تبیان، دستیار زندگی
امروز را مرخصی گرفته بودم. آقای افضلی پشت در بود. آقای افضلی همسایه طبقه بالای ماست. از چشم های پف كرده، خمیازه های وقت و بی وقتی كه می كشید و شدت كوبیدن در، می شد فهمید كه تازه از خواب بیدار شده و عجله دارد.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

دور باطل

امروز را مرخصی گرفته بودم. آقای افضلی پشت در بود. آقای افضلی همسایه طبقه بالای ماست. از چشم های پف كرده، خمیازه های وقت و بی وقتی كه می كشید و شدت كوبیدن در، می شد فهمید كه تازه از خواب بیدار شده و عجله دارد.

بخش خانواده ایرانی تبیان
گل

امروز را مرخصی گرفته بودم. آقای افضلی پشت در بود. آقای افضلی همسایه طبقه بالای ماست. از چشم های پف كرده، خمیازه های وقت و بی وقتی كه می كشید و شدت كوبیدن در، می شد فهمید كه تازه از خواب بیدار شده و عجله دارد. این یعنی الان خواسته ای دارد و جای بحث هم با او وجود ندارد. اصولا در 2موقعیت نمی شود با آقای افضلی بحث كرد؛ یكی موقعی كه تازه از خواب بیدار شده و عجله دارد و یكی هم سایر مواقع! پسرش محمد را آورده بود تا پیش ما بگذارد. می خواست خانم پا به ماهش را به بیمارستان ببرد. همسرم دیروز می گفت: «دیگه وقتشه. همین روزا محمد كوچولو، خواهردار می شه!» كوثر برای محمد سیب زمینی را خلال و سرخ می كرد. من هم محمد 4ساله را سرگرم می كردم تا بهانه پدر و مادرش را نگیرد. یك قطار اسباب بازی با خودش آورده بود. از اینهایی كه ریل هایش دایره وار به یكدیگر وصل شده و قطار و واگن هایش روی ریل حركت می كنند و بی امان می چرخند. محمد وسط دایره نشسته بود و قطار به دور او می گشت. نگاهم به خنده های معصومانه محمد دوخته شد. چرخش قطار انگار مرا هیپنوتیزم كرده بود؛ یك دور بی پایان كه فقط برای بچه ای مثل محمد، لذتبخش است. ذهنم به این دور، گره خورد.

گاهی ما بزرگ ترها در زندگی، خودمان را اسیر دورهایی می كنیم كه تمامی ندارد. همسرم می گفت آقا سینا (پسردایی همسرم) كه وضع مالی خوبی هم داشته برای اینكه ماشین اش را ارتقا دهد و تبدیلش كند به شاسی بلند پول نزول كرده. حالا كه موعد پرداخت قسط نزولش شده، آه در بساط ندارد و برای نزولش دوباره پول نزول كرده! یعنی همان «دورباطل» خودمان! یا برخی از ما بزرگ ترها به مرحله ای می رسیم كه خودمان را هم می خواهیم گول بزنیم! مثل بچه بازیگوشی كه سر راه مدرسه اش، زنگ چند تا از خانه ها را می زند و مثل صاعقه می دود و فرار می كند كه چه؛ كه زودتر به مدرسه برسد. این خودفریبی است. همینطور ذهنم با قطار محمد دور می زد و به این ور و آن ور می رفت كه همسرم باز هم فرشته نجاتم شد. مقداری از سیب زمینی های سرخ شده را برایم آورد و از غرق شدن در گرداب این دورهای باطل خلاصم كرد.



منبع:همشهری انلاین

این مطلب صرفا جهت اطلاع کاربران از فضای رسانه‌ای بازنشر شده و محتوای آن لزوما مورد تایید تبیان نیست .
مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.