ملکه استنباط و بافت شخصیت علمی به عنوان هدف آموزشی حوزه
گفت و گو با استاد احمد فربهی
پایگاه اطلاعرسانی نشست دورهای اساتید، گفتوگویی با استاد احمد فربهی منتشر کرده که مطالبی که از قول ایشان در این پایگاه منتشر شده است در ادامه میآید:
ملکه استنباط و بافت شخصیت علمی
در نظام آموزشی حوزه، مسأله ملکه استنباط و بافت شخصیت علمی، همواره به عنوان هدف آموزشی حوزه تلقی میشده است. یعنی هدف این بوده است که طلبه در طول تحصیلش به شخصیت جدیدی برسد که آن شخصیت جدید منشأ یک آثار جدیدی باشد. به عنوان مثال سوالاتی که تا به حال در مورد آنها بحث نشده است، بتواند با مراجعه کردن، جمعبندی و حل کند. همچنین زمانی که حرف غلطی به او گفته میشود، حرف غلط در دستگاه فکریاش جای نگیرد. در حدیثی از امام صادق - علیه السلام - داریم که حضرت فرمودند: «ما هیچ کدام از شما را فقیه به حساب نمیآوریم مگر کسی که وقتی یک حرف اشتباهی پیش او زده شد، حرف اشتباه را متوجه شود. وجه خطایی که آن حرف دارد را متوجه شود که چه هست.» این که کسی حرفهای اشتباه را بفهمد، یک بخشی از آن برمیگردد به معلوماتی که دارد، اما یک بخشی از آن برمیگردد به این که بتواند از معلومات قبلیاش استفاده کند و خود آن شخصیت، یک شخصیت متفاوتی شده باشد و ما باید این امر مهمی که مبنای نظام آموزش حوزه بوده است را همیشه زنده نگه داریم. ...
الان ما در دوران گذارِ به یک نظام آموزشی جدید هستیم. حوزه دارد تحول پیدا میکند، برنامههایش عوض میشود و چون در دوره گذار هستیم، اساتید خیلی باید مراقبت و نظارت کنند که در کنار از بین رفتن مسائلی که در نظام آموزشی وجود داشت، که اشتباه بودند و نبایستی باشند و متناسب با فضای جدید نیست، آن اصالتهای حوزوی هم از دست نرود. باید بین آن اصالتها که تکیهگاه اصلی نظام آموزشی مدرن است و آن شاخ و برگهایی که احیاناً اشتباه بوده و بایستی اصلاح شود، یا نظام آموزشی جدید با وضعیت جدید ظرفیتشان را ندارد، تفکیک کنیم. بنابراین من فکر میکنم نکته اولی که اساتید باید روی آن تأکید داشته باشند، تحصیل مهارت شخصیت و بافت شخصیتی تربیت و تغییر پیدا کردن و تبدیل شدن به یک شخصیت جدید است. این را همیشه اساتید باید به شاگردان تفهیم کنند و به آنها بگویند: برای ما مهم نیست که پنجاه گزاره علمی جدید را یاد گرفتید، آنچه که برای ما مهم است این است که به اندازه پنجاه گزاره علمی عوض شده باشید؛ اگر این جور شدید ما به هدف آموزشیمان رسیدهایم؛ اما اگر نه، صرفاً به مجموعه ذهنیتهای قبلی طلاب چند تا گزاره دیگر اضافه شده، این خیلی مهم نیست. …
مراحل تحصیل علم در روایات
در روایات ما درباره تحصیل علم میتوانیم به مراحلی دست پیدا کنیم. در بعضی از مراحل، این عنصر تربیتی وجود دارد. در نگاه به روایات میبینیم اهل بیت - علیهم السلام - انتظار دارند که ما در تحصیل علم، چند تا مرحله را در نظر بگیریم.
