تبیان، دستیار زندگی
شهید والاقدر دکتر عبدالحمید دیالمه،از نمادهای بصیرت ودشمن شناسی در دوران ما به شمار می رود.وی در اوج جوانی در چشم بسیاری از همگنانش ،درقامت یک الگو وراهنما ظاهر شده بود،چیزی که در کمتر کسی درآن سن وجایگاه،می توان سراغ گرفت.درگفت وشنود پیش روی، بادکتر نیکو
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

شهید دیالمه در قامت یک الگو و راهنما

شهید والاقدر دکتر عبدالحمید دیالمه،از نمادهای بصیرت ودشمن شناسی در دوران ما به شمار می رود.وی در اوج جوانی در چشم بسیاری از همگنانش ،درقامت یک الگو وراهنما ظاهر شده بود،چیزی که در کمتر کسی درآن سن وجایگاه،می توان سراغ گرفت.درگفت وشنود پیش روی، بادکتر نیکو دیالمه به بیان خصال برادر پرداخته است...

بخش تاریخ ایران و جهان تبیان
مسائل را بسیار زودتر و فراتر از دیگران درک می کرد

بیش از 35 سال از شهادت دکتر عبدالحمید دیالمه می گذرد و در این فاصله، کشور با فراز و نشیبهای فراوانی روبه رو شده است. در چشم انداز زمان نقش ایشان را در خانواده و جامعه چگونه ارزیابی می کنید؟

بسم الله الرحمن الرحیم.برخی از افراد در جامعه نقش پررنگی دارند، اما در خانواده تأثیرگذار نیستند و تأثیر آنها محدود به همان فعالیتهای اجتماعیشان می شود، اما ایشان به دلیل هوش سرشار، ایمان قوی و اراده محکمی که داشت می توانست هر دو نقش را به درستی ایفا کند. در نتیجه پس از شهادت ایشان، همه کسانی که حضور تأثیرگذار او را در فراز و نشیبهای اجتماعی مشاهده کرده بودند، عمیقاً فقدانش را احساس می کردند. در خانواده هم همین طور است.

به نظر شما علت این تأثیرگذاری عمیق چیست؟

تطابق فکر و عمل! ایشان می کوشید با رفتار و عملش باورهایش را به اثبات برساند. خوشبختانه در خانواده ما همیشه معیارها و مفاهیم دینی مراعات می شدند و به همین دلیل ،توانایی آن را داشتیم که رویدادهای اجتماعی را بر اساس آنها محکها ارزیابی کنیم، از همین روی چندان دچار شک یا شبهه نمی شدیم. انصافاً حمید در این زمینه، از همه ما هوشیارتر و دقیق تر بود. همیشه وقتی حادثه مهمی در جامعه روی می دهد، برای خودم این سئوال مطرح می شود که اگر حمید زنده بود در قبال این رویداد چگونه موضع  می گرفت؟ او یک فرد معمولی با ویژگیهای اخلاقی خوب نبود، بلکه فرد خاصی بود که بسیاری از مسائل را بسیار زودتر و فراتر از دیگران درک، تحلیل و شجاعانه مطرح می کرد. او قبل از اینکه فتنه ای دامن گیر جامعه و توسط دیگران شناخته شود، هشدار می داد و بحث می کرد. دیدگاه او با اکثر آدمها فرق داشت.

از جمله تحلیل در باره عملکرد سازمان مجاهدین؟

همین طور است. شهید هنگامی شروع به افشاگری در باره اعتقادات مجاهدین خلق کرد که آنها هنوز ظاهر خود را حفظ کرده بودند و دم از دفاع از اسلام و انقلاب می زدند و تنهاعده معدودی به اندیشه های آنها شک داشتند. در آن برهه نوجوانان و جوانان خانواده های سنتی و مذهبی به مجاهدین خلق پیوسته بودند و کمتر کسی به ماهیت آنها شک داشت، اما شهید در سخنرانیها و نوشته هایش، نسبت به آنها هشدار می داد و چندین گام از جامعه خود پیش بود. دیگران تازه زمانی متوجه ماهیت و مأموریت منافقین شدند که آنها دست به ترور و کشتار زدند و خانه های تیمیشان لو رفت. سخنرانیهای شهید سرشار از هشدار نسبت به خط مشی سازمان مجاهدین خلق و تفکر التقاطی آنها بود.

