تبیان، دستیار زندگی
خانه شان طبقه دهم بود. تازه به آن آپارتمان رفته بودند. کلید آسانسور را زد. در که باز شد، رفت توی آتاق آسانسور. ...
عکس نویسنده
عکس نویسنده
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

دوربین خدا

قسمت اول

خانه شان طبقه دهم بود. تازه به آن آپارتمان رفته بودند. کلید آسانسور را زد. در که باز شد، رفت توی آتاق آسانسور.

دوربین خدا


به قیافه ی خودش نگاه کرد. دماغش را کج کرد. آدامسی را که توی دهانش بود، درآورد و به نوک دماغش چسباند بعد صورتش را چسباند به  آیینه آسانسور. 

آدامش چسبید به آسانسور. یک هو آسانسور در طبقه ی چهارم ایستاد. مردی وارد آسانسور شد. شیلا خود را چسباند به دیوار آسانسور.


 مرد رو به روی آیینه ایستاد و به آیینه نگاه کرد. نگاهش به آدامسی افتاد که به آیینه چسبیده بود. گفت:«کار تویه.»

 شیلا گفت:«کی من. من اصلاً آدامس دوست ندارم.» مرد از جیبش دستمال کاغذی درآورد و آدامس را با آن برداشت.»

شیلا وارد آسانسور که می شد، آرام و قرار نداشت. با دستگیره ی آسانسور ور می رفت. میوه که می خورد، پوستش را به زمین می انداخت. لبش را به آسانسور می مالید.»

آن روز دختر خاله اش به خانه ی آن ها آمده بود. او یک سال کوچک تر از شیلا بود. حوصله دختر خاله سر رفته بود. مامان به آن ها گفت که بروند حیاط محوطه بازی کنند. تندی دویدند بیرون و سوار آسانسور شدند.


 شیلا گفت:«بگذار اول برویم طبقه آخرآخر. بعد طبقه ها را یکی یکی می آییم پایین. خیلی کیف دارد.»

دختر خاله گفت:«دعوامون نکنند.»

شیلا سرش را بالا انداخت و جواب داد:«نه بابا. کی می خواهد دعوا کند. این جا سه تا آسانسور دارد و بک نگهبان. کسی هم الان با آسانسور کاری ندارد.»

  شیلا کار خودش را کرد. طبقه به طبقه دکمه ها را می زد. آسانسور هر طبقه می ایستاد. در باز می شد و صدایی می آمد:طبقه یازدهم....طبقه دوازدهم... و همین طور تا آخر.

شیلا با دختر خاله حسابی می خندیدند. یک بار هم دکمه ی خطرش را زد. آسانسور آژیر کشید.» بعد جلو آیینه ایستادند و صورتشان را چسباندند به آیینه.
 یک دفعه شیلا یاد چیزی افتاد. ماژیکش را از جیبش در آورد و روی آیینه یک صورت کشید و بعد چشم و ابرو. همینطور که می رفت، آسانسور رسید به طبقه ی همکف.


 در باز شد. شیلا تندی ماژیک را توی جیبش گذاشت . نگهبان جلو در ایستاده بود. شیلا و دختر خاله نگاهشان به نگهبان افتاد. نگاهبان اخم کرد و گفت:«این چه وضعش  است. چرا آیینه را کثیف کردید؟ خانه تا را هم این جوری نگه می دارید؟»

شیلا به من و من افتاد و گفت:.................

koodak@tebyan.com
تهیه: مینو خرازی- نویسنده:  :علی بابا جانی




مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.