مرحله اول: حسن الاستماع
اولین مرحلهای که در راویات میتوانیم پیدا کنیم، مسأله «حسن الاستماع»؛ خوب گوش دادن به مطالب استاد است. در حدیث داریم فرمود «من احسن الاستماع تعجل الانتفاع»؛ هر کسی که خوب گوش دهد زود به نتیجه میرسد. خود اصل تفهم که از باب تفعل است و به معنای خود را به زحمت انداختن در اتصاف به مبدأ فهم است؛ فرمود: «من تفهّم فهم»؛ هر کسی که خودش را در فهمیدن به زحمت بیندازد، میفهمد و جالب این است که حضرت در روایت دیگر فرمودند: «من فهم عَلِمَ غورَ العلم»؛ هر کسی که بفهمد، به عمق علم میرسد و بعد در حدیث دیگر، حضرت فرمودند: «من علم غور العلم صدر عن شرایع الحکم»؛ هر کسی که به عمق علم رسید، از مکاتب حکیمانه سر بیرون میآورد. ببینید این سیر نشان میدهد اگر کسی خوب گوش بدهد، تلاش کند برای فهمیدن، تفهم داشته باشد، میتواند صاحب مکتب شود؛ صاحب یک مکتب خوب، حکیمانه و متقن شود. این یک مرحلهاش است. …
مرحله دوم: تفکر
مرحله بعد از این که آدم خوب گوش داد و تلاش کرد برای فهمیدن، تفکر کردن است؛ تفکر کردن برای صحت و سقم مطلب. در حدیث داریم که حضرت عیسی - علیه السلام - فرمودند: «خُذُوا الْحَقَ مِنْ أَهْلِ الْبَاطِلِ وَ لَا تَأْخُذُوا الْبَاطِلَ مِنْ أَهْلِ الْحَق»؛ اگر که اهل حقی حرف باطلی زد، آن حرف را نپذیرید، اما اگر اهل باطلی حرف حقی زد، قبول کنید. بعد حضرت فرمودند «کونوا نقّاد الکلام»؛ نقد کننده کلمات باشید؛ حرف را ببینید کدامش درست است، کدامش غلط است. حضرت امام صادق - علیه السلام - فرمودند «طوبی لمن سمع تفکر». پس بعد از این که آدم خوب گوش داد، تلاش کرد برای فهمیدن، گام بعد این است که آدم بر روی مطالب تفکر کند. این هم مرحله بعدی، که خود تفکر کردن هم از باب تفعل است. باب تفعل یعنی خود را به زحمت انداختن، باز دوباره تفکر کردن به زحمت انداختن در آن وجود دارد، مثل تفقه که از باب تفعل است. …
مرحله سوم: تتبع با رویکرد به وجوه آراء
مرحله بعدی که میشود در روایات دید، مسأله تتبع کردن است. در روایت داریم حضرت امیر - علیه السلام - میفرمایند: «من استقبل وجوه الآراء عرف مواقع الخطا»؛ هر کسی که به وجوه آراء توجه کند، به مواقع خطا آشنا میشود و شناسایی میکند که کجا اشتباه است و کجا درست است. من این جا میخواهم تأکید کنم روی وجوه آراء. حضرت امیر - علیه السلام - در این روایت نگفتند من استقبل الآراء؛ هر کسی به آراء روی بیاورد مواقع خطا را تشخیص میدهد؛ بلکه فرمودند هر کسی که روی بیاورد به وجوه آراء، یعنی هر رأیی یک وجهی دارد، یک استدلالی دارد، یک علت تصدیق دارد، یک حد وسطی دارد؛ شما وقتی میخواهی کتابی را مطالعه کنی و آراء دیگران را ببینی، ببین استدلالش چه بوده است، علت تصدیقش چه بوده است.
یک کسی آمد پیش امام صادق - علیه السلام - عرض کرد: «خدا نیست». حضرت فرمودند: «چرا؟» گفت: «چون نمیبینمش». این چون نمیبینم، وجه رأیش میشود؛ اگر وجه رأیش معلوم شود، آدم میتواند نقدش کند. ...
یک کسی آمد خدمت امام صادق - علیه السلام - عرض کرد: «عالم حادث نیست.» حضرت فرمود: «چرا حادث نیست؟» گفت: «چون من حدوثش را ندیدم»؛ ببینید این میشود وجه رأیش. بعد حضرت فرمود: «تو حدوثش را ندیدی، قائل به قِدَمش شدی؟ قِدَمش را دیدی که میگویی قدیم است؟». گفت: «نه قِدَمش را هم ندیدم». حضرت فرمود: «پس طبق مبنایی که تو داری باید قِدَمش را نفی کنی نه این که حدوثش را نفی کنی، قدمش را بپذیری.» اگر هیچ کدامش را ندیدی پس اگر ندیدن را دلیل بر نفی انکار بدانی باید طرفینش را نفی کنی. این جاها حضرت تأکید میکند روی وجوه آراء.
