دیوان شهریاربازدید : زمان تقریبی مطالعه : تاریخ : سه شنبه 1386/10/11 دیوان شهریار1وای چه خسته می کند تنگی این قفس مرا 2جوانی حسرتا با من وداع جاودانی کرد 3ستایش مر خدا را شاید و شکر و سپاس او را 4گشودی چشم در چشم من و رفتی به خواب اصغر 5روی در کعبه این کاخ کبود آمده ایم 6دلم جواب بلی می دهد صلای تو را 7نامه زد بوم از خراسانم که گلشن نیز رفت 8ای خدا هر خبری می شنویم 9فـَرخا چونی و چون می چرخدت ایام عمر 10نگاهی کرده در آفاق و ماهی کرده ام پیدا 11دوستانم ناخلف انگاشتند 12دلها که آرزوی امام رضا کنند 13هرکه نه در سایه ایمان شود 14ای کعبه دری باز به روی دل ما کن 15کوره ی عشق بیفروز که کانون باشی 16چه جای سر اگر سرور نباشد 17خبر وای به سر وقت من آمد شب دوش 18آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا 19تا هستم ای رفیق ندانی که کیستم 20آن را که خواندی ای دل غافل حبیب من 21قمار عاشقان بُردی ندارد از نَـداران پرس 22تا باد صبا کوی تو اش دسترس افتاد 23ای فلک خون دل از خوان تو نان، ما را بس 24شب است و چشم من و شمع اشک بارانند 25چند بارد غم دنیا به تن تنهایی 26الا ای نوگل رعنا که رَشک شاخ شمشادی 27تا که از طارم میخانه نشان خواهد بود 28باز پیرانه سرم عشق تو در یاد آمد 29آوخ آن وحشی غزال دل شکار از من رمید 30شب است و چشم به راه ستاره ی سحرم 31یارب آن یوسف گمگشده به من باز رسان 32ابدیت که به هر جلوه تجلا می کرد 33ستون عرش خدا قائم از قیام محمد 34نیما! غم دل گو که غریبانه بگرییم 35هنوز هست به گوشم صدای سبحانی 36گذار آرد مه من گاه گه از اشتباه اینجا 37ماندم به چمن شب شد و مهتاب برآمد 38در دیاری که در او نیست کسی یار کسی 39بهار آمد و فرخ فرح، فراز آورد 40بنال ای نی که من غم دارم امشب 41مرا هر گه بهار آید به خاطر یاد یار آرد 42به دوش ِ دل ز غم عشق بارها دارم 43نفسی داشتم و ناله و شیون کردم 44ماه من! چهره برافروز که آمد شب عید 45ریختم با نوجوانی باز طرح زندگانی 46سر بر آرید حریفان که سبویی بزنیم 47مرا ندیده برفتی، ندیده ام بگرفتی 48صحنه آفاق چون تو ماه ندارد 49تا نپنداری که من سر پیچم از پیمان پیر 50سری به سینه خود تا صفا توانی یافت 51دامن مکش به ناز، که هجران کشیده ام 52آسمان خود خبر از عالم درویشان است 53تا جلوه کرد طلعت ساقی به جام ما 54سر خوش آنان که سر خیره به خمخانه زدند 55منم که شعر و تغزل پناهگاه من است 56رقیبت گر هنر هم دزدد از من، من نخواهد شد 57بود آیا که در صلح وصفا بگشایند 58همدمان یارب کجا رفتند و یاران را چه شد 59آنان که سرمه از رد ِ پای شما کنند 60علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدا را 61گر گوش مال عشق نبودی به ساز من 62آمد بهار و لاله شد از ژاله پر ز می 63کوی میخانه ما آب و هوایی دارد 64رو به هر قبله که کردم، صنما سوی تو بود 65خیز تا خیمه ی عزلت به خرابات بریم 66هر رایت از تو دیدم بود از بلندی آیت 67از غم جدا مشو که غنا می دهد به دل 68چشم و ابروی تو تا تیر و کمانی دارد 69اسم اعظم باز گردد با سلیمان غم مخور 70نه غمی می رود و نی هوسی می آید 71نه از این ورطه نجاتی که کناری گیرند 72تا بود خون جگر خوان جهان این همه نیست 73باغ ها خلوت و خالی است کجایی بلبل 74به تودیع تو جان می خواهد از تن شد جدا حافظ 75رسیدم در تو و دستت ز دامن برنمی دارم 76ای صبا با تو چه گفتند که خاموش شدی 77محرم آمد و نو کرد درد و داغ حسین 78سالها دخمه ی خود ظلمت زندان کردم 79ماهم که هاله ای به رخ از دود آهش است 80کس نیست در این گوشه فراموش تر از من 81پرتو ذات ازل