تبیان، دستیار زندگی
داستان کوتاه
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

شش کیلو لبخند شیرین!

داستان کوتاه

بخش ادبیات تبیان

شش کیلو لبخند شیرین


... آغاز دانش، سی و دو حرف تلخ و شیرین دارد و همه حروف، از تولد و زندگی و غم و شادی و مرگ انسان ها سخن می گویند... آری، من بر این باورم كه آغاز دانش، سی و دو حرف تلخ و شیرین دارد و می دانم كه "عشق" یك حقیقت انكارناپذیر و "لبخند" یک زیبایی شیرین و همیشه جاویدان است...اینجا بزرگراهی به سمت آخرین ایستگاه زندگی، بهشت زهرا"س" است و من به اتفاق چند مسافر دیگر، برای زیارت مزار شهدا و اهل قبور، در سكوت محض، درون تاكسی نشسته و در خیالات خود غوطه ور شده ام... به ساعت كوچك ماشین نگاه می كنم كه روی عدد سی و دو، ثابت مانده و از حركت ایستاده و گویی زمان متوقف شده است؛ شاید راننده هرگز قصد تنظیم یا تعمیر ساعت از كار افتاده را نداشته و ندارد... با خیره شدن به ساعت، ناخودآگاه ذهن من روی عدد سی و دو، متمركز می شود و مرا به فكر وا می دارد؛ این عدد چه چیز را می تواند در خیال من زنده كند؟...

