چیستی و چرایی وحدت حوزه و دانشگاه
حوزه و دانشگاه چون وظایف و كاركردهاى بسیار مشتركى دارند، اختلافشان زمانى از بین خواهد رفت كه به گونهای به وحدت كامل برسند البته وحدت در عرصه فعالیتهای علمی، سیاسی و اجتماعی با حفظ هویت هر یك از دو نهاد است.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
تاریخ : شنبه 1397/02/01 ساعت 09:02
آیت الله اعرافی در نوشتاری با موضوع : وحدت حوزه و دانشگاه به بررسی تعریف وضرورت های وحدت بین این دو کانون آگاهی بخش پرداخته است .
هنگامى كه به بحث تعریف وحدت حوزه و دانشگاه مى رسیم، با سه دیدگاه رو به رو میشویم: تعریف حداكثرى، تعریف حداقلى، تلقى مناسب از این جریان. در این بخش هر كدام از این سه دیدگاه را به تفصیل بررسی میکنیم:
1 - 1. تعریف حداكثرى: در تعریف حداكثرى، وحدت دو نهاد معرفتى در تمام شئون (اهداف، مسایل، روش شناسى تحقیق، نظام آموزشى ـ پژوهشى و...) مورد توجه قرار مى گیرد و عنوان مى شود كه هر گاه دو یا چند نهاد اجتماعى در یک جامعه ، كاركردها و وظایف مشتركى بر عهده داشته باشند، بین آن ها در انجام وظایف رقابت و اختلاف پیش میآید و این وضع تا زمانى ادامه مییابد كه یك نهاد در انجام وظیفه بر دیگری برترى یابد و انجام آن وظیفه را به تنهایى بر عهده گیرد. حوزه و دانشگاه چون وظایف و كاركردهاى بسیار مشتركى دارند، اختلافشان زمانى از بین خواهد رفت كه به گونهای به وحدت كامل برسند.
در این میان، گروهى با الگو قرار دادن حوزه هاى علمیه شیعه در گذشته تاریخ، كه در آن حوزه و حوزویان، عهده دار علوم گوناگونِ دینى و غیر دینى بوده اند، وحدت حوزه و دانشگاه را از راه هضم دانشگاه در قالب آموزشى و پژوهشی حوزه دنبال می كنند. برداشت گروه دیگر این است كه قالب سنّتی آموزش و پژوهش در حوزههای علمیه امروزی به هیچ وجه كارآمد نیست، پس حوزه هاى علمیه باید از لحاظ ساختارى و روش آموزش و پژوهش و... به قالب دانشگاه ها درآیند تا با شرایط جهانى سازگار شوند و از عهده حل مسایل كنونى برآیند.
روشن است که تأثیرهای شعار وحدت حوزه و دانشگاه نباید به سمت خدشه دار کردن جایگاه رفیع حوزههای علمیه یا بیانگیزه کردن دانشگاهیان در تلاشهای جاری آموزشی و پژوهشی کشانده شود؛ درست همان چیزی که در مورد مدارس کلیسایی واقع شد.
توضیح اینکه مدارس کلیسایی قرون وسطی در غرب با هجوم علمی و فرهنگی رنسانس، با علم، فلسفه و فناوری جدّید گره خوردند و به دانشگاههای نو تبدیل شدند. به همین دلیل امروزه در اروپا دو نوع مدرسه علمی (مذهبی و غیر مذهبی) نداریم؛ اما در ایران اسلامی و جهان اسلام، به دلیل توانایی ساختاری و محتوایی حوزههای علمیه و مدارس دینی، این مدارس توانستند در برابر هجوم فرهنگ، فلسفه و علم جدّید که از دوره قاجار آغاز شد، ایستادگی و استقلال خود را در کنار تأسیسات علمی جدّید حفظ کنند. نکته قابل درنگ این است که این تهدید با توجه به پیشرفت سریع علوم هرگز به صورت کامل بر طرف نمیشود و هوشیاری پیوسته حوزویان را میطلبد. اساسیترین جنبه این هوشیاری، ارتقای سطح کیفی حوزهها برای پاسخگویی به مسایل و موضوعات جدّید است؛ البته لازمه آن جذب ساختاری حوزه در دانشگاهها نیست. اگر حوزه بخواهد نکات مثبت دانشگاه را بگیرد، این دریافت نباید به صورت «التقاط و برچیدن» برخی روشها و منشهای دانشگاه و چسباندن آن ها به نظام سنّتی حوزه باشد؛ بلکه باید:
«اولاً مواردی گرفته شود که با فرهنگ، تاریخ و زمینهها و سوابق حوزه مطابقت و هماهنگی داشته باشد. ثانیاً این تحول درونی باشد و به صورت هضم شدن در جریان رو به رشد مدرک گرایی و نو طلبی صرف نباشد».
پنداشت معقول تر این گونه تعریف ها این است كه هر دو نهاد معرفتى مى توانند در قالب جدیدى به وحدت برسند. به بیان دیگر این دیدگاه میخواهد با حذف بخش هاى ضعیف ساختارى دو نهاد و تقویت بخش هاى كارآمد، در یك ساختار واحد نو تأسیس، به وحدت حوزه و دانشگاه جامه عمل بپوشاند.
به هر تقدیر تصور حداكثرى از وحدت حوزه و دانشگاه كه درپی وحدت مطلق دو نهاد در همه شئون (اعم از اهداف، مسایل، روش ها، نظام آموزشى و پژوهشى و...) است، در عمل به نفى هویت حوزه و دانشگاه مى انجامد و چنین رویكرد تندى نمى تواند پذیرش اجتماعى داشته باشد و تحقق خارجى بیابد، پس این وحدت به احتمال بسیار زیاد از حیث نظری و عملی غیر ممكن است.
