جمشید مشایخی: بعد از "كمالالملك" دوست داشتم نقاش بودم
جمشید مشایخی یكی از ماندگارترین چهرههای عرصه بازیگری متولد 6 آذر 1313 در تهران است و از سال 1336 با نمایش "وظیفه پزشك" فعالیت بازیگریش را آغاز كرد و با فیلم كوتاه "جلد مار" در سال 42 مقابل دوربین رفت و دو سال بعد با فیلم "خشت و آینه" وارد سینما شد. تا به امروز ایفاگر نقشهای ماندگاری بوده است كه از جمله آنها میتوان به فیلمهای "گاو"، "قیصر"، "شازده احتجاب"، "سوتهدلان"، "خانه عنكبوت"، "كمالالملك"، "گلهای داودی"، "آوار"، "پدر بزرگ"، "طلسم"، "سرب"، "روز واقعه"، "خانه روی آب" و "یك بوس كوچولو" و مجموعههای "هزاردستان"، "داستان های مولوی"، "سلطان صاحبقران"، "امام علی (ع)" و "پهلوانان نمیمیرند اشاره كرد.
وی همچنین در سال جاری به عنوان چهره ماندگار سینما در ششمین مراسم چهرههای ماندگار انتخاب شد و در تاریخ 24 آبان ماه هم در مراسمی باعنوان "شب حافظ" در كاخ اكتشاف پاریس مورد تجلیل قرار گرفت.
این بازیگر پیشكسوت در گفتوگویی تفصیلی با ایسنا ، از تاریخچه سینما، تئاترو زندگی و خاطراتش سخن گفت.
دوران كودكی : در اولین نمایشم نقش شتر را بازی کردم!
پدرم مهندس شیمی بود و ریاست كارخانه اسیدسازی در پارچین را بر عهده داشت. كه بعد هم رییس فنی كارخانجات آن منطقه شد. من در پارچین به دنیا آمدم. دركلاس پنجم ابتدایی بودم كه برای جشن پایان تحصیل نمایشی با عنوان "مناظره شتر و موتور" اجرا شد كه من نقش شتر را بازی كردم و به شدت مورد تشویق خانوادههای حاضر درآن منطقه واقع شد. بعدها هم كه به اتفاق خانواده تهران میآمدم بیشتر به تماشای تئاتر میرفتیم. تئاتر در آن زمان طرفدار بیشتری نسبت به سینما داشت وهنرمندان زیادی در این حرفه مشغول به فعالیت بودند. من تئاتر را دوست داشتم و بعد از تشویقهایی كه شدم علاقه بیشتری پیدا كردم.
نمایشنامههایی را هم كارگرانی میكردم و روی صحنهای كه خودمان درست میكردیم به اجرا میگذاشتیم. مردم پارچین بسیار استقبال میكردند. پدرم نظامی بود و دوست داشت نظامی شوم و به خاطر همین من را به دبیرستان نظام و بعد دانشكده افسری فرستاد و من كه از نظام خوشم نمیآمد، هنگامی كه پدرم در ایران نبود فرار كردم و وقتی پدرم برگشت دیگر كار از كار گذشته بود. او من را به بیمارستان ارتش معرفی كرد تا به كمك مدیر بیمارستان كه از دوستانش بود اعلام كنند قلب من مشكل دارد تا از خدمت معاف شوم. درنهایت بعد از 15 روز كه در بیمارستان خوابیدم اتفاقات زیادی رخ داد و معافیتام به سرانجام نرسید و به خدمت وظیفه اعزام شدم و به ارومیه رفتم.
