قلکم را شکستم فیلمم را ساختم
از تجربههای فیلمسازیتان بگویید. «روز مبادا» نخستین فیلم بلند شماست، روند شکلگیری ایده این فیلم و همچنین فرایند ساخت آن به چه شکل بوده است؟
سینما از کی برایتان جدی شد و از چه زمانی ساخت فیلمهای کوتاه و مستند را آغاز کردید؟
از سال ۷۹ وارد سینما شدم. سال سوم راهنمایی که مشغول تحصیل بودم، دلم میخواست در مدرسه سینما درسم را ادامه دهم. اما فقط یک مدرسه سینمایی در صداوسیما وجود داشت که برای پسرها بود. یکی دو سال بعد مدارس سینمایی دیگری البته برای خانمها راه افتاد. اما در آن سال مشاور مدرسه گفت که باید رشته تجربی را انتخاب کنم. در کنکور تجربی شرکت کردم و قبول هم شدم اما به دانشگاه نرفتم. بعد از اینکه دیپلم گرفتم به انجمن سینمای جوان رفتم و فیلمسازی خواندم. بعد از آن به حوزه هنری وصل شدم و برخی دورههای فیلمنامهنویسی را گذراندم. حوزه در آن سالها فضای خیلی خیلی جذابی داشت و یکی از بهترین برنامههای ما نمایش فیلم بود.
باب آشنایی جدی شما با سینما، حوزه هنری و انجمن سینمای جوان بودند.
بله دقیقاً، از همان موقع شروع به ساخت فیلم کوتاه کردم. فیلمی به نام «خوش آمدی» ساختم که فضایی نسبتاً سوررئال داشت. و همینطور در ادامه جسته و گریخته با پروژههای دیگر در سمتهایی مثل دستیار کارگردان و منشی صحنه همکاری کردم. در عین حال داستان مینوشتم، شعر میگفتم و عکاسی میکردم؛ تا اینکه رسیدم به ورکشاپهای آقای کیارستمی. این ورکشاپها آغاز یادگیری فرم بودند.
اگر کسی علاقه و استعداد داشته باشد، ورکشاپهای آقای کیارستمی به نظرم میتواند، خودش نقش یک دانشگاه را داشته باشد. شما چه تجربهای در کلاسهای ایشان داشتید و چه اتفاق مهمی برایتان رخ داد؟
اتفاقی که در این ورکشاپها برای کسی که سینما را بلد است میافتد، این است که در واقع میتواند به یک شکلی از خودش برسد. یعنی میتواند به سلیقه متفاوتی که در ذهنش وجود دارد اعتماد کند. در این ورکشاپها دانش تجربه کردن به بچهها منتقل میشود. جسارت نوگرا بودن به آنها داده میشود و حمایت میشوند. این نکته مهم به آنها یاد داده میشود که به ورطه تکرار نیفتند. آقای کیارستمی کسی را وارد سینمای حرفهای تکراری نمیکند. البته تصور غلطی هم وجود دارد که ایشان خیلی به قضایا ساده نگاه میکند و بچهها را هم به این مسأله ترغیب میکند. اصلاً این تصور درستی نیست.
تصور میکنم در سایر ورکشاپهای سینمایی دانشجوها خیلی ترغیب نمیشوند که وارد فضای عملی و تجربهگرایی شوند. براحتی ترسشان نمیریزد. اما آقای کیارستمی تلنگری میزند و انگیزه ایجاد میکند که همه ترغیب میشوند خودشان را در معرض آزمون و خطا بگذارند.
بله دقیقاً، در ورکشاپهای ایشان همه شیطنت میکنند. جالب است. این دو بحثی که الان در مورد دانشگاه و ورکشاپها کردیم دقیقاً نقطه مقابل هم هستند. مثلاً خانواده ما خیلی برای قبولی برادرم در دانشگاه زحمت کشید و اتفاقاً در رشتهای خوب قبول شد. پدرها و مادرهای نسل ما از کنکور غولی درست میکنند که قبول شدن در آن خیلی دشوار است و … اما آقای کیارستمی آرام آرام فاصله بچهها را با آن غول دستنیافتنی کم میکند و این را برای هر انسانی متصور میشود که میتواند دست به خلق یک اثر هنری بزند. مسلماً بر اساس تجربیاتی که در زندگی هر آدمی هست، کیفیت این اثر هنری تفاوت میکند.