به نظر شما چه زمینه هایی سبب شد شهید در جوانی به این پختگی در اندیشه برسد؟

یقیناً نخستین عامل خانواده است. خانواده ما مذهبی و تا حد زیادی تحت تأثیر شخصیت محکم، متدین و قوی پدرم بود. همه کسانی که پدرم را می شناختند، احترام خاصی برای ایشان قایل بودند. پدر بی آنکه تحکم کنند و یا محدودیتهای خاصی را برای افراد خانواده قایل شوند، حد و حدود شرعی را تبیین کرده بودند و از همه افراد خانواده می خواستند آنها را رعایت کنند. حمید نخستین فرزند از سه فرزند خانواده بود. مادر نقل می کنند: پدر همواره مقید بودند صبحها اذان بدهند و همه ما با صدای اذان پدر بیدار می شدیم و نماز می خواندیم. پس از نماز با صوت زیبایی قرآن می خواندند. بسیار مقید بودند همیشه با وضو باشند. طبیعی است چنین رفتارهایی روی فرزندان، به خصوص پسر باهوشی چون حمید چه تأثیرات عمیقی می گذارد. مادر نیز همواره سعی می کردند مشکلات مردم را حل کنند و خانه ما به نوعی پناهگاه طبقات محروم بود. به همین دلیل خانه پر رفت و آمدی داشتیم. کافی بود مادر متوجه شوند کودکی بیمار است و نیاز به مراقبت دارد. لحظه ای در این کار تردید نمی کردند. یادم هست کودکی مشکل قلبی داشت و مادر سه ماه از او در خانه خودمان پرستاری کردند. پدرم پزشک بودند و ما با افراد دردمند و محروم جامعه از این طریق آشنا می شدیم. مضافاً بر اینکه مادر بسیار مقید بودند ما همواره با اقشار محروم جامعه در تماس مستقیم باشیم و درد آنها را با گوشت و پوست خودمان احساس کنیم. بیشتر معاشرین ما از همین طبقه بودند.

پدرِ مادرم روحانی بودند و همیشه به شکل سنتی در منزل ایشان جلسات روضه خوانی برگزار می شد. پدر هم در انجمن اسلامی پزشکان حضور پیدا می کردند و برادرم را هم می بردند. در مجموع روحیه پدر و مادر و فضای حاکم بر خانه به گونه  ای بود که باورهای دینی و حساسیت نسبت به طبقات محروم را در ما تقویت می کرد. آن روزها خانه ما نزدیک به حسینیه بنی فاطمه در بهارستان بود که آیت الله مکارم شیرازی در آنجا جلسات هفتگی داشتند. شهید همیشه در این جلسات هم شرکت می کرد.

به هر حال شهید در دامان چنین پدر و مادری بزرگ شد و لذا تقیدات دینی به شکل عمیق در او ریشه دواند. پدر تا آخرین لحظه حیات توسط و ارادت به اهل بیت(ع) را با رفتار و کردارشان به ما آموختند و مادر در کنار آموزه های دینی سعی کردند آداب اجتماعی صحیح را به ما یاد بدهند.

انتخاب رشته داروسازی توسط شهید به چه دلیل ودر چه بستری صورت گرفت؟ علت این انتخاب چه بود؟

پدر ما پزشک بود و خود شهید هم به پزشکی علاقه داشت. مضافاً بر اینکه آن روزها اصولاً بچه های باهوش و درس خوان، رشته پزشکی را انتخاب می کردند. پدرم هم بسیار تمایل داشتند فرزندانشان پزشکی بخوانند تا بهتر بتوانند به محرومان کمک کنند. حمید تواناییهای فکری بسیار بالایی داشت. بسیار خوب صحبت می کرد. هوش سرشار و استعداد عجیبی داشت و بسیار بااراده و مصمم بود. البته جوانان ایرانی عموماً هوش سرشاری دارند، اما در شهید ،این نعمتهای خدادادی در مسیر دفاع از دین و تبیین ظرافتهای اسلام برای جوانان به کار گرفته می شدند. در واقع شهید همه تواناییها و استعدادهای سرشار خود را وقف اسلام و انقلاب کرد.

فعالیتهای اجتماعی و انقلابی شهید، خانواده را نگران نمی کرد؟

پدرم با فعالیتهای اجتماعی برادرم مخالفتی نداشتند، فقط وقتی سر و کارش به ساواک می افتاد، نگران می شدیم. همیشه به پدر توصیه می کرد: اگر زنگ زدید و من جواب ندادم، پیگیری نکنید تا خودم با شما تماس بگیرم! این باعث می شد دائماً نگران باشیم، اما هیچ وقت مانعی در مسیر کارهای شهید ایجاد نمی کردیم. پدرم پزشک ارتش بودند و طبیعی بود مواردی را رعایت کنند، اما هیچ وقت یادم نمی آید برادرم را مجبور کرده باشند دست از فعالیتهای انقلابی و مبارزاتیش بردارد.

من و خواهرم گاهی در کلاسهای درس برادرم شرکت می کردیم و می دیدیم دانشجوها چقدر به مباحثی که مطرح می شوند اشتیاق نشان می دهند، ولی شهید بسیار احتیاط می کرد تا موجب نگرانی پدر و مادرمان نشود.

برخی مدعی شده اند که شهید به مبارزات مسلحانه هم گرایش داشت. دراین باره چه دیدگاهی دارید؟

جوانان انقلابی ضرورتاً با شیوه مبارزات مسلحانه با رژیم مبارزه نمی کردند. شهید هم آموزشهای مسلحانه دیده بود، اما این گونه نبود که حتما از این طریق وارد شود.

