تبیان، دستیار زندگی
بعد از آن كه ابراهیم(علیه السلام) از آتش نمرود نجات یافت، به تبلیغ رسالت خویش ادامه داد. و مردم از ترس نمرود به او نمی گرویدند، تا اینكه روزی نمرود، ابراهیم(علیه السلام) را احضار كرد و به او گفت: بودن تو در این شهر كار سلطنت مرا به تباهی می كشاند، بهتر آن
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

ازدواج حضرت ابراهیم(علیه‌السلام) با ساره (علیهاالسلام)

بعد از آن‌كه ابراهیم(علیه‌السلام) از آتش نمرود نجات یافت، به تبلیغ رسالت خویش ادامه داد. و مردم از ترس نمرود به او نمی‌گرویدند، تا اینكه روزی نمرود، ابراهیم(علیه‌السلام) را احضار كرد و به او گفت: بودن تو در این شهر كار سلطنت مرا به تباهی می‌كشاند، بهتر آن است كه از این شهر بیرون روی، زیرا خدایی داری كه تو را در همه حال حفظ می‌كند.

بخش قرآن تبیان
حضرت ابراهیم

در تاریخ بلعمی،[1] ترجمه تاریخ طبری كه مربوط به نیمه قرن سوم هجری است چنین آمده است: بعد از آن‌كه ابراهیم(علیه‌السلام) از آتش نمرود نجات یافت، به تبلیغ رسالت خویش ادامه داد. و مردم از ترس نمرود به او نمی‌گرویدند، تا اینكه روزی نمرود، ابراهیم(علیه‌السلام) را احضار كرد و به او گفت: بودن تو در این شهر كار سلطنت مرا به تباهی می‌كشاند، بهتر آن است كه از این شهر بیرون روی، زیرا خدایی داری كه تو را در همه حال حفظ می‌كند.

ابراهیم(علیه‌السلام) ماجرا را بر پسرش عرضه كرد تا ایمان او را بیازماید و با آرامش دل بیشتر، او را ذبح كند و این قضیه بر او دشوار نیاید.

اسماعیل(علیه‌السلام) پاسخ داد: پدر جان! آنچه را خداوند به تو فرمان داده،‌عملی كن. ان‌شاء الله مرا از بردبارانی كه راضی به قضای خدایند، خواهی یافت

ابراهیم(علیه‌السلام) آمده رفتن از شهر گردید و لوط(علیه‌السلام) را كه از خویشاوندانش بود، نزد خود فرا خواند و او را به كیش خود دعوت كرد. لوط(علیه‌السلام) پذیرفت و به ابراهیم(علیه‌السلام) ایمان آورد.[2]

حضرت ابراهیم(علیه‌السلام) در آن هنگام كه در سرزمین بابل (عراق كنونی) بود، در سن سی و شش سالگی با ساره ازدواج كرد[3] و زندگی مشتركی را تشكیل دادند و ساره را نیز به دین و آیین خود دعوت نمود. ساره هم پذیرفت و به او ایمان آورد.

حضرت ساره(علیه‌السلام)

ساره در قریه‌ای به نام «كوثی ربا» از اطراف بابل (عراق) در یك خانواده نبوت، در سال دو هزار و هشتصد و پنجاه و پنج قبل از هجرت نبوی متولد شد. نام پدرش «لاحج» نام مادرش «ورقه» و برادرش «حضرت لوط(علیه‌السلام)» می‌باشد.[4]

مطابق بعضی از روایات مادر لوط و ساره(علیهماالسلام) با مادر ابراهیم(علیه‌السلام) خواهر بودند، و ساره دختر خاله ابراهیم(علیه‌السلام) بود.[5]

ساره طبق نقل امام صادق(علیه‌السلام) مثل حوریان بهشت زیبا بود و ابراهیم(علیه‌السلام) شدیداً او را دوست می‌داشت و در تكریم و احترام همسرش همت می‌گماشت. او از جهت اموال و اغنام نیز خیلی ثروتمند بود، همه را یكباره در اختیار شوهر قرار داد و ابراهیم(علیه‌السلام) آن اموال را در راه خدا مصرف نمود.[6]

وی از زنان بسیار با فضیلت و از جمله بانوان مورد عنایت پروردگار عالم است كه نام او در كنار زنان بهشتی ذكر شده. در آیات فراوانی كه نام ابراهیم و اسحاق و اسماعیل (علیهم‌السلام) آمده، به نام و شخصیت ساره نیز اشاره شده است.[7]

مهاجرت حضرت ابراهیم(علیه‌السلام)[8]

ابراهیم(علیه‌السلام) پس از ازدواج با ساره، به او پیشنهاد كوچ كردن از شهر را نمود، ساره هم قبول كرد، ابراهیم(علیه‌السلام) كه قصدمهاجرت پیدا نمود، به تمام كسانی كه به او ایمان آورده بودند، اطلاع داد كه می‌خواهد كه از شهر كوچ نموده و مهاجرت كند.