شروع فعالیت هنری با تئاتر
بعد از اتمام خدمت، داییام كه كارهای زمان مدرسهام را دیده بود، خبر داد كه ادارهای با عنوان هنرهای دراماتیك در حال تاسیس است و من را به دوستش كه رییس كارگزینی اداره هنرهای زیبا بود معرفی كرد. ایشان هم من را پیش دكتر فروغ رییس اداره برد و امتحان از من گرفتند. هنوز هیچ هنرپیشهای به استخدام آنجا درنیامده بود و تنها "ركنالدین خسروی" كه معلم آموزش و پرورش بود قرار بود به آنجا بیاید. به هر حال تعدادی كه بیشتر غیرحرفهایها بودند جمع شدند و بعد از آموزشهایی كه دكتر فروغ داد كار خود را آغاز كردیم. ابتدا در شبكه 2 تلویزیون اجرا داشتیم تا اینكه در حیاط اداره ، سالن 100 نفرهای درست شد كه وسایل آنجا را هم خودم خریدم و با توجه به اینكه هنوز مردم ما را قبول نداشتند بلیطهای افتخاری پخش كردیم تا مردم بیایند و كارهای ما را ببینند. بعدها در خیابان جنوبی پاركشهر سالن 25 شهریور كه امروز "سنگلج" نام دارد راه اندازی شد. مردم هم كم كم به نمایشنامههای ما كه از تلویزیون پخش میشد عادت كردند و به كارهای ما علاقمند شدند وتئاتر رونق پیدا كرد.
جعفر والی، ركنالدین خسروی، علی نصیریان، عباس جوانمرد، محمدعلی كشاورز، اسماعیل شنگله، اسماعیل داورفر وبعدها عزتاله انتظامی، فخری خروش، حسین كسبیان، مهین شهابی و پرویز بهرام از جمله كسانی بودند كه با هم كار میكردیم ونمایشهایی همچون "امیرارسلان نامدار"، "بهترین بابای دنیا" و "كوروش پسر ماندانا" را به روی صحنه بردیم در تلویزیون هم نمایشهایی را به صورت زنده اجرا میكردیم كه كار بسیار مشكلی بود.
فعالیت ما در تئاتر ادامه داشت تا اینكه دكتر فروغ دانشكده هنرهای دراماتیك را تاسیس كرد و ما كه سالها كار تئاتركرده بودیم و جزو هنرپیشههای مشهور آن زمان محسوب میشدیم، وارد دانشكده شدیم. بعد از مدتی وقتی دیدم چیزی از نظر بازیگری به من اضافه نمیشود از آنجا بیرون آمدم. البته اساتید بزرگی چون آریانپور، محجوب و باستانی بودند كه دروس غیربازیگری را تدریس میكردند و برای من بسیار مهم بود. اما دیدم همه چیزهایی كه تدریس میشود درتئاتر دیدهام و ادامه ندادم.
ورود به سینما با "خشت و آینه"
سال 40 هژیر داریوش فیلم كوتاهی بنام "جلد مار" را در 20 دقیقه ساخت كه من به همراه خانم خروش برای اولین بار مقابل دوربین رفتیم و در آن بازی كردیم. دو سال بعد هم ابراهیم گلستان به همراه فروغ فرخزاد به تماشای نمایشنامهی "مردههای بیكفن و دفن" آمده بودند كه توسط حمید سمندریان كارگردانی میشد. من نقش یك افسر ژاندارم را بازی میكردم ومرحوم فنیزاده، محمدعلی كشاورز ومنوچهر فرید هم دیگر بازیگران این نمایش بودند. آن زمان گلستان همه ما را برای بازی در فیلم "خشت وآینه" دعوت كرد و نقش افسر پلیس عارف مسلكی را به من داد. این فیلم با كارهای آن روزگار فرق داشت و نگرفت اما فیلم خوبی بود. گلستان به عنوان تهیهكننده وكارگردان زحمات زیادی كشید. من ابراهیم گلستان را اولین استادم به عنوان كسی كه بازیگری در سینما را به من آموخت میدانم واز حرفهایی كه میزد خیلی لذت میبردم.
استادی درانگلیس فیلمی آموزشی درباره بازیگری تكثیر كرده كه خیلی از حرفهای آن زمان گلستان را من در درونش دیدم كه الان مطرح میشود وآدم لذت میبرد كه یك ایرانی در سال 42 اینگونه روی كارش مسلط بوده است.