برویم سراغ فیلم. ایده «روز مبادا» از کجا آمد؟ چنین فیلمهایی که روی لبه واقعیت و داستان حرکت میکنند به یک معماری هوشمندانه نیاز دارند. فیلمی که در واقع برای فیلمساز تجربهای سهل و ممتنع است. روز مبادا داستان سرراست و سادهای و همچنین ریتم خوبی دارد. تعلیقهای خوبی دارد و مخاطب بسرعت درگیر داستان فیلم میشود. چطور به چنین ایدهای رسیدید که این تجربه واقعی را که بخش مهمی از آن هم درون خانواده شما و حتی خانه خودتان اتفاق میافتد جلوی دوربین ببرید؟
هرچه بیشتر در مورد فیلم صحبت میکنم، فکر میکنم در حال رسیدن به کشفی جدید در مورد اینکه این فیلم واقعاً از کجا آمده هستم. دقیقاً قبل از ورکشاپ، فیلمی بیست دقیقهای در سال ۸۳ ساختم که فرایند ساختش خیلی حرفهای بود. آن موقع قبل از اینکه فیلم ساخته شود، فکر میکردم داستان فیلم در مورد من و پدرم است که با هم صحبت میکنیم. آن زمان خیلی از ذهنم دور بود که پدرم را به عنوان بازیگر وارد فیلم کنم. به همین خاطر به دنبال بازیگر بودم. مردی را در خیابان نزدیک خانهمان دیدم و از او خواهش کردم در فیلم بازی کند. هر چند تجربه موفقی نبود. آن موقع برایم خیلی عجیب بود که از پدرم به عنوان بازیگر استفاده کنم. و در ضمن یک دکوپاژ صددرصد کلاسیک کردم. وقتی فیلم تمام شد احساس کردم هیچ تعلق خاطری نسبت به آن ندارم.
نگاه و رویکردی که عباس کیارستمی در فیلمسازی دارد چقدر بر جنس فیلمسازی شما در روز مبادا تأثیرگذار بوده است؟
من اصولاً با سینمای آقای کیارستمی به سینما علاقهمند شدم. وقتی دورههای مختلف را در حوزه و انجمن گذراندم بتدریج با سینمای آقای کیارستمی آشنا شدم و وقتی که فیلم «پنج» ایشان را دیدم واقعاً حیرتزده بودم و برایم سوال بود که چطور یک نفر میتواند اینطور فیلم بسازد. من معتقدم آنها چه در فیلمسازی و چه مثلاً در تربیت فرزندانشان تأثیر خیلی گستردهای از جهانی که در آن زندگی میکنند میگیرند. در مورد سینما هم باید بگویم از جهان سینما خیلی تأثیر گرفتم. تارانتینو و آنجلوپلوس را هم دوست دارم و البته آقای کیارستمی را بدون غلو و تعارف از همه جدا میکنم. وودی آلن را هم دوست دارم. اما نمیتوانم بگویم فیلمهایم به طور مستقیم از سلیقه آقای کیارستمی تأثیر پذیرفته است؛ فکر میکنم ایشان با ساختن آثاری مثل «پنج» و «شیرین» تأثیرش را روی ما گذاشته است و اصلاً فکر نمیکنم سینمای من در حال حاضر شبیه سینمای اوست. واقعیتش هم این است که هیچ فیلمی را که شبیه سینمای کیارستمی است دوست ندارم. امیدوارم من هم به لحاظ عمق نگاه و حساسیت نگاهشان به جهانی که در آن زندگی میکنند، بتوانم تأثیر بپذیرم و آن طور باشم.
نوشتن فیلمنامه روز مبادا چقدر طول کشید؟ نوشتن چنین فیلمنامهای دشواریهای زیادی دارد و اجرای آن به مراتب دشوارتر و پیچیده تر. درواقع منظورم این است که فرایند خلق یک داستان و فیلمنامه از آدمهای معمولی و زندگیشان به چه شکل بود؟ چه راهکارهایی برای جذاب و سینمایی کردن داستانتان داشتید؟
قبل از نگارش فیلمنامه روز مبادا خیلی دست به قلم بودم و زیاد مینوشتم. این نخستین تجربه فیلمنامهنویسی من نبود، اما با این حال نوشتن فیلمنامه زمان زیادی برد و حدود چهار ماه و نیم طول کشید. ایده متعلق به یکی از داستانهای کوتاهی است که قبلاً نوشتهام. حجم آن هم در حدود ۱۳۰ صفحه شد. بعد از چکشکاریهای لازم همزمان به دنبال تولید فیلم هم بودم. شش ماه اول درگیر تغییرات دولتی بودم و همه مسئولان تغییر کرده بودند و کار به سختی پیش میرفت. تا اینکه آقای کیارستمی به من گفت برو قلّکت را بشکن و فیلمت را بساز. درِ خانه همه تهیهکنندهها را بزن تا بالاخره موفق شوی.