عدهای آمدند پیش پیغمبر - صلی الله علیه و آله و سلم - عرض کردند: «عزیر، ابن الله هست». حضرت بعد از این که معنا را از آنها پرسیدند که یعنی چه که عزیر ابن الله است، بعد از این که مشخص شد مدعایشان چیست، حضرت فرمودند: «ما الذی دعاکم الی هذا»؛ چه موجب شد که شما چنین حرفی بزنید؟ ببینید این همان علت تصدیق است، وجه رأی است. پس بعد از این که تفهم کردیم و تفکر کردیم، باید تتبع کنیم در وجوه آراء. میخواهم عرض کنم اهل بیت - علیهم السلام - از ما انتظار داشتند که وقتی یک رأی و نظری را میشنویم، نگوییم فلانی نظرش این بود، بگردیم ببینیم چرا فلانی همچنین حرفی را زد، حد وسطش چه بود؟ علت تصدیقش چه بوده است؟ استدلالش چه بود و مناط استدلالش چه بوده است؟ ...
اگر کسی بدون استدلال، چیزی را قبول کند، شیخ الرئیس میگوید: «خرج عن الفطرة الانسانیة»؛ از فطرت انسانی خارج شده است. هر کسی که عادت کرده باشد به این که قبول کند حرفی را، بدون دلیل و بدون برهان، از فطرت انسانی خارج شده است. از حضرت علی - علیه السلام - باز روایتی داریم که فرمود: «برخی مثل پشه کورههای بیارزشی هستند که به طرف هر فریادکشندهای میروند» و حضرت در ادامه فرمودند: «لَمْ یَسْتَضِیئُوا بِنُورِ العِلْمِ و لم یَرْجِعُوا إِلى رُكْنٍ وثیق» یعنی اگر انسان به یک رکن قابل اعتمادی تکیه نکند، این، موجب میشود که انسان به یک پشه کوره بیارزش تبدیل شود. باز دوباره میبینید که حضرت روی چه تأکید میکند که در آن نوعی تلاش و ورزیدگی وجود دارد و آن، روی آوردن به وجوه آراء است: «من استقبل وجوه الآراء عرف مواقع الخطا». آدم بعد از این که حرف را فهمید رویش فکر کرد باید به وجوه آراء دیگران مراجعه کند: «حَقٌ عَلَى الْعَاقِلِ أَنْ یُضِیفَ إِلَى رَأْیِهِ رَأْیَ الْعُقَلَاءِ وَ یَجْمَعَ إِلَى عِلْمِهِ عُلُومَ الْحُكَمَاءِ»؛ باید معلوماتش را اضافه کند. …
مرحله چهارم: نظامدهی و تشخیص حق
بعد از این مراحل، که مرحله تتبع را گذراند، آن موقع باید به دنبال مشخص شدن حق باشد، که شفافیت مطلب، اتقان مطلب، انسجام و دستهبندی مطالب، در این راه به او مدد میرساند. حضرت علی - علیه السلام - فرمود: «لَا یَنْفَعُ اجْتِهَادٌ بِغَیْرِ تَحْقِیقٍ»؛ اجتهاد و تلاش، جز این نیست که انسان به دنبال حق بگردد، ببیند از بین اقوال و آراء، کدامش درست و کدامش غلط است. حضرت در جای دیگر درباره منظم کردن اقوال و دستهبندی کردن اقوال میفرماید: «أَحْسَنُ الْكَلَامِ مَا زَانَهُ حُسْنُ النِّظَام»؛ بهترین کلام انسان، کلامی است که حسن نظام، آن را زینت کرده باشد؛ «و شر الکلام ما نقض بعضه بعضا»؛ بدترین کلام آن است که بعضی بعض دیگر را نقض کنند؛ یعنی انسان وقتی اقوال را جمع کرد باید حواسش باشد که ناقض یک قول دیگری نباشد و صرف جمعآوری کردن این فایده ندارد. …
مرحله آخر: تزکیه علم
آخرین مرحلهای که حضرت در روایتشان فرمودند، مسأله تزکیه است که انسان حواشی علوم و ذهنیتهایی که دارد، حشویات و حواشی و اضافهها را حذف کند، که حضرت فرمودند این مسئله، با تعلیم و تدریس به دست میآید؛ فرمود: «أَعْوَنُ الْأَشْیَاءِ عَلَى تَزْكِیَةِ الْعَقْلِ التَّعْلِیمُ»؛ کمککارترین چیز بر تزکیه عقل، تعلیم است و با تعلیم دادن، علم سابقِ انسان، متقن میشود، حواشیاش حذف میشود و یک چیزهای جدیدی که نمیدانسته را یاد میگیرد. …
