تبیان، دستیار زندگی
ریحانه سه ساله شهید پویا ایزدی همانند سه ساله امام حسین (علیه السلام) روزهای تازه ای را از زندگی اش ورق به ورق می زند.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

بی تابی ریحانه


ریحانه سه ساله شهید پویا ایزدی همانند سه ساله امام حسین (علیه السلام) روزهای تازه ای را از زندگی اش ورق به ورق می زند.

بخش فرهنگ پایداری تبیان

شهید پویا ایزدی


عشقی که به سر حد آسمان رسیده بود، پویا قصه ما را فدایی حضرت زینب (سلام الله علیها) و حرم مملو از عشقش کرد، عشق به امام حسین (علیه السلام) او را شهید کرب و بلایی دیگر و علاقه اش به ابوالفضل (علیه السلام) او را شهید روز تاسوعا کرد. ارادت به شاه خراسان آقا علی بن موسی الرضا (علیه السلام) هم از آنجا خودنمایی می کند که هشتمین شهید لشکر زرهی 8 نجف اشرف است و ماه هشتم سال به شهادت می رسد و هشت روز بعد از آسمانی شدن و دیدار با افلاکیان به خانه ابدی اش به امانت سپرده می شود. همسر شهید پویا ایزدی برای مخاطبان گذری کوتاه بر این شهید مدافع حرم داشته است.

تفریحگاهی به نام گلزار

در اواسط هوای سرد و نمناک آذر سال 1387 پیوند زیبای من و پویا بسته شد و یازده ماه بعد 29 آبان 88 به کلبه پر از عشق و صفا و صمیمیت خود روانه شدیم تا فصل جدیدی از زندگی مان را ورق بزنیم.
همسرم بسیار مهربان، خوش اخلاق و شوخ طبع بود. مشاور خوبی برای فامیل، دست توانمندی در انجام امور خیر داشت که بعد از شهادت خیلی از کارهای خیرش برای ما نمایان شد. بسیار احساساتی، همیشه اوج احساساتش برای خانواده خرج می شد. یک بهانه کوچک کافی بود تا حتی یک شاخه گل در دست و برای شادمانی دل من و ریحانه وارد خانه شود. عید غدیر، عید ولایت و امامت را بسیار پراهمیت می دانست و در این روز به من عیدی می داد. رضایت خداوند و بعد رضایت و لبخند نشاندن بر لب من صدر همه تلاش هایش بود. همیشه می گفت من یک عشق آسمانی دارم که خداست و یک عشق زمینی که خانمم است. می گفت: ما باید پشتیبان ولایت فقیه باشیم هم خودش و هم به هرکسی از دور و آشنا تأکید می کرد چشم و گوشمان به اوامر حضرت آقا باید باشد.
در روزهای خوش زندگی مشترک آن قدر به من محبت می کرد که من شرمنده می شدم می گفتم: پویا جان من چطور این همه محبت را تلافی کنم می گفت: خانم من وظیفه ام را فقط برای تو انجام می دهم شما از خدا بخواه شهیدم کند. قران و نهج البلاغه و تفسیرش همیشه جزء مطالعات اصلی پویا بود. دیدن سی دی های مربوط به شهدا، کتاب های شهدا از سرگرمی های پویا بود. گلزار شهدا اصفهان پاتوق وقت و بی وقت ما بود، به خصوص قطعه شهدای گمنام. گاهی تو گوش ریحانه می گفت: «اینجا یک تکه از بهشته، از همین حالا باید بفهمی که اینجا میتونه برات تفریحگاه باشد، ریحانه بهشتی بابا.» من آن روزها متوجه نمی شدم؛ اما حالا متوجه تفریحگاه بودن گلزار می شوم!