2 - 1. تعریف حداقلى: در تعریف حداقلى از وحدت حوزه و دانشگاه، هویت كنونى هر دو نهاد به طور كامل پذیرفته و تنها بر این نكته تأكید مى شود كه هر دو به نیروهاى خود فرصت دهند از هم بیاموزند، جاى اظهار نظر را براى یک دیگر تنگ نكنند، در كنار هم به بررسى مسایل علمى و اجتماعى بپردازند و بالاخره در راه گسترش فرهنگ و تكامل جامعه اسلامى به طور مستقل بكوشند.
بر این اساس، در دو دهه پیش، زمینه هایى فراهم آمد تا دانشگاهیان در طول دوران تحصیل تا حدودى با معارف، اخلاق و متون اسلامى آشنا شوند و حوزویان نیز با علوم جدید، به ویژه علوم انسانى و اجتماعى، آشنا شوند. این هدف بیشتر از راه حضور برخى نیروهاى حوزوى در محیط دانشگاهى و به عكس دنبال شد.
پیشینه برداشت حداقلى در طول سه دهه نشان مى دهد كه هر چند آشنایى با علوم دو طرف و ارتباط با هم براى ایجاد وحدت ضرورى است؛ اما این میزان تعامل به هیچ وجه كافى نیست و به بیان دیگر تعریف حداقلى به دلیل ناكارآمدى در حل مسایل كشور، به ویژه نیازها، مشكلات و مسایل متنوع و پیچیده كنونى، نمى تواند رهیافت و برداشت درستى شناخته شود.
3 - 1. لزوم تعریف مناسب و كارآمد (وحدت آرمانی): رویکرد واقع گرایانه در موضوع وحدت باید دو ویژگى داشته باشد:
الف) امكان تحقق خارجى داشته باشد.
ب) بتواند به نیازهاى گوناگون جامعه اسلامى، در همه ابعاد فرهنگى، اجتماعى، سیاسى، اقتصادى، دینى و علمى، و... در عرصه ملى، منطقه اى و جهانى پاسخ مناسب بدهد.
به نظر مى رسد که در اینجا باید به تفكیك واژه «وحدت» و «اتحاد» بپردازیم. وحدت در اصطلاحات فلسفى، جایى است كه دو شىء از خصوصیات فردى خود خالى شوند و در قالب یك شىء تجلى پیدا كنند كه در این صورت دوگانگى از بین خواهد رفت؛ ولى درباره معنای «اتحاد»، گفتهاند: «والاتحاد، صیرورة الشیئین الموجودین شیئاً واحداً»؛ «اتحاد، یكی شدن دو چیز موجود است». در اتحاد با اینكه دو چیزند؛ یگانگى هم دارند. بنابراین هنگامى كه ما از اصطلاح وحدت استفاده مى كنیم، منظورمان وحدت و یگانگى فلسفى نیست؛ بلكه منظور، همان اتحاد است.
نكته دیگر اینكه وحدت به معناى فلسفى (یكى شدن دو نهاد) مطلوب و ممكن نیست و تأسیس مراكز تلفیقى نیز به معنای یگانگى دو نهاد نمیباشد. در واقع اینها حركتى است كه این دو نهاد علمى و آموزشى به هم نزدیك شوند؛ بدون اینكه وحدت ساختارى و وحدت روشى باشد.
حاصل سخن اینکه مقصود از وحدت در تعریف ما این است كه اهداف مشخصى، حوزه و دانشگاه را به نقطهاى مشترك بکشانند و در سایه آن وحدت آرمانى، به همكارى و هماهنگى برسند؛ البته وحدت در حوزه آرمان ها، همان یگانگى و رسیدن به آرمان هاى كلى و مشترك است و پایین تر از آن و در ساختار آموزشى و روشى، وحدت و یكى شدن وجود ندارد، پس منظور از وحدت حوزه و دانشگاه، وحدت در عرصه فعالیتهای علمی، سیاسی و اجتماعی با حفظ هویت هر یك از دو نهاد است. برای تحقق این وحدت باید وحدت در اهداف و آرمآن های كلان را كه نظام فرهنگی و اسلامی جامعه ارایه كرده است، در نظر گرفت و در سایه رعایت اخلاق و ادب علمی و اسلامی برای رسیدن به توافق در مبانی علمی، مسایل سیاسی و اجتماعی، در حدی كه كشور اسلامی ما به آن نیاز دارد، فعالیت کنیم. بدیهی است که اگر این تعریف را برای وحدت حوزه و دانشگاه بپذیریم، نه دچار مشكلات منطقی و روش شناختی برخی از دیدگاههای ارایه شده در این زمینه میشویم و نه در مقام تحقق عملی و عینی دچار موانع جدی خواهیم شد.
* ضرورت وحدت حوزه و دانشگاه
ضرورت وحدت هنگامی آشکار میشود که حوزه و دانشگاه برای تثبیت پایههای فکری و کاربردی حکومت دینی، احساس مسئولیت یکسان داشته باشند؛ «زیرا در صورت پذیرش حکومت دینی، وحدت این دو نهاد معنی پیدا میکند و در همین راستا، نیاز به پژوهشهای نظری و عملی در زمینههای علوم انسانی و طبیعی، ضرورت پیدا میکند که بخشی از تحقیقهای مورد نیاز، به عهده حوزه است و بخش دیگر آن نیز به عهده دانشگاه است».
