یادم رفتنها
من ظرفها را یكییكی جمع میكردم، خالی میكردم و میگذاشتم توی سینك ظرفشویی. آیدا هم داشت خانه را مرتب میكرد. كارها داشت تمام میشد كه ناگهان متوجه شدم یكی از مهمانها كیف پولش را جا گذاشته است. تماس گرفتیم با مهمانمان و برگشت كیف پولش را برداشت و رفت.
خانه را مرتب كرده بودیم و كارهایمان تمامشده بود و نشسته بودیم و گپ میزدیم. درباره این حرف میزدیم كه چه چیزهایی را تاكنون جاگذاشتهایم. دوران كودكی من پر بود از این «یادم رفتنها». مدام وسایل و اسباببازیهایم را خانه این و آن جا میگذاشتم. یكبار هم وقتی مهمانها خواسته بودند از خانهمان بروند، با بچههای مهمان تصمیم گرفتیم یكی از بچهها جایی پنهان شود تا مهمانها را بتوانیم مجاب كنیم كه نروند و پیشمان بمانند. آیدا میخندد و میگوید: «موندن؟» میخندم و میگویم: «بچه شدی؟ خب، معلومه كه چندثانیه بعد بچه رو پیدا كردن و رفتن».
ما میخواستیم مهمانها بمانند. دفعه بعد كه همان مهمان خانهمان آمد، تصمیم گرفتیم یكی از وسایلشان را جایی پنهان كنیم اما باز هم فایده نداشت. به آیدا میگویم: «یه زمانی سعی میكردیم با وسایل، مهمونارو نگهشون داریم اما الان زنگ میزنیم كه وسایلتون را پیدا كردیم، بیاین بردارین ببرین. همهچی عوض شده». آیدا میگوید: «اون موقعها از این ابزارهای ارتباط جمعی خبری نبود. موبایل و اینترنت نبود و همه دلخوشیها همین دور همیها بود اما الان چی؟ آدما انقدر در دسترس هستن كه دیگه رغبتی به دیدار از نزدیك نیست». حرف میزنیم و میگوییم چطور میشود باز هم همان حال و احوال زنده شود. تصمیم میگیریم با آدمها از نزدیك و صمیمیانه رابطه داشته باشیم و فضای مجازی برایمان فقط محلی برای كسب خبر و افزایش اطلاعات باشد.
برای شروع، استفاده از موبایل و فضای مجازی را در خانه محدود كردیم؛ روزی نیم ساعت برای خواندن خبر و احوالپرسی از آدمهایی كه از آنها دور هستیم. اما برای مهمانی ایده دیگری درنظر گرفتیم و اجرا هم كردیم.
وقتی رفتیم خانه یكی از فامیلهایی كه همه اطلاعاتش را از فضای مجازی بهدست میآورد، كتابی جا گذاشتیم. فهمید و زنگ زد كه فلان كتاب را اینجا جا گذاشتید. گفتیم شما بخوانید كتاب را، بعدا كه یكدیگر را ببینیم ازتان پس میگیریم. باورتان نمیشود، چند روزی میزان مطالب نوشته شده توسط این فامیل در فضای مجازی كم شد. آیدا میگوید: «هنوزم تكنیك جاگذاشتن جواب میده». میخندیم و خوشحالیم.