گاو و آشنایی با داریوش مهرجویی
تا سال 48 مجددا به بازیگری در تئاتر ادامه دادم تا اینكه روزی آقای انتظامی به خانه من آمد و گفت كارگردان جوانی از خارج به ایران آمده كه بسیار با شعور است ومیخواهد یكی از قصههای غلامحسین ساعدی را كار كند. این داستان را قبلا جعفر والی با چند پرسوناژ برای تلویزیون اجرا كرده بود و وقتی به صورت فیلمنامه درآمد شخصیتهای دیگر داستان وارد قصه شدند. من "الماس 33 " كار قبلی مهرجویی را ندیده بودم اما وقتی فهمیدم ساعدی اجازه ساخت داستانش را به او داده متوجه شدم آدم بزرگی است. وقتی سناریو را خواندم مش عباس به نظرم بیرنگ آمد كه مهرجویی گفت این نقش را مخصوصا به تودادهام. ما این فیلم را در روستایی واقع در 30 كیلومتری جاده رشت به قزوین كار كردیم. همه كسانی كه بازی كردند تئاتری بودند و به غیر از من همه تجربه كار اولشان بود.
قیصر و مسعود کیمیایی
همان سال كیمیایی میخواست "قیصر" را كارگردانی كند و دنبال من وكشاورز فرستاد. با هم به "آریانا" فیلم رفتیم. با كیمیایی آنجا آشنا شدم. من قرار بود نقش "فرمان" را بازی كنم وكشاورز "خان دایی" را كه كشاورز به خاطر اینكه كارمند اداره تئاتر بود نتوانست بازی كند. عباس جوانمرد گزینه بعدی برای این نقش بود كه آن هم نشد تا اینكه یك روز وارد حیاط شدم وكیمیایی و وثوقی با هم مشغول صحبت بودند. تا كیمیایی من را دید گفت « گیر آوردم جمشید "خان دایی" را بازی میكند و "ملكمطیعی" هم "فرمان" را» و همین اتفاق افتاد آن موقع مازیار پرتو یكی از فیلمبرداران توانای سینما در هنرهای دراماتیك بود كه پشت دوربین قرار گرفت و گروه خیلی خوبی جمع شد، برای این فیلم جایزه مجله فیلم وهنر را گرفتم.
فیلمهای دیگر
بعد از "قیصر" با اداره تئاتر به مشكل برخوردم آن موقع مثل الان زیر بار بسیاری از چیزها نمیرفتم و از آنجا بیرون آمدم. فعالیت خودم را بیشتر در سینما ادامه دادم. "طلوع" با میناسیان، "شازده احتجاب" با فرمانآرا، "نفرین" با تقوایی، "چشمه" با آرمانسیان كه یكی از فیلمهای مطرح آن زمان بود، "سلطان صاحبقران" و "سوتهدلان" با حاتمی از كارهایی هستند كه تا سال 56 بازی كردم و خیلی دوستشان دارم.
چند كار تئاتر هم مثل "آوار بر سنگ"، "در گوش سالمم زمزمه كن" و "باغ وحش" داشتم كه بین فیلمهایم اجرا شدند. چون با جعفر والی خیلی دوست بودم بیشتر درنمایشها او بازی میكردم.
بعد ازانقلاب اسلامی
كار من در بعد از انقلاب به صورت مداوم ادامه داشت و از سال 58 به مدت 18 ماه مسوول اداره تئاترشدم وحدود 40 نمایش روی صحنه آمد. بعد از آن تقاضای بازنشستگی كردم و 19 نفراز هنرمندان دیگر هم به خاطر اینكه بامن دوست بودند خودشان را بازنشسته كردند كه آقای والی وكشاورز از جمله آنها بودند. "دادا" اولین فیلم من در بعد از انقلاب بود.
هزاردستان
تابستان سال 58 كار را در خانهای قدیمی در لالهزارنو كه به مرحوم پیرنیا تعلق داشت شروع كردیم. نام "هزاردستان" قبلا "جاده ابریشم" بود. با توجه به اینكه طرح از مدتها پیش آمده بود. "حاتمی" بهروز وثوقی را برای یكی از نقشهای اصلی در نظر گرفته بود كه نشد. دو نقش "رضا تفنگچی" و نقشی كه "آقای انتظامی" بازی كردند را هم به من پیشنهاد داد وگفت: دوست دارم، رضا تفنگچی را بازی كنی كه مقدار زیادی رو شخصیت تو نوشتهام به هر حال كار شروع شد و در طول 4 ماه صحنههایی را كه رضا از ترور دست برداشته و به خانهای در مشهد فرار كرده را در آنجا گرفتیم. بعد ازآن برای قسمتهای دیگر به بالای "اقدسیه" رفتیم و در آنجا محلی كه سالها محل نگهداری گوسفند وگاو بود را خالی كرده بودن و قرار بود صحنههای زندان "رضا" در آنجا گرفته شود. من و آقای رشیدی در آن صحنه بازی داشتیم و سه ماهی آنجا بودیم.