اهمیت ورزیدگی و تربیت
در بیان این مراحل، قصد داشتم بگویم آن چیزی که ما از روایات برداشت میکنیم این است که مراحل آموزشی ما، باید همراه با ورزیدگی و تربیت باشد که انسان به یک شخصیت جدید برسد. وقتی گوش میدهیم اول با تفهم باشد؛ یعنی تلاش برای فهمیدن. وقتی حرفها را گوش میدهیم باید تفکر کنیم. بعد از این که تفکر کردیم باید تتبع کنیم، اما در وجوه آراء نه در خود آراء. در خود آراء، تأمل میکنیم که وجه رأی چه بوده است و بعد از این که آدم تحقیقی کرد، حرفها را منظم و دستهبندی کرد، باید به وسیله تدریس و تعلیم، تزکیهشان کند. به نظر من، این یک تحصیلِ تربیتمحور است که اهل بیت - علیهم السلام - آن را به ما آموختند. …
مزیت طولانی بودن دوره تحصیل
در گذشته، در نظام آموزشی حوزه، زمینهها برای تحصیلِ تربیتمحور فراهم بوده است. دوره تحصیل طولانی بوده است. خود اصل طولانی بودن دوره تحصیل، در تربیت تأثیر اساسی داشته است. در روایات داریم «لا فقه لمن لا یدیم الدرس»؛ اگر کسی دوام درس را نداشته باشد به فقه و به فهم عمیق نمیرسد. چقدر ما روایت داریم که تعبیر به استقامت، دوام و مداومت دارند و این که «سمی الادریس ادریسا لکثرة مدارسته الکتاب»؛ به حضرت ادریس، ادریس میگفتند چون خیلی کتاب مطالعه میکرد. خود طولانی بودن نظام آموزشی حوزه، یک زمینهای را برای تربیت شخصیت علمی فراهم میکند، به شرطی که یک طلبهای از این دوره طولانی بهترین استفاده را ببرد.
طول تلمذ خدمت استاد
مسأله دیگر این که در نظام آموزشی حوزه، دوره تحصیل در نزد یک استاد زیاد بوده است. مثلاً حداقل یک شاگرد یک استادی را که میپسندید، شخصیتش را مطلوب میدید، حداقل دو-سه سالی نزدش تحصیل میکرد. بعضی از وقتها هم که هفت، هشت، ده سال و پانزده سال با یک استاد مراوده داشتند. مرحوم آقای خویی با اساتیدش مرحوم آقای نایینی، علمایی که الان داریم مراجع تقلیدی که الان داریم که بعضیهاشان مرحوم شدند، این ها خودشان با مرحوم آیت الله خویی محشور بودند و سایر علمایی که داریم که این ها هر کدامشان با اساتیدشان مدتی محشور بودند و محشور بودنشان باعث تربیتشان شد. ...
جایگاه تدریس خُرد در حوزه علمیه
مسأله بعد، تدریس خُرد در حوزههای علمیه است. همیشه اساتید به شاگردان میگفتند شما جوری کتاب را بخوانید که سال دیگر همین کتاب را تدریس کنید. این فضا، کاملاً وجود داشت که شاگردان زرنگ و توانا، کتابها را تدریس میکردند و همین تدریس کردن، مرحله تزکیه عقل را تأمین میکرد. به یک نفر، دو نفر تدریس کردند و چون تدریس به یک نفر و دو نفر بود و آن استاد هم استاد متعهدی بود، مطالعه میکرد، کمتجربگیهایش به وسیله یک ضمیمههایی جبران میشد. مثلاً وقت میگذاشت برای شاگردش به این که سوالاتش را پیگیری میکرد و جوابش را پیدا میکرد. به شاگرد، مباحث را تفهیم میکرد و اکثر این کارها را انجام میداد. آن کم تجربگی ها هم طوری جبران میشد. در عین حال، استادی که هنوز خودش شاگرد باشد و دوره اول تدریسش باشد، قطعاً قابل مقایسه با استاد ورزیدهای که چند دوره تدریس کرده و تعهدات استادی را هم دارد نیست. اما تدریس خُردی که در حوزه وجود داشت، این جور نبود که قابل پذیرش و قابل تحمل نباشد، چون با یک ضمیمههایی جبران میشد.