در ایران اسلامى نمى توان دو نهاد علمى، آموزشى و پژوهشى حوزه و دانشگاه، یعنى نخبگان جامعه را از یكدیگر جدا پنداشت. گسست نخبگان در هر جامعه، آثار زیان بار فراوانى دارد. چون نخبگان فكری و فرهنگی تأثیر ژرف در همه اركان و اجزای جامعه دارند، همگرایی، سازگاری و تعامل آنان و نیز دوری، تقابل و تعارض آن ها در همگرایی و وفاق اجتماعی یا ناسازگاری و تفرقه اجتماعی انعكاس مییابد؛ از این رو شعار بنیادین وحدت حوزه و دانشگاه، علاوه بر آنكه از متن انقلاب اسلامی برخاسته و ضرورت اجتماعی بوده است و میباشد، از راهبردهای پایدار جامعه ماست؛ بنابراین در این بخش به موارد مهم در خصوص ضرورت وحدت حوزه و دانشگاه اشاره مىكنیم.
1 - 2. وحدت حوزه و دانشگاه؛ حق مسلّم جامعه: حوزه و دانشگاه، عشرتکده و فراموشخانه نیست؛ برج بلند دیدبانی و حفاظت از جان، مال، اندیشه، ایمان و فرهنگ مردم است. دانشجو و طلبهای که این رسالت بزرگ را فراموش کند، و برای رفاه خویش، علم را در خدمت «ظالمان» قرار دهد، وظیفه بزرگ خویش را وانهاده است. آنچه به حوزه و دانشگاه وحدت، قدرت و اعتبار اجتماعی میبخشد، آزادگی، فداکاری، آگاهی، همدردی با مردم و خدمت به بندگان خدا برای جلب رضای اوست. حوزه و دانشگاه دو سکوی پرواز جامعه، دو یار دیرین، دو پایگاه مردمی، دو کانون آگاهی، دو نیاز بنیادین و دو رکن استقلال و آزادی ملت است.
این وحدت و تعامل یا همگرایى و پیوند، پیش از اینكه وظیفه اى براى نخبگان دو نهاد باشد، حقى براى كل جامعه است. به بیان دیگر جامعه حق دارد از نخبگانش همگرایى و وحدت را بخواهد؛ زیرا تأثیرى كه این پیوست یا گسست به لحاظ سلامت و ناهنجارى اجتماعى و رشد و انحطاط دارد، به طور مستقیم متوجه عموم افراد جامعه خواهد بود.
«همگرایى و تعامل نخبگان» از منظر تاریخى، سیاسى، جامعه شناختى و مدیریتى، در راستاى رشد و توسعه كشور و تحقق آرمآن هاى انقلاب اسلامى و تأمین منافع ملى، یك ضرورت اجتماعى و راهبرد كلان و اساسى است؛ از این رو همگرایى و همكارى مذکور افزون بر نقشى كه هر گونه همگرایى اجتماعى در هم افزایى و بهرهدهى بهینه سرمایه ها و پیشرفت پر شتاب تر دارد، یك كاركرد ویژه و نقش ممتاز در غلبه بر گسستهاى اجتماعى هم دارد. بر این اساس نباید به تعامل، هماهنگى و ارتباط كارآمد و مؤثر حوزه و دانشگاه از سر تفنّن و شعارى نگریست؛ بلكه باید به عنوان حق مسلم جامعه و مسئله اى بنیادین به آن توجه کرد و در راه تحقق آن كوشید. حاصل سخن اینکه حقوق و انتظارات جامعه از این دو نهاد باید به عنوان یك اصل مهم در نظر گرفته شود.
2 - 2. انسجام اجتماعى؛ برآمده از وحدت نخبگان: جامعه براى حیات و فعالیت خود، به وحدت و انسجام اجتماعى نیاز فوری دارد و این وحدت و انسجام با تعامل و هم فکری کارساز نهادهاى اجتماعى به دست مى آید. اگر دو نهاد علمى و معرفتی جامعه كه بیشتر نخبگان اجتماعى در آن دو تربیت و پرورش مى یابند، در مسایل كلان و راهبردى با هم وحدت نداشته باشند، نمى توان به انسجام اجتماعى مطلوب رسید؛ از این رو جامعه فعّال و در حال پیشرفت، توانمندی جذب شمار بیشتری از هرم جمعیتی جوانان را در همه عرصههای اجتماعی دارد.
تجربه هاى به دست آمده در طول تاریخ این مرز و بوم نشان مى دهد كه گسست نخبگان از عوامل مهم شكل گرفتن گسستهاى اجتماعى و سیاسى است؛ بدون آنكه بخواهیم همه گسستهاى اجتماعى در قلمروهاى سرزمینی، نژادى، دینى، مذهبى، زبانى، سیاسى، قومی و اجتماعى را به این گسست فرو بكاهیم؛ امّا از اهمیت بنیادى این گسست در دیگر انواع و نمودها نباید غفلت ورزید؛ بنابراین جامعه هنگامی میتواند سعادتمند و در مسیر اهدافش به جلو حركت كند كه از گسستهای چند گانه مورد اشاره دور باشد.
انواع گسستها كه در علم جامعهشناسی مورد بحث قرار میگیرند، میتوانند ضریب موفقیت، امنیت، رفاه، آسایش، توفیق و سعادت یك جامعه را دچار تغییر كنند. پیشینه تحولهای تاریخى، اجتماعى و سیاسى، عمیقاً از پیوست و گسست نخبگان اجتماعى، به ویژه حوزویان و دانشگاهیان، متأثر است و نهضت مشروطه، نهضت ملى نفت و از همه مهم تر، انقلاب شكوهمند اسلامى ایران نمونه هایى از این نظریه به شمار مى آید.
نخبگان اشخاص و گروههاییاند که در فرایند تأثیرگذاری خود، به طرح ایده و پیشنهاد و تصمیمسازی میپردازند و در تبلیغ و ترویج ایدهها نیز نقش دارند و الگوهای جدّید را میسازند. آنان در مرحله تصمیمگیری و عملیسازی تصمیمها و تحقق الگوهای نو نیز وارد میشوند. در واقع همه اینها بدون برخورداری از توانایی و قدرت فراعادی میسر نمیشود.
«نخبگان صرفاً پدیدآورنده تحولها و تغییرات جدّید نیستند؛ بلکه جلوگیری از تغییرات یا کند کردن مسیر تغییر نیز اقدامی است که از عهده نخبگان برمیآید؛ و از دست افراد عادی به صورت انفرادی و جداگانه برنمیآید.
نکته مهم دیگری که باید در مورد گروه نخبگان در نظر داشت، این است که «نخبه بودن» لزوماً در جهت مثبت نیست؛ بلکه ممکن است فردی در جرم و جنایت خاصی برجستهتر از دیگران باشد و در میان جانیان و بزهکاران سرآمد تلقی گردد.
حاصل اینکه یكی از شاخصههای مهم و اصلی سلامت یا بیماری جامعه، پیوند یا گسست نخبگان آن است. اگر نخبگان و عالمان كه در رأس هِرم اجتماع قرار دارند، با یك دیگر تضاد و تعارض حل نشدنى داشته باشند، این مشكل، در روح و روان جامعه تأثیر منفى مى گذارد و جامعه را دچار تعارض روانى مى كند؛ زیرا نخبگان از مهمترین و تأثیرگذارترین افراد جامعهاند و از نظر روان شناسى اجتماعى، وحدت، همكارى و انسجام آن ها جامعه را سالم نگه مى دارد؛ از این رو حوزه و دانشگاه باید مثل دو خط موازی با هم حركت كنند و در مواردی كه بین دستاوردهای آن ها تلاقی پیش میآید، باید همكاریهایشان قویتر شود؛ نه اینكه برخورد و تضادّی پیش آید.
به این مثال توجه کنید: «هدف رشتههای علوم انسانی و تجربی یكی است و آن (تأمین نیازهای علمی كشور) است؛ ولی هر كدام شیوه خاصی در تحقیق دارند. به طور كلّی روش تحقیق در علوم اسلامی «نقلی و تاریخی» است؛ بر خلاف روش تحقیق در علوم دانشگاهی كه عمدتاً «تجربی» میباشد».
از سویی تاریخ نشان داده است كه از نظر اجتماعی و سیاسی جدایی این دو نهاد موجب آسیب پذیری ملت و نزدیك شدن آن ها سبب شكوفایی و ایجاد تحولهای بزرگ در جامعه اسلامی شده است؛ البته اگر این نزدیك شدن ریشه ای باشد؛ نه همراهی مصلحتی و نه صوری و ظاهری؛ زیرا بارها دیده شده است كه در كنار هم بودن این دو، به اختلاف و جدایی بیشتر منجر شده و ضررهای جبران ناپذیری داشته است.
از جهت دیگر گسست نخبگان به این معنا نیست كه در رشتههای گوناگون، سلیقهها و نظرات مختلف وجود نداشته باشد؛ بلكه معنای گسست این است كه نخبگان جامعه زیر یك خیمه نتوانند جمع بشوند و به عبارت دیگر راههای ارتباط و تعامل بین برجستگانی كه در قله هرم قرار دارند، وجود نداشته باشد. این گسست جامعه را از جهات مختلف دچار مشكل و آسیب میسازد؛ زیرا آنان در رأس قلهاند و بازتاب اندیشه و تصمیمهای آن ها در قاعده هرم به همه اجزا سرایت میكند.
4 - 2. گسست نخبگان؛ راه نفوذ و تسلط دشمنان: یکی از طرحها و نقشههای بسیار جدّی استعمار در كشورهای اسلامی در چند قرن اخیر، پرورش روشنفكران وابستهای است كه از دین و ملت خود فاصله میگیرند و این یكی از رموز عقبافتادگی دنیای اسلام است.
دشمنان داخلى و خارجى، از همان آغاز انقلاب اسلامى به دلیل وحشت از پیامد وحدت حوزه و دانشگاه، آشكار و پنهان با برنامهریزى و سرمایه گذارى كلان سعى در ایجاد شكاف و تفرقه بین حوزه و دانشگاه داشتند؛ از این رو وحدت و تعامل دو نهاد مهم و تأثیرگذار استراتژى بسیار مهم و راهبردى براى اعتلاى كشور است.
پژوهش هاى تاریخى نشان مى دهد که هر زمان نخبگان این دو نهاد آرمان و انگیزه مشتركى داشته و به اقدامى هماهنگ در اصلاح جامعه دست زده اند، توفیقهای چشمگیرى به دست آمده است؛ اما گسست آنان آثار مخربى بر همه ساحت هاى معرفتى، فرهنگى، روانى، سیاسى و اجتماعى گذاشته و راه براى نفوذ و سلطه بیگانگان و سقوط كشور باز کرده است. امروز قلمها و زبان هایی میکوشند با منفعل نشان دادن چهره دین در برابر دانش جدید بشری، حضور فعال دین در عرصه دانشگاه، اجتماع و سیاست را به حضوری تشریفاتی و صوری تبدیل کنند و این به معنای رسوخ تفكر جدایی دین از سیاست میان تحصیلكردگان كشور است، پس وحدت حوزه و دانشگاه به منزله وحدت و استقلال جامعه اسلامى است و تأمین نیازهاى مادّى و معنوى و رسیدن به عدالت و پیشرفت، به آن وابسته است.
از سوی دیگر هر زمان که گسست نخبگان در اجتماعی اتفاق بیافتد و نسل جدّید جایی برای پیشرفت نداشته باشد، نخبگان به جایی که امکان پیشرفت داشته باشند، مهاجرت میکنند. عدهای از جوانان نیز که امکان مهاجرت ندارند، دچار بیتفاوتی اجتماعی میشوند و پسرفت (پناه به عقب) میکنند. گروهی هم که احساس مسئولیت دارند؛ اما به روشهای صحیح آگاه نیستند، طغیان میکنند. هر سه نوع واکنش آسیبزاست و هزینههایی را به جامعه تحمیل میکنند.
منبع: خبرگزاری رسمی حوزه
هنگامى كه به بحث تعریف وحدت حوزه و دانشگاه مى رسیم، با سه دیدگاه رو به رو میشویم: تعریف حداكثرى، تعریف حداقلى، تلقى مناسب از این جریان. در این بخش هر كدام از این سه دیدگاه را به تفصیل بررسی میکنیم:
1 - 1. تعریف حداكثرى: در تعریف حداكثرى، وحدت دو نهاد معرفتى در تمام شئون (اهداف، مسایل، روش شناسى تحقیق، نظام آموزشى ـ پژوهشى و...) مورد توجه قرار مى گیرد و عنوان مى شود كه هر گاه دو یا چند نهاد اجتماعى در یک جامعه ، كاركردها و وظایف مشتركى بر عهده داشته باشند، بین آن ها در انجام وظایف رقابت و اختلاف پیش میآید و این وضع تا زمانى ادامه مییابد كه یك نهاد در انجام وظیفه بر دیگری برترى یابد و انجام آن وظیفه را به تنهایى بر عهده گیرد. حوزه و دانشگاه چون وظایف و كاركردهاى بسیار مشتركى دارند، اختلافشان زمانى از بین خواهد رفت كه به گونهای به وحدت كامل برسند.
در این میان، گروهى با الگو قرار دادن حوزه هاى علمیه شیعه در گذشته تاریخ، كه در آن حوزه و حوزویان، عهده دار علوم گوناگونِ دینى و غیر دینى بوده اند، وحدت حوزه و دانشگاه را از راه هضم دانشگاه در قالب آموزشى و پژوهشی حوزه دنبال می كنند. برداشت گروه دیگر این است كه قالب سنّتی آموزش و پژوهش در حوزههای علمیه امروزی به هیچ وجه كارآمد نیست، پس حوزه هاى علمیه باید از لحاظ ساختارى و روش آموزش و پژوهش و... به قالب دانشگاه ها درآیند تا با شرایط جهانى سازگار شوند و از عهده حل مسایل كنونى برآیند.
روشن است که تأثیرهای شعار وحدت حوزه و دانشگاه نباید به سمت خدشه دار کردن جایگاه رفیع حوزههای علمیه یا بیانگیزه کردن دانشگاهیان در تلاشهای جاری آموزشی و پژوهشی کشانده شود؛ درست همان چیزی که در مورد مدارس کلیسایی واقع شد.
توضیح اینکه مدارس کلیسایی قرون وسطی در غرب با هجوم علمی و فرهنگی رنسانس، با علم، فلسفه و فناوری جدّید گره خوردند و به دانشگاههای نو تبدیل شدند. به همین دلیل امروزه در اروپا دو نوع مدرسه علمی (مذهبی و غیر مذهبی) نداریم؛ اما در ایران اسلامی و جهان اسلام، به دلیل توانایی ساختاری و محتوایی حوزههای علمیه و مدارس دینی، این مدارس توانستند در برابر هجوم فرهنگ، فلسفه و علم جدّید که از دوره قاجار آغاز شد، ایستادگی و استقلال خود را در کنار تأسیسات علمی جدّید حفظ کنند. نکته قابل درنگ این است که این تهدید با توجه به پیشرفت سریع علوم هرگز به صورت کامل بر طرف نمیشود و هوشیاری پیوسته حوزویان را میطلبد. اساسیترین جنبه این هوشیاری، ارتقای سطح کیفی حوزهها برای پاسخگویی به مسایل و موضوعات جدّید است؛ البته لازمه آن جذب ساختاری حوزه در دانشگاهها نیست. اگر حوزه بخواهد نکات مثبت دانشگاه را بگیرد، این دریافت نباید به صورت «التقاط و برچیدن» برخی روشها و منشهای دانشگاه و چسباندن آن ها به نظام سنّتی حوزه باشد؛ بلکه باید:
«اولاً مواردی گرفته شود که با فرهنگ، تاریخ و زمینهها و سوابق حوزه مطابقت و هماهنگی داشته باشد. ثانیاً این تحول درونی باشد و به صورت هضم شدن در جریان رو به رشد مدرک گرایی و نو طلبی صرف نباشد».
پنداشت معقول تر این گونه تعریف ها این است كه هر دو نهاد معرفتى مى توانند در قالب جدیدى به وحدت برسند. به بیان دیگر این دیدگاه میخواهد با حذف بخش هاى ضعیف ساختارى دو نهاد و تقویت بخش هاى كارآمد، در یك ساختار واحد نو تأسیس، به وحدت حوزه و دانشگاه جامه عمل بپوشاند.
به هر تقدیر تصور حداكثرى از وحدت حوزه و دانشگاه كه درپی وحدت مطلق دو نهاد در همه شئون (اعم از اهداف، مسایل، روش ها، نظام آموزشى و پژوهشى و...) است، در عمل به نفى هویت حوزه و دانشگاه مى انجامد و چنین رویكرد تندى نمى تواند پذیرش اجتماعى داشته باشد و تحقق خارجى بیابد، پس این وحدت به احتمال بسیار زیاد از حیث نظری و عملی غیر ممكن است.
2 - 1. تعریف حداقلى: در تعریف حداقلى از وحدت حوزه و دانشگاه، هویت كنونى هر دو نهاد به طور كامل پذیرفته و تنها بر این نكته تأكید مى شود كه هر دو به نیروهاى خود فرصت دهند از هم بیاموزند، جاى اظهار نظر را براى یک دیگر تنگ نكنند، در كنار هم به بررسى مسایل علمى و اجتماعى بپردازند و بالاخره در راه گسترش فرهنگ و تكامل جامعه اسلامى به طور مستقل بكوشند.
بر این اساس، در دو دهه پیش، زمینه هایى فراهم آمد تا دانشگاهیان در طول دوران تحصیل تا حدودى با معارف، اخلاق و متون اسلامى آشنا شوند و حوزویان نیز با علوم جدید، به ویژه علوم انسانى و اجتماعى، آشنا شوند. این هدف بیشتر از راه حضور برخى نیروهاى حوزوى در محیط دانشگاهى و به عكس دنبال شد.
پیشینه برداشت حداقلى در طول سه دهه نشان مى دهد كه هر چند آشنایى با علوم دو طرف و ارتباط با هم براى ایجاد وحدت ضرورى است؛ اما این میزان تعامل به هیچ وجه كافى نیست و به بیان دیگر تعریف حداقلى به دلیل ناكارآمدى در حل مسایل كشور، به ویژه نیازها، مشكلات و مسایل متنوع و پیچیده كنونى، نمى تواند رهیافت و برداشت درستى شناخته شود.
3 - 1. لزوم تعریف مناسب و كارآمد (وحدت آرمانی): رویکرد واقع گرایانه در موضوع وحدت باید دو ویژگى داشته باشد:
الف) امكان تحقق خارجى داشته باشد.
ب) بتواند به نیازهاى گوناگون جامعه اسلامى، در همه ابعاد فرهنگى، اجتماعى، سیاسى، اقتصادى، دینى و علمى، و... در عرصه ملى، منطقه اى و جهانى پاسخ مناسب بدهد.
به نظر مى رسد که در اینجا باید به تفكیك واژه «وحدت» و «اتحاد» بپردازیم. وحدت در اصطلاحات فلسفى، جایى است كه دو شىء از خصوصیات فردى خود خالى شوند و در قالب یك شىء تجلى پیدا كنند كه در این صورت دوگانگى از بین خواهد رفت؛ ولى درباره معنای «اتحاد»، گفتهاند: «والاتحاد، صیرورة الشیئین الموجودین شیئاً واحداً»؛ «اتحاد، یكی شدن دو چیز موجود است». در اتحاد با اینكه دو چیزند؛ یگانگى هم دارند. بنابراین هنگامى كه ما از اصطلاح وحدت استفاده مى كنیم، منظورمان وحدت و یگانگى فلسفى نیست؛ بلكه منظور، همان اتحاد است.
نكته دیگر اینكه وحدت به معناى فلسفى (یكى شدن دو نهاد) مطلوب و ممكن نیست و تأسیس مراكز تلفیقى نیز به معنای یگانگى دو نهاد نمیباشد. در واقع اینها حركتى است كه این دو نهاد علمى و آموزشى به هم نزدیك شوند؛ بدون اینكه وحدت ساختارى و وحدت روشى باشد.
حاصل سخن اینکه مقصود از وحدت در تعریف ما این است كه اهداف مشخصى، حوزه و دانشگاه را به نقطهاى مشترك بکشانند و در سایه آن وحدت آرمانى، به همكارى و هماهنگى برسند؛ البته وحدت در حوزه آرمان ها، همان یگانگى و رسیدن به آرمان هاى كلى و مشترك است و پایین تر از آن و در ساختار آموزشى و روشى، وحدت و یكى شدن وجود ندارد، پس منظور از وحدت حوزه و دانشگاه، وحدت در عرصه فعالیتهای علمی، سیاسی و اجتماعی با حفظ هویت هر یك از دو نهاد است. برای تحقق این وحدت باید وحدت در اهداف و آرمآن های كلان را كه نظام فرهنگی و اسلامی جامعه ارایه كرده است، در نظر گرفت و در سایه رعایت اخلاق و ادب علمی و اسلامی برای رسیدن به توافق در مبانی علمی، مسایل سیاسی و اجتماعی، در حدی كه كشور اسلامی ما به آن نیاز دارد، فعالیت کنیم. بدیهی است که اگر این تعریف را برای وحدت حوزه و دانشگاه بپذیریم، نه دچار مشكلات منطقی و روش شناختی برخی از دیدگاههای ارایه شده در این زمینه میشویم و نه در مقام تحقق عملی و عینی دچار موانع جدی خواهیم شد.
* ضرورت وحدت حوزه و دانشگاه
ضرورت وحدت هنگامی آشکار میشود که حوزه و دانشگاه برای تثبیت پایههای فکری و کاربردی حکومت دینی، احساس مسئولیت یکسان داشته باشند؛ «زیرا در صورت پذیرش حکومت دینی، وحدت این دو نهاد معنی پیدا میکند و در همین راستا، نیاز به پژوهشهای نظری و عملی در زمینههای علوم انسانی و طبیعی، ضرورت پیدا میکند که بخشی از تحقیقهای مورد نیاز، به عهده حوزه است و بخش دیگر آن نیز به عهده دانشگاه است».
در ایران اسلامى نمى توان دو نهاد علمى، آموزشى و پژوهشى حوزه و دانشگاه، یعنى نخبگان جامعه را از یكدیگر جدا پنداشت. گسست نخبگان در هر جامعه، آثار زیان بار فراوانى دارد. چون نخبگان فكری و فرهنگی تأثیر ژرف در همه اركان و اجزای جامعه دارند، همگرایی، سازگاری و تعامل آنان و نیز دوری، تقابل و تعارض آن ها در همگرایی و وفاق اجتماعی یا ناسازگاری و تفرقه اجتماعی انعكاس مییابد؛ از این رو شعار بنیادین وحدت حوزه و دانشگاه، علاوه بر آنكه از متن انقلاب اسلامی برخاسته و ضرورت اجتماعی بوده است و میباشد، از راهبردهای پایدار جامعه ماست؛ بنابراین در این بخش به موارد مهم در خصوص ضرورت وحدت حوزه و دانشگاه اشاره مىكنیم.