چون زنان کوفی نباش

زندگی ما روال عادی خودش را داشت، در این وسط خداوند ریحانه را به ما هدیه داد و روز و روزگار می گذراندیم؛ حرامی ها به حرم عقیله بنی هاشم می خواستند نزدیک شوند و خواب را از چشمان پویا در این طرف مرزهای ایران ربود برای همیشه. من خیلی وارد سیاست نمی شدم اما می گفتم که این جنگ، جنگ ما نیست. مگر ما هشت سال جنگیدیم، کسی به ما کمک کرد. کسی به داد ما رسید. پویا می گفت مانند زن های کوفی حرف نزن! این جمله همسرم خیلی به من برخورد و بدجور گران تمام شد. انگار که تلنگری برایم شد. می گفت عزیزم خوب به حرف هایم فکر کن. زمانی که ما مصیبت های امام حسین (علیه السلام) و حضرت زینب (سلام الله علیها) را می شنیدیم با خودمان می گفتیم ای کاش ما در آن زمان بودیم و امام حسین را تنها نمی گذاشتیم. الان هم همین طور است یزید زمان دارد ظلم می کند و حسین زمان دارد ظلم می بیند. من نمی خواهم جزو گروه توابین شوم؛ بنابراین من هم چون با پویا هم عقیده بودم آرام شدم و رضایتم را به او اعلام کردم.

حدود چهار سالی می شد که خیلی دوست داشت به مأموریت سوریه و دفاع از حرم برود اما تقدیر برایش به گونه ای دیگر می خواست رقم بخورد. اولین مرتبه که تصمیم گرفت برود من ریحانه را باردار بودم سال 91، گفت می خواهم به مأموریت بروم، اصلاً در تنگناهای ذهنم هم نمی رسید که به عراق یا سوریه می خواهد برود. با هم به بیرون رفتیم، سر صحبت را کشاند طرف حضرت زینب (سلام الله علیها) و مصیبت ها و رنج هایی که دیده، حرف هایش را که یکی یکی به گوشم و بعد به حافظه ام می سپردم دلم بدجور می لرزید و دستانم دوست داشتند کوه یخ باشند تا کوره آتش. فهمیدم بی قراری های گاه و بیگاهش چه بوده و چه در سر دارد. بالاخره خودم را راضی کردم اما آن زمان مأموریتش به دلایلی کنسل شد. چشم دیدن حتی ذره ای غم و یا ناراحتی پویا را نداشتم. گفتم حضرت زینب (س) هرزمانی که اجازه مدافع حرم شدن را به تو بدهد، من راضی هستم برای دفاع برو.

وقتی هوایی شد

اولین بار او به عراق اعزام شد. اواسط ماه مبارک رمضان سال 1393 بود. قبل از شب های قدر اولین بار از همان محل کار به تهران اعزام شد. گفت در تهران با من تماس می گیرد و از مأموریتش می گوید. در فرودگاه با من تماس گرفت و گفت عازم کربلاست. خیلی شوکه شدم. باور نمی کردم که او راهی کربلای امام حسین (علیه السلام) شده است. فقط به پویا گفتم خیلی مراقب خودت باش. پویا هم گفت که مراقب خودم و ریحانه باشم و در صورت امکان هرروز با من تماس خواهد گرفت. در مدت یک ماهی که در عراق بود همواره اخبار تحولات عراق و سوریه را دنبال می کردم. پویا هم به قولش عمل می کرد و هرروز بعد از نماز مغرب و عشاء با من تماس می گرفت.
یک سال بعد، یک هفته به اینکه ثبت نام بکند برای سوریه یک روز آمد خانه و گفت: من امشب می روم گلزار شهدا و شب هم نمی آیم. فهمیدم دوباره هوایی شده است. نگرانی بند بند وجودم را قلقلک می داد. شب هرثانیه را با هزار سال نگرانی و اضطراب سر کردم. صبح باچشم های پف کرده آمد. تا نگاهم به نگاهش گره خورد. فهمیدم شب را با اشک به صبح رسانده. نگرانی ام را با نگاه، با حرف، با بغض بروز دادم. گفت: من هیچ دلبستگی به این دنیا ندارم. به هرچیزی هم که می خواستم رسیدم. فقط نگرانی ام از تو و ریحانه بود که رفتم دیشب با شهدا اتمام حجت کردم که مراقب شما باشند و عاقبت به خیری نصیبتان کنند؛ و شهدا کمکمان کنند تا زندگیمان هدفمند باشد و برای یک هدف بجنگیم و زندگی کنیم و زندگیمان فقط رضایت خدا جاری باشد.

