تبیان، دستیار زندگی
من عاقبت خوشی نداشتم. از استیکس گذشتم و از رودخانه فراموشی خوردم. حالا در دشتهای الیزه می‌گردم. اینجا مرد پیری را دیده ام که نامش را به خاطر ندارم . ...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

پدربزرگ

من عاقبت خوشی نداشتم. از استیکس گذشتم و از رودخانه فراموشی خوردم.

حالا در دشتهای الیزه می‌گردم. اینجا مرد پیری را دیده ام که نامش را به خاطر ندارم .

اما چه اهمیتی دارد؟ حالا با هم دوستیم. اینجا جای خوبی است. نه جنگی هست و نه سختی و نه گرسنگی. راستی آن خانم پیر هم به نظر آشنا می‌آید!

دشت های الیزه

بازگشت