من در آن صحنهها مدام با قل و زنجیر بودم و بدنم را گازوئیل زده بودند تا چرك شود و دائما بوی گازوئیل مانع غذا خوردنم میشد و زجر زیادی در طول این صحنهها كشیدم. همان جا مرحوم حاتمی به من گفت:« فیلمی را دارم كه میخواهم دراروپا بسازم و تو كه اینقدر زجر كشیدی میخواهم به آنجا ببرم» كه این اتفاق نیفتاد و حاتمی با وقفهای كه در وسط كار افتاد، "حاجی واشنگتن" را در ایتالیا ساخت. "هزار دستان" در طول كار به دلیل تغییر مدیران تلویزیون مدام تعطیل میشد، به طوریكه ما 5 ماه كار میكردیم وبعد یك سال تعطیل میشد و مدیران جدید كار را تصویب میكردند و دوباره شروع میشد به خاطر همین از سال 58 تا 65 ساخت این مجموعه به طول انجامید.
کمال الملک
در یكی از وقفههایی كه در طول ساخت مجموعه "هزاردستان" پیش آمد. دوستی به پیش من آمد و گفت میخواهند به همراه چند شریك دیگر فیلمی را سرمایهگذاری كنند؛ كه من در آن نقش اصلی را داشته باشم. علی حاتمی را برای كارگردانی معرفی كردم وقرار شد كمالالملك ساخته شود.
برای این فیلم كتابهای زیادی مطالعه كردیم و حتی سراغ نوهها وشاگردان كمالالملك رفتیم وسعی كردیم شخصیت او همانی باشد كه همه میگویند. وقتی سناریو را خواندم كمالالملك بیشتر با مردم و درمدرسهاش بود و كمتردر كاخها حضور داشت . ولی در نهایت قرار شد قسمت تبعید به خاطر بالارفتن هزینه فیلم حذف شود كه من گفتم بدون قسمت آخر اصلا به درد نمیخورد و دیگر كمالالملكی نیست كه به قول خودش "خاك پای ملت ایران" باشد و بالاخره آن قسمتها هم گرفته شد.
من برای این فیلم پیش استاد شكیبا رفتم واز ایشان نقاشی كردن یاد گرفتم و سعی كردم این نقش را هر چه طبیعیتر بازی كنم. بعد از اتمام فیلم درمنزل استاد عربزاده كه شاگرد كمالالمك بود، حضور داشتم كه ایشان به من گفت: « نقش استادم را خیلی خوب بازی كردی، فقط قدت كوتاهتر از او بود.» این حرف او جایزه بزرگی برای من بود و یا وقتی زمان اكران فیلم از نوههای كمالالملك راجع به فیلم پرسیده بودند جواب دادند كه پدر بزرگمان را در فیلم دیدیم علی حاتمی در این فیلم شاه هنر ایران را در مقابل سلاطین قرار داد.
علی حاتمی
مرحوم "حاتمی "سعدی سینمای ایران بود كه دیالوگهای حساب شدهای در فیلمهایش استفاده میكرد. او حرف امروز را در قصههای دیروز میگفت و تاریخ برایش وسیله بود. حاتمی هنرمند توانایی بود كه به تاریخ وادبیات اشراف كاملی داشت واثر را از فیلتر ذهن خود خارج و روایت میكرد.
