تبیان، دستیار زندگی
آن روز صبح زود، وزوزو که تازه از خواب بیدار شده بود، بال هایش را باز و بسته کرد، که یکهو باد پنکه محکم فوت و شوتش کرد طرف آشپزخانه...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

کیسه خواب انگوری

کیسه خواب انگوری

 آن روز صبح زود، وزوزو که تازه از خواب بیدار شده بود، بال هایش را باز و بسته کرد، که یکهو باد پنکه محکم فوت و شوتش    کرد طرف آشپزخانه.

وزوزو به هوا رفت و افتاد توی فنجون. ته فنجان کمی قهوه داشت، او هم دوقُلُپ قهوه نوشید و سرحال شد و پرید. کیسه خواب انگوری

داشت از جلوی ظرفشویی رد می شد که یک قطره آب روی بالش چکید.

 وزوزو بالش خیس شد و کله پا شد. چرخید و چرخید تا با کله رفت توی یک بشقاب چرب و چیلی.

ته بشقاب یک دانه برنج و دو تا لپه بود. وزوزو یکی دو لقمه خورد و سر حال شد.

آفتاب از گوشه پنجره خودش را نشان داد. وزوزو هم بالش را تکان داد.

کیسه خواب انگوری

بعد یواش خودش را از ظرفشویی بیرون کشید و پشت پنجره زیر آفتاب نشست.

 وقتی خشکِ خشک شد آهسته بالش را باز کرد و از لای درز پنجره آشپزخانه بیرون پرید.

 آن وقت هِی رفت بالا و بالاتر، داشت به شاخه انگور می رسید که یکهو غول گنجشکی هوس کرد او را بخورد و افتاد دنبالش.

کیسه خواب انگوری

 حالا وزوزو بپر، گنجشکی بپر، وزوزو بپر، گنجشکی بپر، تا این که رسیدند به شیشه همان پنجره ای که وزوزو از آن بیرون آمده بود. کیسه خواب انگوری

کیسه خواب انگوری

وزوزو خودش را کنار کشید و غول گنجشکی با کله رفت توی شیشه.

حالا وزوزو بپر گنجشکی نپر.

وزوزو رفت روی شاخه انگور و یک دانه انگور قرمز خوشمزه را با خرطومش سوراخ کرد و شروع کرد به مِک زدن.

 وقتی آب انگور را تا ته خورد شکمش پر و سنگین شد و خوابش گرفت.

کجا خوابید؟

خُب معلوم است سوراخ انگور را بزرگ کرد و رفت توی همان انگور خالی.

 آن جا دیگر نه باد پنکه شوتش می کرد، نه چکه آب خیسش می کرد و نه غول گنجشکی پیدایش می کرد.

منبع: مجله روزهای زندگی بچه ها

تنظیم: فهیمه امرالله

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.