در یكی از دیدار‌ها ابراهیم (علیه‌السلام) در خواب دید كه خداوند به او فرمان می‌دهد، تا فرزندش اسماعیل(علیه‌السلام) را ذبح كند. البته خواب پیامبر حق بوده و به منزله وحی الهی است، به همین دلیل ابراهیم(علیه‌السلام) تصمیم به اجرای فرمان الهی گرفت. این ماجرا را قرآن برایمان بازگو می‌كند.

ابراهیم(علیه‌السلام) ماجرا را بر پسرش عرضه كرد تا ایمان او را بیازماید و با آرامش دل بیشتر، او را ذبح كند و این قضیه بر او دشوار نیاید.

اسماعیل(علیه‌السلام) پاسخ داد: پدر جان! آنچه را خداوند به تو فرمان داده،‌عملی كن. ان‌شاء الله مرا از بردبارانی كه راضی به قضای خدایند، خواهی یافت.

گروندگان او را اجابت كردند و گفتند: ما نیز با تو خواهیم بود، اگر چه از زن و فرزند هم جدا شده باشیم.

خداوند روش گروندگان به ابراهیم(علیه‌السلام) را از برای امت رسول خدا(صلی الله علیه و آله) سرمشق قرار داده و در طی آیه‌ای از قرآن به امت محمد(صلی الله علیه و آله) جریان آن‌ها را گوشزد نموده كه دانسته باشند، مخصوصاً هنگامی كه رسول خدا(صلی الله علیه و آله) از مكه به مدینه مهاجرت نموده.[9]

ابراهیم(علیه‌السلام) از شهر بابل با زوجه خود ساره و لوط و كسانی كه به وی ایمان آورده بودند، رهسپار شام(سوریه) كه در آن زمان كنعان می‌گفتند گردید و در شهری كه نام آن «حران یا حاران» بود اقامت گزید.

در آنجا پادشاهی بود كه شیوه بت پرستی داشت، ابراهیم(علیه‌السلام) از او كه مبادا به خاطر توحید و یكتاپرستی وی را آزار دهد، در هراس افتاد.

لذا پس از چندی از آنجا هم كوچ كرد، به سرزمین مصر رفت و در جایی وارد شد كه كسی او را نشناسد، ولی خبر ورود ابراهیم(علیه‌السلام) به مصر پخش شد و مردم از اطراف به دیدن او می‌شتافتند، مخصوصا شنیدند زنی با او همراه است كه زیباترین زنان شهر خود به شمار می‌رفته، خبر ورود ایشان نیز به پادشاه مصر رسید، ابراهیم(علیه‌السلام) را احضار نموده و از وی پرسید كه: اهل كجاست؟

ابراهیم(علیه‌السلام) گفت: اهل بابل.

پرسید: برای چه به این سرزمین آمدی؟‌

گفت: دادگری تو را شنیدم و به این سو عزیمت نمودم.

پادشاه گفت: این زن كه با تو همراه است كیست؟

گفت: خواهر من است(زیرا اگر می‌گفت زن من است، ممكن بود به خاطر زیبایی و تصاحب او، ابراهیم(علیه‌السلام) را بكشد.)[10]

قبل از ملاقات با پادشاه، ابراهیم(علیه‌السلام) به ساره سپرده بود، كه اگر از او سؤال شود، او هم بگوید كه خواهر ابراهیم(علیه‌السلام) است.

پادشاه، ساره را نیز نزد خود خواند و به او گفت: این مرد با تو چه نسبتی دارد؟ ساره گفت: برادر من است.

پادشاه گفت: در این صورت من به تو نسبت به برادرت مهربان تر خواهم بود. خواست نزد ساره برود، ساره از او دوری جست، پادشاه قصد كرد خود را به او نزدیك‌تر نماید، دست فرا داشت كه ساره را در آغوش بگیرد.

ساره دعا كرد، دست پادشاه خشك شد. سلطان متعجب گردید و از ساره دست برداشت، كنیزكی داشت به نام «هاجر» كه از قبطیان بود،[11] به ساره بخشید و گفت: تو با این كنیز و برادرت از شهر من بیرون بروید.

ساره داستان خود را با پادشاه برای ابراهیم(علیه‌السلام) بازگو كرد، ابراهیم(علیه‌ السلام) خداوند را سپاسگزاری نمود و فردای آن روز با ساره و هاجر از مصر بیرون رفتند و دوباره به سوی شام آمدند، آن‌هم به سرزمین فلسطین، در جایی كه هیچ كس در آنجا وجود نداشت، هاجر وساره را در صحرایی بنشانید، خود به دنبال آب رفت و هر چه جستجو كرد نیافت، به ناچار چاهی حفر نمود و از آن چاه آب بیرون آمد.