این سه عنصری که در حوزه وجود داشت: یکی طولانی بودن دوره تحصیل، یکی هم مدتدار بودن و تحت تربیت استاد بودن و سومی هم تدریس خُرد داشتن، این زمینه را برای رشد بافت شخصیتی فراهم میکرد. ما هم باید تدریس خُرد و مسائل دیگر را تقویت کنیم. طلبه نباید خودش را فارغ التحصیل بداند و باید حس کند که به تحصیل بیشتری نیاز دارد. ...
مثالی از تجارب شخصی
بنده چندین سال است که توفیق داشتم تدریس کردم، هم فقه را، هم اصول را، هم منطق را و هم فلسفه را و هم بعضی از موضوعات دیگری مثل تفسیر موضوعی را. ولی تجربه موفقی در تدریس منطق برای من پیش آمد که خودم انتظار نداشتم و آن این که بعد از چند دور تدریس کتابهای منطقی، دیدم خروجی این دورههای تدریس چند نفر استاد منطق بود. الان بحمدالله شاید بیش از ده، دوازده نفر یا بیشتر از آن کسانی که با همدیگر جلسه بحث داشتیم، الان خودشان جزء اساتید هستند و بعضیهاشان صاحب تألیف شدند. در بحث منطقی، من وقتی فکرش را میکنم، میبینم من در تدریسهای منطق، روی عنصر تربیت خیلی توجه داشتم؛ گاهی از مواقع مینشستم برای یکی از شاگردان روی کاغذ مقدمات یک مطلب را سطر به سطر مینوشتم. گاهی از مواقع یک واژه را برایش توضیح میدادم. گاهی از مواقع برای پاسخ به یک سوال شاگردان، در منابع مهم منطقی، چند ساعت میگشتم، برایش پیدا میکردم و وقتی نگاه میکنم که این کارها ثمر داده است، باعث خوشحالیم میشود و هم متوجه میشوم که اگر ما تدریسهایمان تربیتمحور باشد، ثمر دارد. اگر ما در چیزهای دیگر همینطور باشیم، در تدریس فلسفه و فقه و اصولمان اگر همین طوری باشیم، میتوانیم بعد از چند دور تدریس کردن، ده-دوازده نفر بهتر از خودمان را تحویل حوزههای علمیه و جوامع اسلامی بدهیم. ...
برخی از علما در تدریسشان خصوصیاتی بوده است که این خصوصیات باعث تربیت طلبه میشده است. اول از همه، آن تعهدی که داشتند یک چیزی را وقتی نمیدانستند، میرفتند، میگشتند، پیدا میکردند یا مطالعه میکردند یا آماده میکردند. خود این تعهدشان، رفتارشان، اینها خودش عامل تربیت علمی شخص بود. ویژگی بعدی تدریسشان، پیگیری مطالبات علمی شاگردان بود و این شاگرد یک سوالاتی را مطرح میکرد، استاد میرفت، پیگیری میکرد و پیدا میکرد و روایتی را پیدا میکرد. خود پیگیری مطالبات علمی شاگردان استاد را تربیت میکرد و خصوصیت دیگر هم این بود که شاگردان را به دنبال مباحث علمی میفرستادند. در این باره روایتی را دیدم به این مضمون که: «شما برو فلان باب را نگاه کن» روایتی به این مضمون هست. مثلاً استاد به شاگرد بگوید این مطلب را پیدا کن، فردا برای من هم بیاور که من هم این روایت را بصورت مستند داشته باشم و ویژگی دیگر این اساتید این بود که احاطه بر مطالب داشتند. این خصوصیات و ویژگیها، موجب میشود که شاگرد تربیت شود و رشد پیدا کند. ...
آخرین نکتهای که میخواستم عرض کنم این است که همه اساتید بزرگ حوزه و خیلی از اساتید حوزه، در کنار تدریسشان توجه به عنصر تربیت هم داشتند. الان ممکن است یک مقدار کمرنگ شده باشد. باید به همدیگر تذکر دهیم تا باز هم دوباره آن عنصر تربیت بروز و ظهور پیدا کند.
منبع: پایگاه اطلاعرسانی نشست دورهای اساتید سطوح عالی و خارج حوزه علمیه قم