یادگاری پویا برای ریحانه

10 روز قبل از اعزامش دو هدیه خریده بود گردنبندی برای ریحانه به مناسبت تولدش که او حضور نداشت و کیفی هم برای مدرسه اش خرید که استفاده کند. گردنبند را به دخترمان داد و گفت بیا بابایی این هم هدیه تولدت شاید من آن زمان نباشم. تا عمر داری این گردنبند را به یادگار از پدرت داشته باش. هدیه من هم کادوی سالگرد ازدواجمان بود. گفت که این گردنبند هم به مناسبت سالگرد ازدواجمان. سالگرد ازدواجمان پیشاپیش مبارک.

صبح روز یک شنبه 12 مهرماه 1394 را در لایه به لایه ذهنم حک کرده ام تا دم مرگ از یادم نرود. روز اعزام، خدایا چه لحظات سنگین و گران قیمتی، فقط گریه پشت گریه. پویا اما حرف می زد، می خندید و من را با کلام زیبایش آرام می کرد. گفت: «خانم توکلت به خدا باشه، من دوست دارم عمر نوح را بکنم، اما محبت و عشق به اهل بیت آرام و قرار و از من گرفته.» قرار بود اگر تماس باهاش نگیرند آن روز را سه تایی با هم باشیم؛ اما تلفنش زنگ خورد، گفت: «یا علی، حاج موسی بریم.» موسی جمشیدیان ولادت امام موسی کاظم توسط موشک های کورنت اسرائیلی به شهادت رسید. لحظه آخر گفت خواهش می کنم گریه و بی تابی نکن تا من با خیالی آسوده، به کشتن این حرامی ها فکر کنم.
آن روز ریحانه خواب بود که همسرم بیدارش کرد. او را با خودش به بیرون از خانه برد. 45 دقیقه ای طول کشید تا به خانه بازگشتند. یک شاخه گل رز خریده بود. با ریحانه به من داد، احساس کردم آخرین محبت هایش را می خواهد در حقم تمام کند؛ و در حال وداع با من است. گفت: خیلی دوستت دارم. فراموش نکن... من هم زدم زیر گریه، پویا فقط لبخند بر لب داشت که حال من از این بدتر نشود. بعد گفت مراقب خودت و ریحانه باش.

لحظه خداحافظی آخر خواهش کرد گریه نکنم تا فکرش آزاد باشد تا فقط به جنگیدن و کشتن این حرامی ها فکر کند، ریحانه گریه می کرد اما او بی توجه به گریه های ریحانه سوار ماشینش شد. پویا دیسک کمر داشت، از پله ها که پائین می رفت، گفتم: من نگران وضعیت کمرت هستم. چفیه اش از ماشین برداشت و به کمرش بست و گفت: «خانم خیالت راحت باشه، حضرت زینب (سلام الله علیها) نمی گذارد من شرمنده اش بشوم. خیالت راحت»

خون ریحانه رنگین تر نبود

به ریحانه گفته بود که مراقب خودت و مامانت باش. خون تو که از خون رقیه (سلام الله علیها) سه ساله حسین (علیه السلام) پر رنگ تر نیست. ان شاءالله حضرت رقیه (سلام الله علیها) نگاه ویژه به تو خواهد داشت. لحظه خداحافظی آخر خواهش کرد گریه نکنم تا فکرش آزاد باشد تا فقط به جنگیدن و کشتن این حرامی ها فکر کند، ریحانه گریه می کرد اما او بی توجه به گریه های ریحانه سوار ماشینش شد. پویا دیسک کمر داشت، از پله ها که پائین می رفت، گفتم: من نگران وضعیت کمرت هستم. چفیه اش از ماشین برداشت و به کمرش بست و گفت: «خانم خیالت راحت باشه، حضرت زینب (سلام الله علیها) نمی گذارد من شرمنده اش بشوم. خیالت راحت».

پویا فرماندهی تانک را به عهده داشت و به گفته همرزمانش مسیر عملیات را پاکسازی و پیشروی می کردند. پویا 20 روز در منطقه حضور داشت تا اینکه در اول آبان ماه 1394 با اصابت موشک کورنت اسرائیلی به تانکش در روز جمعه مصادف با تاسوعای حسینی در حلب سوریه به شهادت رسید.
خبر شهادتش را سه روز بعد از زبان همسر یکی از همرزمانش شنیدیم. شوکه شدم و از هوش رفتم. چشمانم را که باز کردم خانه مان را شلوغ دیدم. مراسم همسر شهیدم بسیار خوب و باشکوه برگزار شد. مردم سنگ تمام گذاشتند.


منبع: مشرق