***


من بر این باورم كه آغاز دانش، سی و دو حرف تلخ و شیرین دارد و می دانم كه "عشق" یك حقیقت انكارناپذیر و "لبخند" یک زیبایی شیرین و همیشه جاویدان است؛ پس با نام خدای عاشقان، الفبای عشق را با خود زمزمه می كنم:
"الف" از انسان می گوید كه مخلوق فهیم خدا است و "آزادی" كه طبیعی ترین خواسته بشریت و " ایمان" كه آرامش بخش دل ها است.
"ب" نشان از همان بشریت و مخلوق فهیمی است كه گاه اسیر لحظات تاریك شب می شود و چشم برزیبایی های زندگی می بندد و به زشتی های روزگار تکیه می کند و روشنی روز را به دست فراموشی می سپارد.
"پ" پشیمانی همیشگی انسان است؛ همان انسانی كه بعد از مرگ عزیزش، هراسان و آشفته به آینده مشابه برای خود می اندیشد و بر خود می لرزد؛ هراس و لرزشی كه کوتاه است و اما ساعتی بعد با فراموش شدن مرگ، همه چیز رنگ و بوی همیشگی را به خود می گیرد.
حرف "ت" ترس از آلودگی هوا و تیرگی آسمان است و شهری شلوغ و مالامال از هجوم ماشین ها و آدم ها و آهن پاره هایی که قلب و مغز و روح و روان مردمان را نشانه می رود تا راه تنفس مسدود شود و مرگی زود هنگام را رقم بزند...
گفتن از"خ" كار آسانی نیست"خ"خدایی است كه زیباست و زیبایی ها را دوست دارد؛ همان خدایی كه بر همه اعمال ما ناظر است و با خشنودی، خانه دل ها را به نور ایمان منور می سازد و شمعی پر فروغ در دل انسان فهیم، اما سرگردان عصر سرعت و تکنیک و تکنولوژی، بر می افروزد تا خاری بر تن خاكی و خسته او ننشیند و بتواند آرام و رستگار شود...
و اما سخن گفتن ازحرف"ش" در این شهر شلوغ، شور و شوق و شیدایی بسیار می خواهد. "ش" شهید و شاهدی است كه زیارت عاشورا می خواند و شربت شهادت می نوشد:" اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَبا عَبْدِ اللَّهِ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یَابْنَ رَسُولِ اللَّهِ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یَابْنَ اَمیرِ¬الْمُوْمِنینَ وَابْنَ سَیِّدِ الْوَصِیّینَ اَلسَّلامُ..."
"ش"شهیدی در كوچه باریك و قدیمی شهر من است كه در شراره و شلیک گلوله و رزم و دفاع، در راز و نیاز شبانه با معبودش، اشك می ریزد تا به آرامش برسد و سبك شود؛ او در وداع آخر هم سبك شده است و فقط شصت كیلو وزن دارد، اما بعد از انفجاری بسیار مهیب و وحشتناک درخط مقدم جبهه، تنها شش كیلو از جسم نازنین و مطهرش را می یابند و به خاک می سپارند؛ همه بدن او منفجر می شود و تنها شانه و گردن و سرش باقی می مانَد؛ سَری سرفراز که با ابهت تمام، به افق خونین چشم می دوزد؛ در حالی که چهره ای نورانی و لبخندی شیرین بر لب دارد... اینک از او، چند گرم انگشتر متبرک و زنجیر و پلاک و یک جلد قرآن جیبی و چند برگ دستنوشته و مزاری پاک و مقدس و شریف به یادگار مانده است و غیرت و مردانگی و شرف و لبخندی شیرین و ...
"ع" از فرزند كعبه امیرمومنان، علی ابن ابی طالب سخن می گوید و از عدالتی كه شیرین است و اما شمشیر زهرآگین و شهادت و شیون كودكان یتیم كوفه را به دنبال دارد. مردمان عزادار، در سوگ مهربان ترین مرد عالم تا به ابد خواهند گریست تا امواج ماتم زده و خروشان دریا، پس از عبور از ساحل گریان و برخورد با صخره های سرسخت، برای همیشه نام مبارک علی(ع) را فریاد بزنند.
" ف" مرا به یاد زنان و مردان فداكاری می اندازد كه با كمترین امكانات و در سخت ترین فضای كاری، در بخش های"ایزوله" مراكز درمانی، به انسان هایی که پاها، كمرها، گردن ها، و نخاع و ستون فقراتی کاملا معیوب دارند و قادر به انجام هیچ کاری نیستند، یاری می رسانند تا باورکنند كه زندگی زیباست و همچنان ادامه دارد... با دیدن این افراد، ندایی از درون، مرا تكان می دهد كه :" آه خدایا! اگر این افراد فداکار نباشند، چه كسی به نیازهای اولیه این جمعیت ناتوان پاسخ می دهد؟ چه كسی دست و روی غمبار آنان را می شوید و لقمه ای نان و جرعه ای آب به دهانشان می رساند؟ چه كسی بر زخم های روح و جسم شان، مرهم درمان می گذارد و كدامین قلب پاكی، برای این نیازمندان به تپش در می آید؟!...
... اكنون تاكسی، همه مسیر بزرگراه منتهی به آخرین ایستگاه زندگی؛ بهشت زهرا"س" را طی کرده و تا لحظاتی دیگر در گوشه ای از خیابان حرم مطهر"ره" توقف خواهد کرد... اینجا حرم مطهر است و من به حرف "م" و مرگ می اندیشم كه می تواند برای همه ما آغاز دو باره یک زندگی باشد... قبل از پیاده شدن، باز هم به ساعت كوچك ماشین نگاه می كنم كه همچنان روی عدد سی و دو، ثابت مانده و از حركت ایستاده و گویی زمان متوقف شده است؛ شاید راننده هرگز قصد تنظیم یا تعمیر ساعت از كار افتاده را نداشته و ندارد...


****


... آغاز دانش، سی و دو حرف تلخ و شیرین دارد و همه حروف، از تولد و زندگی و غم و شادی و مرگ انسان ها سخن می گویند... آری، من بر این باورم كه آغاز دانش، سی و دو حرف تلخ و شیرین دارد و می دانم كه "عشق" یك حقیقت انكارناپذیر و "لبخند" یک زیبایی شیرین و همیشه جاویدان است...

منبع: الف - نویسنده: حمیدرضا نظری