آیا برای نامزدی نمایندگی مجلس اول با خانواده هم مشورت کردند؟

خیر، چون به خاطر نوع فعالیتهایی که قبل از انقلاب داشت، کاملاً طبیعی بود کاندید شود. ما تازه وقتی متوجه شدیم که ثبت نام کرده بود و طبیعتاً کسی مخالفتی نداشت. مهم تر از همه اینکه خود او به قدری با مسئله نامزدی برای انتخابات مجلس عادی و طبیعی برخورد می کرد که ما هم فکر می کردیم اصلاً مسئله مهمی نیست! البته دیگران تلاش می کردند او رأی بیاورد، ولی خود شهید یا ما برایمان عادی بود. روزی که رادیو اعلام کرد ایشان رأی آورده است، خیلی خوشحال شدم و به او زنگ زدم و تبریک گفتم، چون احساسم این بود که باید کسانی به مجلس بروند که اسلام را بفهمند و واقعاً بخواهند اسلام در جامعه و زندگی مردم پیاده شود. واکنش حمید هم جالب بود و گفت: «پذیرفتن مسئولیت که تبریک ندارد!» اول جا خوردم، ولی هر چه زمان گذشت، دیدم چقدر حرف درستی زده است. قبول مسئولیت و ادای تکلیف که تبریک ندارد. به همین دلیل هم بود که وقتی به مجلس رفت، کوچک ترین تغییری در رفتار او پیدا نشد. راستش را بخواهید ما و بسیاری از دانشجویان شهید کمی ناراحت هم شدیم، چون احساس می کردیم کارهایی از قبیل نمایندگی مجلس، مانع از کار اصلی ایشان که تربیت نسل کارآمد برای انقلاب بود می شود، اما وقتی قضیه بنی صدر پیش آمد و نقش بسیار تأثیرگذار شهید در رد صلاحیت رئیس جمهور مشخص شد، متوجه شدیم چقدر حضور او در مجلس ضروری و حیاتی بوده است.

آیا نشانه هایی از تهدید و ترور ایشان هم دیده بودید؟

بله، بعد از انقلاب چند بار به شکل جدی مورد سوء قصد و تهدید قرار گرفت. او کاملاً اطمینان داشت که منافقین چندین بار خودروی او را دستکاری کرده بودند. ما در خانواده به نوعی منتظر شهادت او بودیم. گاهی که در مسجدی جایی علیه بنی صدر سخنرانی می کرد، دوستان و اقوام زنگ می زدند و به ما می گفتند: بیایید ببینید چه غوغایی به پا کرده است! مادر می گفت: نمی خواهم اگر او را کشتند، جلوی چشمم باشد! همیشه در چنین حال و هوایی سر می کردیم.

ویژگیهای برجسته شهید از نظر شما به عنوان خواهر ایشان کدامند؟

حمید در خانواده نقش رهبری داشت. بسیار متواضع بود و به پدر و مادرمان احترام زیادی می گذاشت. ما غیر از رابطه خواهر و برادری، رابطه معلم و شاگردی با هم داشتیم و او از لحاظ انتخاب کتاب و پاسخ به سئوالات، به ما کمک زیادی می کرد. او دوست نداشت دیگران بدانند ما خواهرش هستیم، به همین دلیل ناشناخته در جلسات درسش شرکت می کردیم. حمید حرفی را نمی زد مگر اینکه به آن عمل می کرد، به همین دلیل هم حرفهایش تأثیرگذار بودند. بعضی از افراد هستند که دورادور بهتر به نظر می رسند، ولی حمید برژس بود و هر چه به او نزدیک می شدید، تأثیرش بیشتر می شد! بسیار اهل مطالعه بود و امکان نداشت وقت مطالعه را با چیز دیگری عوض کند. در واقع بهترین تفریح او مطالعه بود. وقتش یا به مطالعه می گذشت یا بحث در باره مسائل اعتقادی، سیاسی و حل مشکل دیگران. کم استراحت می کرد و آرام و قرار نداشت. در تمام طول زندگی، در حال مبارزه با نفس بود و هیچ تعریف و تمجیدی، تغییری در رفتار او ایجاد نمی کرد. همیشه توصیه می کرد سعی کنید خودتان قهرمان باشید، نه اینکه از قهرمانی دیگران تعریف و تمجید کنید. همیشه خودتان کار خوب انجام بدهید، نه اینکه فقط از کارهای خوب دیگران تعریف کنید. وجودش در خانواده ما نعمت بزرگی بود. به قول یکی از دوستانش غیرت دینی او به او اجازه نمی داد فقط خودش خوب باشد و فقط به خوب بودن خودش اکتفا کند، بلکه تلاش می کرد دستاوردهای فکریش را به دیگران منتقل کند و سطح آگاهی جامعه را بالا ببرد. شهید همان قدر که جاذبه داشت، دافعه هم داشت و دشمنانش سایه اش را با تیر می زدند، چون او زمانی صراحتاً در باره انحرافات، جریانات و افراد حرف زد که کسی جرئت حرف زدن نداشت.

خبر شهادت ایشان چگونه به شما رسید؟

ما همراه مادرمان در لواسان بودیم که خبر انفجار دفتر حزب را شنیدیم. تصور هم نمی کردیم شهید به آنجا رفته باشد. به هر حال غم از دست دادن چنین عزیزی بسیار سنگین است، اما باید صبوری کرد.


منبع: موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران