ایران و تهران در ادبیات داستانی
سخنان فتحالله بینیاز درباره تصویر ایران و تهران در ادبیات داستانی ایران.
مکان در ادبیات داستانی ما چگونه توصیف شده است و چقدر در ادبیات ما به مکانهای مشخص و واقعی پرداخته شده است؟
برای بحث کردن دربارهی این موضوع، ابتدا باید مقولهی مکان در ادبیات مشخص شود؛ مکان بیشتر در ادبیات رئالیستی ما که اساسا در محدودهی شروع به داستاننویسی تا دههی 60 را در برمیگیرد، اهمیت زیادی مییابد. در داستانهای رئالیستی غرب هم به همین صورت است و مکان در ادبیات رئالیستی پررنگ میشود. چون داستان رئالیستی وجه بیرونی قضیه را نگاه میکند، به مکان اهمیت میدهد؛ مانند کارهای دیکنز و بالزاک. در «اولیور توییست» یا «آرزوهای بزرگ» (نوشتهی چارلز دیکنز) و کارهای بالزاک خیلی راحت میشود شهرهای انگلستان و فرانسه را دید و اگر این آثار نقد ساختارگرایانه شود، میتوان حتا شهرها را ترسیم کرد.
در کارهای رئالیستی ایرانی مثل «سووشون» (نوشتهی سیمین دانشور) یا «سنگ صبور» (صادق چوبک)، شما میتوانید برای مثال، سیمایی از شیراز را داشته باشید. یا در رمان «تهران مخوف» (کاظم تهرانی)، تهران خیلی خوب تصویر شده است. حتا در بعضی از داستانهایی که به اعتقاد من خیلی داستان نیستند و بیشتر گزارش هستند، مانند «گلهایی که در جهنم رویید» (نوشتهی محمد مسعود) یا کارهای دیگر و حتا پاورقیها، تهران خوب ساخته شده است.
وقتی داستان وجه درونیاش خیلی غلبه دارد، نویسنده به درون شخصیتها اهمیت میدهد و آن وقت زیاد به بیرون توجه ندارد. نمونهاش داستایوفسکی در رمان «جنایت و مکافات» که به دلیل رویکرد دروننگرانهاش، یک رمان مدرنیستی است؛ چون تکگوییهای راسکول نیکوف این رمان را از یک داستان معمولی خارج کرده و شاید آن را به اولین داستانی تبدیل کرده که در آن جریان سیال ذهن حضور دارد. این رمان دیگر به شهر و مکان نمیپردازد. از سوی دیگر، دیکنز و بالزاک و دیگران که به وجه بیرونی نگاه میکردند و نه درون را ـ البته به درون هم نگاه داشتند اما نه مانند داستایوفسکی ـ به مکان و موقعیت جغرافیای خیلی میپرداختند.
کسانی هم در میانهی این مسیر قرار داشتند که هم به وجه بیرونی و هم وجه درونی نگاه میکردند؛ مانند داستان «مادام بواری» گوستاو فلوبر که هم به بیرون میپردازد و شهر و روستا را میسازد و هم به درون شخصیتها خصوصا «اما بواری» نفوذ میکند.
چگونگی تصویر مکان در داستانهای مدرنیستی
داستانهای مدرنیستی که در جهان غالب میشوند، هر یک به شیوهی جدیدی مکان را میسازد. مکانسازی صادق هدایت با مکانسازی احمد محمود خیلی متفاوت است و احمد محمود راحت مکانها را توصیف میکند. اما در رمان مدرنیستی، شما مکان را به طور کامل نمیبینید؛ تنها مختصاتی از مکان ارائه میشود. ولی در رمان «اولیس» اثر جیمز جویس، اگرچه این رمان در جریان سیال ذهن میگذرد؛ اما به دلیل اینکه شخصیتها در مکانهای مختلفی از شهر دوبلین حضور دارند، شما میتوانید با خواندن آن، دوبلین را در ذهن بسازید.
جوزف کنراد را در ساختن مکان، استاد داستانهای مدرنیستی میدانند. در «از چشم غربی» یا «مأمور سری» به وضوح میبینید که مکان به عالیترین شکل ساخته میشود. چون مکانها، جاهایی هستند که شخصیتها در آنها احساس غربت میکنند، این مکانها خودشان تبدیل به شخصیت میشوند و در حد شخصیتهای انسانی رمان حضور پیدا میکنند.
چگونگی ترسیم تهران و ایران در آثار نویسندگان ایرانی
در کارهای داستاننویسان ایرانی، در آثار نویسندگانی چون امیرحسن چهلتن، تهران خیلی خوب ساخته میشود. یا در «حیاط خلوت» فرهاد حسنزاده، آبادان به خوبی تصویر میشود. البته چون این کارها کوتاه هستند، توصیفها دقیق نیست. برای مثال، چهلتن در کارش همهی عناصر تهران را نمیآورد؛ بلکه به رسم و رسوم بخشهایی از تهران در حد معقول اشاره میکند. برای مثال، مراسم عروسی، عزا، خواستگاری یا سفرهاندازی زنان را به عنوان آرایههای کارش میآورد. در رمان «حیات خلوت» فرهاد حسنزاد نیز آبادان به عنوان یک شخصیت، حتا بهتر از شخصیتها حضور دارد. شهر آبادان نماد کل ایران میشود و ماندن در آنجا مساوی با بقای شهر میشود و این شهر است که حضور خودش را به شخصیتها تحمیل میکند.