ابراهیم(علیه‌السلام) پس از توقف در صحرا هر قدر آذوقه كه به همراه داشت تمام شد و تا شهر مسافت زیادی بود، به ساره گفت: در این مكان باشید تا من به دنبال آذوقه روم، پس از پیمودن یك فرسنگ راه، سرگردان و متحیر ماند كه چه كند. به ناچار جوالی كه همراه داشت، پر از ریگ صحرا كرده و با دست خالی به سوی ساره برگشت. ساره با دیدن جوال كه پر بود خوشحال شد. ولی از اندرون جوال بی‌خبر بود، ابراهیم(علیه‌السلام) پس از ورود از كثرت خستگی چیزی نگفت و به خواب رفت.

ساره طبق نقل امام صادق(علیه‌السلام) مثل حوریان بهشت زیبا بود و ابراهیم(علیه‌السلام) شدیداً او را دوست می‌داشت و در تكریم و احترام همسرش همت می‌گماشت. او از جهت اموال و اغنام نیز خیلی ثروتمند بود، همه را یكباره در اختیار شوهر قرار داد و ابراهیم(علیه‌السلام) آن اموال را در راه خدا مصرف نمود.[6]

ساره به هاجر گفت كه: جوال را بیاور، هاجر آن را نزد ساره آورد، وقتی باز كردند، در آن گندم یافتند، آن را آرد و خمیر كرده و نان پختند و ابراهیم(علیه‌السلام) خفته را، از خواب بیدار نمودند كه نان بخورد.

ابراهیم(علیه‌السلام) گفت: چه بخورم كه چیزی نداریم. گفتند: از گندمی كه آوردی نان پخته‌ایم. ابراهیم(علیه‌السلام) با تعجب فهمید كه لطف خداوندی شامل حال وی گشته، لذا بر سر جوال رفت و به جای ریگ گندم دید، به ساره چیزی نگفت و از آن گندم به كشت و زرع پرداخت. از آن گندم مردم خریدند و ابراهیم(علیه‌السلام) توانگر شد، مردم نزد وی گرد آمده و خانه‌ها ساختند. در آن مكان شهركی به وجود آمد و ابراهیم(علیه‌السلام) در آن مسجدی ساخت. بعدها شهرك مزبور، شهری بزرگ شد، از این شهر تا «مؤتفكات» كه روستاهای لوط(علیه‌السلام) باشد، یك شبانه روز راه بود و ابراهیم‌(علیه‌السلام) از وضع لوط (علیه‌السلام) با خبر می‌شد.

در این شهر كه ابراهیم(علیه‌السلام) آن را بنا كرده بود، مردم آن سرانجام به وی بدی‌ها كردند و بر او ستم روا داشتند، وی از آن شهر با عیال و گوسفندان و چارپایان خویش كه به دست آورده بود، به شهری دیگر كوچ كرد، آن هم در سر حد فلسطین بود. مردم از كرده خویش پشیمان شدند و به دنبال ابراهیم(علیه‌السلام) راه افتادند كه از او پوزش بخواهند و او را برگردانند، ولی ابراهیم(علیه‌السلام) اجابت نكرد و به شهر جدید فرود آمد.

پی نوشت ها:

[1] - دائرةالفرائد: ج 1، ص 18.

[2] - سوره عنكبوت، آیه 26.

[3] - ریاحین الشریعه: ج 5، ص 116 به بعد . ولی بعضی گویند در سن سی و هفت سالگی (تاریخ طبری: ج 3، ص 218).

[4] - سیمای زنان در اسلام: ص 63 – ولی برخی معتقدند كه لوط برادر زاده حضرت ابراهیم است، نه پسرخاله‌اش (قصص قرآن: ص 74 – دائرةالفرائد: ص 18).

[5] - ریاحین الشریعه: ج 5، ص 116 – روضه كافی: ج 8، ص 370.

[6] - ر.ك: تاریخ طبری: ج 53 ص 118 – سیمای زنان در اسلام: ص 64.

[7] - نام ابراهیم(علیه‌السلام) در بیست و پنج سوره و شصت و نه آیه، نام اسحاق (علیه ‌السلام) در دوازده سوره و هفده آیه، نام اسماعیل(علیه‌السلام) در هشت سوره و دوازده آیه آمده است.

[8] - ر.ك: دائرة الفرائد: ج 1، ص 19 به بعد – مع الانبیاء فی القرآن: ص 159.

[9] - سوره ممتحنه، آیه 4.

[10] - و مراد ابراهیم(علیه‌السلام) از گفتن خواهر، خواهر دینی بوده است، و ابراهیم(علیه‌ السلام) دروغ نگفته است.

[11] - بحارالانوار: ج 12، ص 106 – طبقات: ج 1، ص 51 – اعلام قرآن: ص 131


منبع:

سایت سبطین