1 - 2. وحدت حوزه و دانشگاه؛ حق مسلّم جامعه: حوزه و دانشگاه، عشرتکده و فراموشخانه نیست؛ برج بلند دیدبانی و حفاظت از جان، مال، اندیشه، ایمان و فرهنگ مردم است. دانشجو و طلبهای که این رسالت بزرگ را فراموش کند، و برای رفاه خویش، علم را در خدمت «ظالمان» قرار دهد، وظیفه بزرگ خویش را وانهاده است. آنچه به حوزه و دانشگاه وحدت، قدرت و اعتبار اجتماعی میبخشد، آزادگی، فداکاری، آگاهی، همدردی با مردم و خدمت به بندگان خدا برای جلب رضای اوست. حوزه و دانشگاه دو سکوی پرواز جامعه، دو یار دیرین، دو پایگاه مردمی، دو کانون آگاهی، دو نیاز بنیادین و دو رکن استقلال و آزادی ملت است.
این وحدت و تعامل یا همگرایى و پیوند، پیش از اینكه وظیفه اى براى نخبگان دو نهاد باشد، حقى براى كل جامعه است. به بیان دیگر جامعه حق دارد از نخبگانش همگرایى و وحدت را بخواهد؛ زیرا تأثیرى كه این پیوست یا گسست به لحاظ سلامت و ناهنجارى اجتماعى و رشد و انحطاط دارد، به طور مستقیم متوجه عموم افراد جامعه خواهد بود.
«همگرایى و تعامل نخبگان» از منظر تاریخى، سیاسى، جامعه شناختى و مدیریتى، در راستاى رشد و توسعه كشور و تحقق آرمآن هاى انقلاب اسلامى و تأمین منافع ملى، یك ضرورت اجتماعى و راهبرد كلان و اساسى است؛ از این رو همگرایى و همكارى مذکور افزون بر نقشى كه هر گونه همگرایى اجتماعى در هم افزایى و بهرهدهى بهینه سرمایه ها و پیشرفت پر شتاب تر دارد، یك كاركرد ویژه و نقش ممتاز در غلبه بر گسستهاى اجتماعى هم دارد. بر این اساس نباید به تعامل، هماهنگى و ارتباط كارآمد و مؤثر حوزه و دانشگاه از سر تفنّن و شعارى نگریست؛ بلكه باید به عنوان حق مسلم جامعه و مسئله اى بنیادین به آن توجه کرد و در راه تحقق آن كوشید. حاصل سخن اینکه حقوق و انتظارات جامعه از این دو نهاد باید به عنوان یك اصل مهم در نظر گرفته شود.
2 - 2. انسجام اجتماعى؛ برآمده از وحدت نخبگان: جامعه براى حیات و فعالیت خود، به وحدت و انسجام اجتماعى نیاز فوری دارد و این وحدت و انسجام با تعامل و هم فکری کارساز نهادهاى اجتماعى به دست مى آید. اگر دو نهاد علمى و معرفتی جامعه كه بیشتر نخبگان اجتماعى در آن دو تربیت و پرورش مى یابند، در مسایل كلان و راهبردى با هم وحدت نداشته باشند، نمى توان به انسجام اجتماعى مطلوب رسید؛ از این رو جامعه فعّال و در حال پیشرفت، توانمندی جذب شمار بیشتری از هرم جمعیتی جوانان را در همه عرصههای اجتماعی دارد.
تجربه هاى به دست آمده در طول تاریخ این مرز و بوم نشان مى دهد كه گسست نخبگان از عوامل مهم شكل گرفتن گسستهاى اجتماعى و سیاسى است؛ بدون آنكه بخواهیم همه گسستهاى اجتماعى در قلمروهاى سرزمینی، نژادى، دینى، مذهبى، زبانى، سیاسى، قومی و اجتماعى را به این گسست فرو بكاهیم؛ امّا از اهمیت بنیادى این گسست در دیگر انواع و نمودها نباید غفلت ورزید؛ بنابراین جامعه هنگامی میتواند سعادتمند و در مسیر اهدافش به جلو حركت كند كه از گسستهای چند گانه مورد اشاره دور باشد.
انواع گسستها كه در علم جامعهشناسی مورد بحث قرار میگیرند، میتوانند ضریب موفقیت، امنیت، رفاه، آسایش، توفیق و سعادت یك جامعه را دچار تغییر كنند. پیشینه تحولهای تاریخى، اجتماعى و سیاسى، عمیقاً از پیوست و گسست نخبگان اجتماعى، به ویژه حوزویان و دانشگاهیان، متأثر است و نهضت مشروطه، نهضت ملى نفت و از همه مهم تر، انقلاب شكوهمند اسلامى ایران نمونه هایى از این نظریه به شمار مى آید.
نخبگان اشخاص و گروههاییاند که در فرایند تأثیرگذاری خود، به طرح ایده و پیشنهاد و تصمیمسازی میپردازند و در تبلیغ و ترویج ایدهها نیز نقش دارند و الگوهای جدّید را میسازند. آنان در مرحله تصمیمگیری و عملیسازی تصمیمها و تحقق الگوهای نو نیز وارد میشوند. در واقع همه اینها بدون برخورداری از توانایی و قدرت فراعادی میسر نمیشود.
«نخبگان صرفاً پدیدآورنده تحولها و تغییرات جدّید نیستند؛ بلکه جلوگیری از تغییرات یا کند کردن مسیر تغییر نیز اقدامی است که از عهده نخبگان برمیآید؛ و از دست افراد عادی به صورت انفرادی و جداگانه برنمیآید.