پس فیلمنامه را در این مقطع خوانده بودند و تأیید کرده بودند؟
بله، تقریباً اکثر افرادی که فیلمنامه را میخواندند، تأییدش میکردند اما میپرسیدند که واقعاً مطمئنی میخواهی با همین فرم آن را بسازی؟ چون فرم خطرناکی است. ولی آقای کیارستمی گفت به این حرفها گوش نده و برو فیلمت را بساز. به هر حال قلّکم را شکستم و وارد پروسه تولید شدم. آقای احمدی و خانم اسکندرفر به صورت مشترک تهیهکنندگان فیلم شدند. آقای احمدی فیلمنامه را دوست داشت و حمایت خیلی خوبی هم از من کرد و با روحیه حرفهای خود باعث شد تا تولید خیلی آرامی داشته باشم.
در ضمن ماکت فیلم را هم از قبل به توصیه آقای کیارستمی ساختم. ایشان به من میگفت ماکت را بساز و برایم بیار تا ببینم. اما من به دلیل اینکه فیلمنامه را دوست داشتند، میترسیدم با این کار تأییدشان را از دست بدهم. ماکت را داشتم با مادرم کار میکردم و کم کم احساس کردم مادرم در حال متوجه شدن فیلمنامه است و به نظرم این مسأله خطرناکی بود.
کار با نابازیگران در نخستین تجربه فیلم بلندتان چطور بود؟
خیلی سخت بود؛ به این دلیل که مسئولیت کارگردان صد برابر میشود و هیچ توقعی هم نمیتوان از آدمی که جلوی دوربین است داشت و وقتی او مادر هم باشد به مراتب دشوارتر است. اما مادرم در طول فیلم عاشقانه همراهم بود. واقعاً بازیگر باهوشی است و دیالوگها را براحتی حفظ میکرد.
ایده حضور هدیه تهرانی در فیلم چطور شکل گرفت؟ به نظرم در سکانسی که ایشان بازی میکنند باوجود اینکه فضای شوخ و بامزهای ایجاد میشود اما یکدستی دیگر قسمتهای فیلم در آن وجود ندارد.
اینکه مخاطب احساس یکدستی در مورد این سکانس ندارد به دلیل توقعی است که برای خودش ایجاد کرده و فیلم را دنبال میکند؛ و دائماً در این فکر است که این فیلم است یا نیست؟ یا آیا این قسمت واقعی بود یا خیر، اما ناگهان با حضور هدیه تهرانی مواجه میشود که توقعش را نداشته. همه کاراکترهای فیلم هم میخواهند جلوی سوپراستار استایل متفاوتی داشته باشند و ما درواقع میخواهیم یک نمایشی راه بیندازیم. همانطور که کاراکترها خیلی دست به عصا و شیک شدند، فیلم هم دچار همین حال و هوا میشود و من در این سکانس چنین قصدی را داشتم.
من بعد از اینکه فیلم را دیدم متوجه شدم که پدرتان قبل از اینکه فیلم را ببینند از دنیا رفتهاند. فیلم را در سینما و بههمراه همسرم دیدم. وقتی به سکانس آخر رسید، گفت این خیلی واقعی است، به نظر نمیآید فیلم باشد. گفتم مطمئن نیستم. اما حالا که متوجه شدم پدرتان فوت کردهاند از خودتان میپرسم که آیا سکانس مربوط به خاکسپاری واقعی است؟
چقدر جالب. پروسه تدوین فیلم را که شروع کردم، پدرم را از دست دادم. شوک بدی به من دست داد و تا مدتی واقعاً آدم معمولی نبودم. اما وقتی اتفاق افتاد متوجه شدم دیگر نمیتوانم آن فیلم قبلی را بسازم. فیلم قبلی متعلق به آدم قبلی بود و جهان من به طور کلی تغییر کرده بود. قبل از آن مرگ، معنی چندانی برایم نداشت، اما دیدم که با عزیزترین آدم زندگیام خداحافظی کردم.
بعد که دوباره سراغ فیلم رفتم دیدم که محال است که فیلم را با پایانی غیر از این پایان بسازم.
و پایانبندی قبلی چه بود؟
مرگ مادر. و به این شکل بود که ما از فاصله دور در خانه دنبال مادر میگردیم، و یک چیزی از مادر را در حیاط میبینیم. بعد از آن با فریاد پسر خانواده مواجه میشویم و در این تعلیق میمانیم که مادر رفته است یا…
منبع: ایران