تبیان، دستیار زندگی
«پیشخدمت رفت و دختر با لبخند به گلوله‌های رنگی بستنی خیره شد. قاشق براق را در گلوله‌ی صورتی فرو برد و تا خواست آن را در دهان بگذارد، مرد را دید که لبخند به لب، از پشت میزی او را نگاه می‌کند. لبخند از لب دختر رفت و خون به صورتش دوید. قاشق را که در دهان ...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

مجموعه داستان "توپ بازی"

یادداشتی در معرفی و نقد مجموعه داستان «توپ بازی» نوشته ی تبسم غبیشی

با محوریت داستان های «باد» و «اثاث کشی»

مجموعه داستان توپ بازی

آن چه که با یک بار خواندن از هر مجموعه داستانی توی ذهن خواننده رسوب می کند، بی شک خالص ترین چیزهایی است که نویسنده در لحظه ی خلق اثر بدان می اندیشیده است. هر مجموعه داستانی فارغ از خوب یا بد بودن اش عناصری که این چنین بر ذهن بنشیند در خود دارد. این عناصر چه آگاهانه به داستان ها تزریق شده باشد، چه ناآگاهانه بخش مهم و بزرگی از جهان بینی نویسنده اش را (اگر چنین چیزی در آن نویسنده وجود داشته باشد) فاش می کند.

مجموعه داستان «توپ بازی» نوشته ی «تبسم غبیشی» هم از این امر مستثنی نیست. پرداخت خوب شخصیت های زن، بارزترین ویژگی این مجموعه است. شخصیت های زن داستان «برف» که شخصیت هایی زنده و جان دارند؛ شخصیت زن داستان «نامه» با تمام ریزبینی های زنانه اش، شخصیت های زن داستان «مادرخوانده» با لجبازی های زنانه شان همگی شخصیت هایی هستند که با توجه به محوریتی که در داستان دارند بسیار خوب پرداخت شده اند و بخش بزرگی از بار خوب شدن این داستان ها را به دوش می کشند و جالب اینجاست که داستان های نامبرده، بهترین داستان های این مجموعه هستند. این در حالی است که هر جا نویسنده در پرداخت شخصیت های داستان اش کوتاهی کرده یا خودش به عنوان خالق اثر احساساتی شده و دل اش برای شخصیت های داستان اش سوخته و شخصیت هایی لوس و احساساتی خلق کرده، آن داستان ها، داستان های خوبی از آب درنیامده اند. شخصیت های داستان های «باد» و «پناه» نه تنها شخصیت های خوبی نیستند بلکه با حرف هایشان تمام تلاش شان را می کنند که داستان را نابود کنند و می شوند مصداق زبانی سرخ که سر سبز بر باد می دهند. این در حالی است که داستان باد در فضایی کاملا داستانی به همراه تصاویری جان دار و پر از ظرافت آغاز می شود:

«پیشخدمت رفت و دختر با لبخند به گلوله‌های رنگی بستنی خیره شد. قاشق براق را در گلوله‌ی صورتی فرو برد و تا خواست آن را در دهان بگذارد، مرد را دید که لبخند به لب، از پشت میزی او را نگاه می‌کند. لبخند از لب دختر رفت و خون به صورتش دوید. قاشق را که در دهان می‌گذاشت، دستش ‌لرزید. مرد خیره به دختر، پیپ می‌کشید و چهره‌‌اش در پسِ هاله‌ای از دود ، محو و پیدا می‌شد.»

همه ی مشکلات از جایی شروع می شود که این دو شخصیت شروع به حرف زدن می کنند و طی برقراری مکالمه، شخصیت شان بروز و ظهور می یابد و معلوم می شود نویسنده هیچ تلاشی برای پرداخت این شخصیت ها- آن طور که در داستان های خوب مجموعه وجود دارد- نکرده است. روایت سانتی مانتال از موقعیت داستانی موجود- بگذریم از که این موقعیت داستانی موجود به لحاظ منطقی مشکل دارد و هیچ آدم عاقلی نمی رود تنها توی کافی شاپ بنشیند و بستنی بخورد!- به علاوه دیالوگ های معیار که در چند داستان دیگر هم وجود دارند سدی هستند در برابر ارتباط برقرار کردن مخاطب با داستان.

ذکر- خیر که نه شر- دیالوگ های معیار شد و جالب است که نیمی از داستان های دیالوگ دار مجموعه به زبان معیار و بقیه به زبان محاوره اند. در حالی که این روزها همه داستان نویسان (به ویژه این موضوع در زبان فارسی خیلی نمود دارد) دارند تلاش می کنند که اگر قرار است دیالوگ ها را محاوره بنویسند، به گونه ای بنویسند که تا حد امکان در خوانش به زبان شکسته و محاوره نزدیک باشد، در تعدادی از داستان های مجموعه داستان «توپ بازی» نه تنها این تلاش صورت نگرفته بلکه نویسنده با نوشتن دیالوگ هایی ثقیل که نه به دهان شخصیت می آید و نه در زبان خواننده می چرخد، اشتباهی بس بزرگ را مرتکب شده و باعث از دست رفتن داستان و مانع همذات پنداری مخاطب با داستان هایش شده است.

«توپ بازی»، «اثاث کشی»، «دشمن کاغذی» و «وهم» تعدادی از بهترین داستان های این مجموعه هستند که در گونه ی فانتزی نوشته شده اند. گرایش نویسنده به این نوع داستان نویسی و قدرتی که در پرداخت این داستان ها دارد مثال زدنی است. تا جایی که نگارنده پس از خواندن مجموعه آرزو کرد کاش نویسنده صبر می کرد تا روزی که بتواند یک مجموعه داستان در گونه ی فانتزی منتشر کند و جای خالی این گونه ی داستانی را در فضای ادبی کشور پر کند.

داستان «اثاث کشی» به عنوان بهترین داستان مجموعه، داستان آدمی است که با موجوداتی عجیب و غریب سر و کله می زند که جز خودش هیچ کس آن ها را نمی بیند. فضای داستان یک فضای شلوغ و ناآرام و اعصاب خردکن است که با چاشنی طنز در روایت آمیخته و منجر به یک موقعیت داستانی ناب شده که اتفاقا نویسنده به مدد شخصیت پردازی خوب و دیالوگ های روان (که از قضا معیار هم نیستند!) و  انتخاب زاویه دید مناسب توانسته از آن یک داستان خوب دربیاورد. آن چه که در این داستان بسیار نمود دارد این است که داستان «اثاث کشی» یک داستان چند رسانه ای است! سر و صدا از سر و روی داستان می ریزد و چنان فضای جنون آوری خلق می شود که درست در راستای تاثیرگذاری بیشتر بر مخاطب است تا جایی که وقتی آرش با کلافگی داد می زند: «دیوونه ام کردین...» مخاطب باور می کند که آرش واقعا دارد دیوانه می شود؛ چون خودش، بودن در چنین فضایی را با خواندن این داستان شلوغ پلوغ پردیالوگ تجربه کرده است.

مجموعه داستان «توپ بازی» با تمام ضعف ها و کاستی هایش- که ذکر تنها بخشی از آن ها در این یادداشت رفت- مجموعه داستانی است که معیارهای یک مجموعه ی خوب را دارد. تمام داستان هایش حداقل هایی که را که یک داستان کوتاه باید داشته باشد، دارد و به عنوان اولین مجموعه داستان یک نویسنده، اثر قابل قبولی است.

مصطفی انصافی

تهیه و تنظیم : بخش ادبیات تبیان