نکته مهم دیگری که باید در مورد گروه نخبگان در نظر داشت، این است که «نخبه بودن» لزوماً در جهت مثبت نیست؛ بلکه ممکن است فردی در جرم و جنایت خاصی برجستهتر از دیگران باشد و در میان جانیان و بزهکاران سرآمد تلقی گردد.
حاصل اینکه یكی از شاخصههای مهم و اصلی سلامت یا بیماری جامعه، پیوند یا گسست نخبگان آن است. اگر نخبگان و عالمان كه در رأس هِرم اجتماع قرار دارند، با یك دیگر تضاد و تعارض حل نشدنى داشته باشند، این مشكل، در روح و روان جامعه تأثیر منفى مى گذارد و جامعه را دچار تعارض روانى مى كند؛ زیرا نخبگان از مهمترین و تأثیرگذارترین افراد جامعهاند و از نظر روان شناسى اجتماعى، وحدت، همكارى و انسجام آن ها جامعه را سالم نگه مى دارد؛ از این رو حوزه و دانشگاه باید مثل دو خط موازی با هم حركت كنند و در مواردی كه بین دستاوردهای آن ها تلاقی پیش میآید، باید همكاریهایشان قویتر شود؛ نه اینكه برخورد و تضادّی پیش آید.
به این مثال توجه کنید: «هدف رشتههای علوم انسانی و تجربی یكی است و آن (تأمین نیازهای علمی كشور) است؛ ولی هر كدام شیوه خاصی در تحقیق دارند. به طور كلّی روش تحقیق در علوم اسلامی «نقلی و تاریخی» است؛ بر خلاف روش تحقیق در علوم دانشگاهی كه عمدتاً «تجربی» میباشد».
از سویی تاریخ نشان داده است كه از نظر اجتماعی و سیاسی جدایی این دو نهاد موجب آسیب پذیری ملت و نزدیك شدن آن ها سبب شكوفایی و ایجاد تحولهای بزرگ در جامعه اسلامی شده است؛ البته اگر این نزدیك شدن ریشه ای باشد؛ نه همراهی مصلحتی و نه صوری و ظاهری؛ زیرا بارها دیده شده است كه در كنار هم بودن این دو، به اختلاف و جدایی بیشتر منجر شده و ضررهای جبران ناپذیری داشته است.
از جهت دیگر گسست نخبگان به این معنا نیست كه در رشتههای گوناگون، سلیقهها و نظرات مختلف وجود نداشته باشد؛ بلكه معنای گسست این است كه نخبگان جامعه زیر یك خیمه نتوانند جمع بشوند و به عبارت دیگر راههای ارتباط و تعامل بین برجستگانی كه در قله هرم قرار دارند، وجود نداشته باشد. این گسست جامعه را از جهات مختلف دچار مشكل و آسیب میسازد؛ زیرا آنان در رأس قلهاند و بازتاب اندیشه و تصمیمهای آن ها در قاعده هرم به همه اجزا سرایت میكند.
4 - 2. گسست نخبگان؛ راه نفوذ و تسلط دشمنان: یکی از طرحها و نقشههای بسیار جدّی استعمار در كشورهای اسلامی در چند قرن اخیر، پرورش روشنفكران وابستهای است كه از دین و ملت خود فاصله میگیرند و این یكی از رموز عقبافتادگی دنیای اسلام است.
دشمنان داخلى و خارجى، از همان آغاز انقلاب اسلامى به دلیل وحشت از پیامد وحدت حوزه و دانشگاه، آشكار و پنهان با برنامهریزى و سرمایه گذارى كلان سعى در ایجاد شكاف و تفرقه بین حوزه و دانشگاه داشتند؛ از این رو وحدت و تعامل دو نهاد مهم و تأثیرگذار استراتژى بسیار مهم و راهبردى براى اعتلاى كشور است.
پژوهش هاى تاریخى نشان مى دهد که هر زمان نخبگان این دو نهاد آرمان و انگیزه مشتركى داشته و به اقدامى هماهنگ در اصلاح جامعه دست زده اند، توفیقهای چشمگیرى به دست آمده است؛ اما گسست آنان آثار مخربى بر همه ساحت هاى معرفتى، فرهنگى، روانى، سیاسى و اجتماعى گذاشته و راه براى نفوذ و سلطه بیگانگان و سقوط كشور باز کرده است. امروز قلمها و زبان هایی میکوشند با منفعل نشان دادن چهره دین در برابر دانش جدید بشری، حضور فعال دین در عرصه دانشگاه، اجتماع و سیاست را به حضوری تشریفاتی و صوری تبدیل کنند و این به معنای رسوخ تفكر جدایی دین از سیاست میان تحصیلكردگان كشور است، پس وحدت حوزه و دانشگاه به منزله وحدت و استقلال جامعه اسلامى است و تأمین نیازهاى مادّى و معنوى و رسیدن به عدالت و پیشرفت، به آن وابسته است.
از سوی دیگر هر زمان که گسست نخبگان در اجتماعی اتفاق بیافتد و نسل جدّید جایی برای پیشرفت نداشته باشد، نخبگان به جایی که امکان پیشرفت داشته باشند، مهاجرت میکنند. عدهای از جوانان نیز که امکان مهاجرت ندارند، دچار بیتفاوتی اجتماعی میشوند و پسرفت (پناه به عقب) میکنند. گروهی هم که احساس مسئولیت دارند؛ اما به روشهای صحیح آگاه نیستند، طغیان میکنند. هر سه نوع واکنش آسیبزاست و هزینههایی را به جامعه تحمیل میکنند.
منبع: خبرگزاری رسمی حوزه