تبیان، دستیار زندگی
برای یك هره باریك گلدان بزرگی از شمعدانی می خریم و دل می بندیم به قرمزی ناب گلبرگ ها. می توانیم آن لبخند مبهم را آخر هر گریه پیدا كنیم. می توانیم و توانسته ایم در شهر بزرگ به رغم همه چیز زنده بمانیم و زندگی كنیم.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

امیدهای کوچک

برای یك هره باریك گلدان بزرگی از شمعدانی می خریم و دل می بندیم به قرمزی ناب گلبرگ ها. می توانیم آن لبخند مبهم را آخر هر گریه پیدا كنیم. می توانیم و توانسته ایم در شهر بزرگ به رغم همه چیز زنده بمانیم و زندگی كنیم.

بخش خانواده ایرانی تبیان
امید

برای یك هره باریك گلدان بزرگی از شمعدانی می خریم و دل می بندیم به قرمزی ناب گلبرگ ها. می توانیم آن لبخند مبهم را آخر هر گریه پیدا كنیم. می توانیم و توانسته ایم در شهر بزرگ به رغم همه چیز زنده بمانیم و زندگی كنیم.

شهر كه بی آسمان می شود، اما دیگر نمی شود آن نور و لبخند را پیدا كرد. بهانه های كوچك خوشبختی، در تیرگی آلودگی گم می شوند. وقتی به جای هوا، دود در ریه های شهر و ما و گلدان ها می چرخد، همه امیدهای كوچكمان از دست می رود. خوابمان نمی برد. بیداری مان هم شكل حسرت می شود. حسرت ندیدن كوه هایی كه می دانیم این قدر نزدیكند. حسرت نشنیدن صدای پرنده هایی كه نمی دانیم به كجا كوچ كرده اند، حسرت نكشیدن یك نفس عمیق و حسرت اینكه چند سالی است پاییز دارد به جای تصویر برگ های زرد و صدای خش خش و نم نم باران، با چهره ای سیاه در خاطره ها جا باز می كند.

كاش می شد پاییزمان را پس بگیریم. آن ذره گرانبهای امید را كه از این همه ناكامی جا مانده است برای خودمان نگه داریم. برای خندیدن در روزی كه صبحگاهش مثل غروبی دلگیر است، بهانه ای هر چند كودكانه پیدا كنیم. اما بی آسمان نمی شود. ما كه این همه سال به جای جنگل و درخت و مزرعه، به امنیت گلدان های كوچك و هره ها آویختیم، بی آسمان چه كنیم؟



منبع:همشهری انلاین

این مطلب صرفا جهت اطلاع کاربران از فضای رسانه‌ای بازنشر شده و محتوای آن لزوما مورد تایید تبیان نیست .
مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.