را دو جهان ذراتند 82کاش پیوسته گل و سبزه وصحرا باشد 83در بهاران سری از خاک برون آوردن84الا ای هدهد تخت سلیمان85مستمندم بسته ی زنجیر و زندان، یا علی 86گران سِـیرش مبین قاصد که بی پایان بود راهش 87ره گشودم در دل از بیگانگی با آشنایی 88عجب پایی گریزان دارد این عمر 89ای تو دیوانه که هر بیتش یکی دنیا غزل 90ندانم این جهان یا آن جهان به 91عمر بگذشت به کوچیدن ایامی چند 92بگشا بر رخ می خواره دَری بهتر از این 93ای گل به شکر آنکه در این بوستان گلی 94شب به هم درشکند زلف چلیـپایی را 95اگر خورشید شد خاموش ماه و اختری هم هست 96شیعیان دیگر هوای نینوا دارد حسین 97عجین تن نِـیی کز ماء و تینی 98زندگی خسته کند گر همه یکسان گذرد 99در قفسم حوصله سر می رود 100جهان من همه آیینه و عشق است آیینم 101هر دمم دیده به دیدار عزیزی بگشاید 102سِـر سودای تو در هیچ سری نیست که نیست 103هدهد بیا به شهر صبا می فرستمت 104با تو گر عشق ندادند گناه من نیست 105از من چه طالعی است که با این شتاب عمر 106تسلیم شو که حکم قضا می توان شنید 107عاشقی درد است و درمان نیز هم 108آنجا که به شمشیر جفای تو بمیرم 109چه گزارشی است یارب به تغنی نوایی 110نه عقلی و نه ادراکی و من خود خاک و خاشاکی 111آفتاب تو ام از روزن دل می تابد 112پاشو ای مست که دنیا همه دیوانه ی توست 113از این شیطان که من دیدم ، کسی جان در نخواهد برد 114پیمانه الستم پیموده شور ومستی 115داغ یارانم به جان تازد که یاران را چه شد 116آفرینش کتاب حکمت اوست 117حافظا باز از تو استدعای همت می کنم 118بی تو ای دل نکند لاله به بار آمده باشد 119تویی که جوهر جانی و جان هر دو جهانی 120گفتی تو هم به مجلس اغیار می روی 121ای هدهد از سریر سلیمان ما بگو 122درس عشقی که شد از عهد دبستان از بر 123گل و شمعم به مزار دل خونین آمد 124دوشم چه خواب خوش که شب غم سر آمدی 125از متن جمال تو کجا دیده شود سیر 126زدی حلقه ام بر در آشنایی 127تنیده دور و بر جان من طناب تنم 128عشق باز آی که جانی به تنم باز آید 129گلچین که آمد ای گل من در چمن نباشم 130سلطان قضا صولتی از سلطنت اوست 131برداشت پرده شمعم و پروانه پر گرفت 132سبوکشان که به ظلمات عشق خضر رهند 133چند بیداد کنی دادم کن 134ای آفتاب هاله ای از روی ماه تو 135شب چراغ خلوت شب زنده دارانم چو شمع 136هاتفم زیر لبی گاه صدا می گوید 137بجهیم از خود و در جبهه بجوییم خدا را 138ای بر سریر ملک ازل تا ابد خدا 139سعدیا! از باب عشقت در گلستان آمدیم 140عمر دنیا به سر آمد که صبا می میرد 141مهرش افزود که از ماه رخش کاسته بود 142ز من بر گشته روی کار جانا 143از متن جمال تو کجا دیده شود سیر 144به صحراهای وحشی می چمد آهو وشی تنها 145زندگانیم و زمین زندان ماست 146سزای همت خود سر نمی نهم به سجود 147ولی که داده خدایش به وصل خویش وسایل 148ارمغان آمد و پیغام وحیدم در داد 149گر دل شکستگان بنوازند نای عمر 150بار بگذارد ولی هرگز نکاهد بار ِ مادر 151کوره هم خاموش و ما سرکوب و سندانی هنوز 152چه دریایی است میلاد عظیم نیمه ی شعبان 153رمضان سایه ی مهر از سر ما می گیرد 154تا جلوه می کنی به چمن، سروی و گلی155چه بودی ارهمه کس درس ِ خود، روان بودی 156من دگر سوی چمن هم سر پروازم نیست 157جوانی شمع ره کردم که جویم زندگانی را 158سیل است و شبانگاه و جهان غرقه در آب است 159به میلیون سالها پرواز نوری آسمان پرّان 160نشان هاست مرد خدا را ولیـِکن 161سحابه بود و سخن از اصول دین و فروع 162ز دانش بود آدمی ناگزیر 163دم به دم زنده از آنیم که دم زنده از اوست 164خدای خویشتن بشناس و بس کن