افغانستان؛ سرزمین شهدای غریب
قبور شهدای پغمان که در زمان حمله شوروی از سنگرهای جهاد و مقاومت بود، اکنون در علف های هرز زرد رنگ پوشیده شده، دریغ از دستی که بر مزارشان کشیده شود و غبار از آنها بزداید.
فرآوری: قبس زعفرانی - بخش سیاست تبیان
ریش های سفید و قامت بلندی دارد. ظرف آب در دست در محوطه ای که دیوارهای سنگی حدودا یک و نیم متری آن را دربرگرفته اند، میان بوته های خار و علف های خشک این طرف و آن طرف می دود و روی سنگ سفید مزارها آب می ریزد.
از شادی در پوست خود نمی گنجد، اما این خوشحالی در میان درخت نیمه خشک و علف های هرز قامت افراشته ، جایی برای دیده شدن نمی گذارند. عابرانی که از کنار این محوطه بی تفاوت یا با تعجب شاید هم با حقارت به ساکنان بزرگ این سرزمین کوچک می گذرند، غربتش را دو چندان کرده اند.
زائران این قبور را تنها معدود بازماندگان آن دوره و همرزمان این مجاهدان شهید تشکیل می دهند که از قدرت و توان جنگیدن آن روزها اندک نشانی هم به همراه ندارند.
اکنون تکیه گاهش عصای چوبی قهوه ای رنگی است که اگر نباشد، بدون آن راه رفتن برایش ممکن نیست. با احتیاط پا در میان انبوه علف های هرز خشک می نهد و از همراهش کمک می طلبد: «مواظب باش نیفتم» .. وقتی جای پایش محکم شد، شروع به دعا می کند. دیدار و تجدید یاد و خاطره بیشتر از 10 دقیقه طول نمی کشد.
پیرمرد هنوز ظرف را در دست دارد و مشغول آب پاشیدن روی قبور شهدای پغمان است. نزدیکش می شوم. اکنون جز من و او کسی نیست. سلامم کافی بود تا بغض تنهایی و غربت چند ساله اش را بشکند. زیر گریه می زند، می گذارم راحت باشد، یک دل سیر گریه کند.
نامش «سید شاه عبدالحسین حسینی» است. سه برادر خود را در جنگ با روس ها از دست داده است. یکی از برادرانش «سید قاسم شاه» سال هاست در این قبرستان خانه گرفته است.
اشک و بغض مانع شنیده شدن سخنانش می شد، اما شنیدم که می گفت: «سید قاسم شاه» تنها 18 سال داشت. همین جا که در زمان جهاد قرارگاه مجاهدین بود، با روس ها می جنگید. تازه نامزد شده بود. زمان نامزدی حتی لباس مناسب عروسی نداشت: فقیر فقیر بود، اما ایمانی قوی داشت، حاضر نبود، برای مال دنیا از دینش بگذرد.
پیرمرد می گوید: «عاشورای سال 1367 هجری خورشیدی بود که طیاره های جنگی روس از هوا و توپ های ارتش سرخ از زمین این قرارگاه را کوبیدند و جوانان زیادی را به خاک و خون کشیدند. ساعت 3 بعد از ظهر بود که گلوله های توپ روس ها سینه این قرارگاه را هدف قرار دادند و 13 رزمنده جوان به شمول شهدای این قبرستان کشته و زخمی شدند .. شهید سید قاسم شاه، شهید سادات، شهید نیکزاد و شهید .. بسیاری از این شهدا هنوز بستگان و فامیل هایشان نامعلوم است و برخی دیگر جز مادرانی ماتم زده و غریب کسی ندارند که حتی حین عبور از کنار مزارشان برای آنها فاتحه بخواند».
همه آنهایی که در این قبرستان خوابیده اند، برای دفاع از دین خدا و دفاع از ناموس ما تن به گلوله دادند .. اما من و شما بعد از شهادت آنها با آرمان و ارزش هایشان چه کردیم.
سید شاه عبدالحسین می گوید: «جهاد را خدا فرض کرده است. هرچه کردیم ،برای خدا کردیم! پیش خدا اجر داریم، از هیچ کس تقاضایی نداریم، حتی کارت شهید در وزارت شهدا و معلولین نداریم».
آری!
درست است که به گفته سید شاه عبدالحسین این شهدا تنها برای ادای فریضه جهاد جان شیرین خود را فدا کردند، اما ما برای آنها چه کردیم .. مسئولان ما برای آنها چه کردند.
این یکی از داستان های شهدای این سرزمین است که نه تنها آنها را به فراموشی سپرده ایم، بلکه مهم تر از آن ارزش های آنها را هم از یاد برده ایم. اگر چنین نبود، هرگز سیل اجنبی کشورمان را نابود نمی کرد و «سید شاه عبدالحسین حسینی ها» همچنان چشم به راه همدردی و رسیدگی نبودند.
منبع : خبرگزاری پیام افتاب / شفقنا/ پایگاه خبری شهدای افغان