از اینجور داستانها کم نداریم؛ منیرو روانیپور در آثارش جنوب را به خوبی ترسیم میکند و یا شهرنوش پارسیپور در «سگ و زمستان بلند»، فضای تهران را ترسیم میکند. این آثار در ترسیم شهرها موفق هستند. اما اگر خیلی به خصلت واقعگرایانهی یک اثر بها بدهیم، نباید انتظار داشته باشیم توصیفی که از مکان به دست میدهد، توصیفی مدرنیستی باشد. توصیفها در آثار نویسندگانی چون کافکا و ناباکوف مدرنیستی است و آنها فقط یک برش میزنند. اما در کار «بازماندهی روز» از کازوئو ایشی گورو، مکان خیلی دقیق ترسیم میشود و در حد و اندازهی شخصیتهاست.
چه وجهی از مکانها در آثار داستاننویسان ایرانی بیشتر ترسیم شده است
در آثار ایرانی، بیشتر محافل زندگی طبقهی متوسط و روشنفکران ترسیم شده است. در کارهای قدیمی مثل کارهای حجازی یا سعید نفسی، مکانهای اشرافی و شمال شهر ترسیم شدهاند. برخی کتابها هم که به ادبیات سوسیالیستی یا کارگری گرایش داشتهاند، به جنوب شهر میپردازند. اما نگاه در این آثار سختافزاری است. اینکه خانهها مخروبهاند و جوی آب از وسط کوچه رد میشود و بوی بد میدهد و گویا این تصویرها از مکان، خیلی با داستان درنیامیخته است و یک تصویر گذرا ارائه شده است. در آثار داستانی مکانهای تاریخی نمود نیافته است. برای مثال، کسی نیامده راجع به ظهیرالدوله یا شاهعبدالعظیم، شهر ری، جوانمرد قصاب، امامزاده صالح و یا منطقهی دارآباد بنویسد. این مکانها به داستان راه یافتهاند؛ اما گذری و سرسری.
اما آنچه از تهران بیشتر در آثار آمده، سنتهاست؛ چه سنتهای فرهنگی و چه مذهبی. سنتهای قومی را خیلی نمیشود دید. در تهران به دلیل سلطهی مدرنیزاسیون، مردم خیلی به قومیت بها ندادهاند؛ بنابراین این سنتها هستند که در آثار آمدهاند. خصوصا در مناطق جنوبی و جنوب شرق تهران، در خیابان ری و آب منگل، شتربان و بازار و بوذر جمهری داستانهایی که نوشته شده، زیادند. جلال آل احمد آثاری در این زمینه دارد، ارونقی کرمانی پاورقیهایی دارد، جواد فاضل هم که به طور نسبی عام مینوشت و 114 کتاب نوشته است، تصویرهای خوبی از این قسمتهای شهر تهران ارائه داده است.
برخی از نویسندگان ایرانی مکان را به خوبی با اثرشان درآمیختهاند؛ مثل جنوب در «همسایهها» و «زمین سوخته»ی احمد محمود یا شیراز در کارهای صادق هدایت مانند «داش آکل».
بازنمایی مکان در آثار نویسندگان دهههای 70 و 80
من با توجه به داوری آثار برای جوایز ادبی، کارهای این دو دهه را خواندهام و فکر میکنم در این آثار خیلی به مکان پرداخته نشده است. داستانهای خوبی نوشته شدهاند که جایزه هم بردهاند؛ اما به مکان خیلی نپرداختهاند؛ چون دغدغهی نویسنده نبوده است. شخصیتها به دماوند، لواسان و اوشان فشم رفتهاند؛ اما توصیفها خیلی کم و گذرا بوده است؛ چون توجه اثر به درون شخصیتها بوده است.
این به درون پرداختن، نویسنده را از مکان دور میکند. وقتی که «محاکمه» یا «قصر» کافکا را میخوانید، به فضا از چشم شخصیت پرداخته میشود و نه بیشتر از آن؛ چون برای نویسنده شخصیت مهم است، اینکه او چه میبیند. اما برخی از نویسندگان هستند که داستانهای مدرنیستی مینویسند؛ ولی مکان در آثارشان اهمیت دارد؛ مانند پاتریک مودیانو، نویسندهی فرانسوی، که او دربارهی هر شهری که مینویسد، خیابانها را هم میشود در آن دید. همچنین ایشی گورو در «تسلیناپذیر» میشود گفت شهر را به شیوهای پیچیده ترسیم کرده است. آندره مکین هم در رمانهای «وصیتنامهی فرانسوی»، «موسیقی یک زندگی» و «زنی که منتظر بود»، فضا را بسیار عالی اما به صورت مدرنیستی ترسیم میکند. آنها فضا را هم در داستان درونی میکنند؛ چون در داستان مدرنیستی همه چیز باید درونی شود.
داستانهای پستمدرن اصلا به مکان اهمیت نمیدهند و میگویند باید از داستان مکانزدایی کرد. یکی از مۆلفههای داستان پستمدرن این است که مکان را نسازد؛ مگر اینکه نویسنده در برجستهسازی مکان تعمدی داشته باشد؛ مانند «نام گل سرخ» نوشتهی امبرتو اکو که دربارهی نظام مسیحیت در قرون وسطاست و با اینکه رمان پستمدرنیستی است؛ اما مکان را بسیار عالی میسازد و او چون استاد نشانهشناسی است، با استفاده از نشانهها، مکان را به شیوهی بسیار جالبی ترسیم میکند.
فرآوری: مهسا رضایی
بخش ادبیات تبیان
منبع: خبرگزاری دانشجویان ایران