه دیوانه ی توست

113از این شیطان که من دیدم ، کسی جان در نخواهد برد

114پیمانه الستم پیموده شور ومستی

115داغ یارانم به جان تازد که یاران را چه شد

116آفرینش کتاب حکمت اوست

117حافظا باز از تو استدعای همت می کنم

118بی تو ای دل نکند لاله به بار آمده باشد

119تویی که جوهر جانی و جان هر دو جهانی

120گفتی تو هم به مجلس اغیار می روی

121ای هدهد از سریر سلیمان ما بگو

122درس عشقی که شد از عهد دبستان از بر

123گل و شمعم به مزار دل خونین آمد

124دوشم چه خواب خوش که شب غم سر آمدی

125از متن جمال تو کجا دیده شود سیر

126زدی حلقه ام بر در آشنایی

127تنیده دور و بر جان من طناب تنم

128عشق باز آی که جانی به تنم باز آید

129گلچین که آمد ای گل من در چمن نباشم

130سلطان قضا صولتی از سلطنت اوست

131برداشت پرده شمعم و پروانه پر گرفت

132سبوکشان که به ظلمات عشق خضر رهند

133چند بیداد کنی دادم کن

134ای آفتاب هاله ای از روی ماه تو

135شب چراغ خلوت شب زنده دارانم چو شمع

136هاتفم زیر لبی گاه صدا می گوید

137بجهیم از خود و در جبهه بجوییم خدا را

138ای بر سریر ملک ازل تا ابد خدا

139سعدیا! از باب عشقت در گلستان آمدیم

140عمر دنیا به سر آمد که صبا می میرد

141مهرش افزود که از ماه رخش کاسته بود

142ز من بر گشته روی کار جانا

143از متن جمال تو کجا دیده شود سیر

144به صحراهای وحشی می چمد آهو وشی تنها

145زندگانیم و زمین زندان ماست

146سزای همت خود سر نمی نهم به سجود

147ولی که داده خدایش به وصل خویش وسایل

148ارمغان آمد و پیغام وحیدم در داد

149گر دل شکستگان بنوازند نای عمر

150بار بگذارد ولی هرگز نکاهد بار ِ مادر

151کوره هم خاموش و ما سرکوب و سندانی هنوز

152چه دریایی است میلاد عظیم نیمه ی شعبان

153رمضان سایه ی مهر از سر ما می گیرد

154

تا جلوه می کنی به چمن، سروی و گلی

155چه بودی ارهمه کس درس ِ خود، روان بودی

156من دگر سوی چمن هم سر پروازم نیست

157جوانی شمع ره کردم که جویم زندگانی را

158سیل است و شبانگاه و جهان غرقه در آب است

159به میلیون سالها پرواز نوری آسمان پرّان

160نشان هاست مرد خدا را ولیـِکن

161سحابه بود و سخن از اصول دین و فروع

162ز دانش بود آدمی ناگزیر

163دم به دم زنده از آنیم که دم زنده از اوست

164خدای خویشتن بشناس و بس کن