من در داستانهای مولوی، سلطان صابحقران، سوتهدلان، كمالالملك و هزاردستان با او همكاری داشتم. ضمن اینكه قرار بود در "دلشدگان" هم حضور داشته باشم و حتی تست گریم دادم و قرارداد بستم. یك روز هم علی حاتمی با حسین دهلوی خانه ما آمدند و قرار شد او هم به ما كمك كند. مدتی هم تار زدن یاد گرفتم تا استیل ساز زدن را در فیلم به شكل درست داشته باشم. حاتمی به من گفت تا شهریور كاری با من ندارد و دراین فاصله سریال "پیك سحر" پیشنهاد شد. به گونهای قرارداد بستم كه كارم اول شهریور تمام شود. اما 10 مرداد حاتمی مدیر تولید را سراغ من فرستاد و به خاطر اینكه كاخ گلستان را جلوتر گرفته بودند، خواستند كار را شروع كنند كه نتوانستم در فیلم بازی كنم.
در "مادر" هم قرار بود بازی كنم آن هم نشد. "ورسیون اول "تختی" را هم به من داد و قرار بود نقش "مردم" را در مقابل پیروزیها و شكستهای "تختی" بازی كنم. اما عدهای نمیخواستند علی با من كار كند وهمین افراد باعث شدند دلخوریهایی بین ما بوجود آید. من كار با او را خیلی دوست داشتم و خود حاتمی معتقد بود دیالوگهایش را من از همه بهتر میگویم و به همین دلیل هنوز هم بعضی ازدیالوگهایش را حفظ هستم.
سایر فیلمها و جوایز
"آوار"، "گلهای داوودی"، "خانه عنكبوت" كه نقش منفی داشتم. "پدربزرگ"، "طلسم"، "كاغذ بیخط" و "روز واقعه" از دیگر كارهایی هستند كه به آنها علاقه دارم. برای "خانه عنكبوت" تا به 20 دقیقه قبل از مراسم قرار بود جایزه بازیگری به من وخانم خروش تعلق گیرد كه نتایج را عوض كردند وتقدیرنامهای به ما دادند. برای "گلهای داوودی" و "كمالالملك" هم جایزه بهترین بازیگر نقش اول جشنواره فیلم فجر را گرفتم. "پدربزرگ" نیز در جشنواره پیونگ یانگ كره شمالی بهترین بازیگری را دریافت كرد. چند جایزه داخلی دیگر هم از جمله جایزه تلاش برای راه افتخار ،تندیس خانه سینما برای "بانوی من" و یك جایزه هم از شهرداری برای "شمعی در باد" گرفتهام.
خانهای روی آب
با فرمانآرا یك بار در سال 52 در "شازده احتجاب" همكاری داشتم و وقتی پیشنهاد "خانهای روی آب" را داد به خاطر احترامی كه برایش قاتل بودم از كوتاه بودن نقش ایراد نگرفتم. برای ما كه تئاتر كار میكردیم كوتاه و بزرگ بودن نقش از نظر مقدار معنا نداشت. مهم بازیگر بزرگ و كوچك است. همیشه نقش اول را همه نگاه میكنند و نقشهای دیگر دیده نمیشود، در حالیكه باید توجه داشت آن كسی كه در نقش اول مطرح میشود چگونه بدون بازیگران دیگر این كار عملی میشود. این حرفها آدم را متاثر میكند كه میآیی و نقش كوتاهی را به نحو احسن بازی میكنی ولی كسی آنرا نمیبیند. اما بعد از چند وقت میگویند این سكانس در "خانهای روی آب" عجیب بوده اما موقعی كه فیلم به نمایش درمیآید، خبری از هیچ تقدیری نیست. زمان فیلم "چشمه" هم ایراد میگرفتند، اما امروز میگویند یكی از بهترینهای ایران است.
مجموعههای تلویزیون
بعد از "هزاردستان" كه بهترین بود، سریال "پهلوانان نمیمیرند" را با اینكه نقشم زیاد نبود اما دوست داشتم. همچنین "روشنتر از خاموشی"، "بهشت گمشده"، "عشق گمشده"، "پیلههای پرواز" و "امام علی (ع)"، در امام علی (ع) نقش "ابن مسعود" را بازی میكردم و سكانس زیبایی با "مالك اشتر" بود كه دربارهی مولا علی (ع) صحبت میشد. در واقع بازی در این مجموعه را به خاطر این سكانس طولانی قبول كردم. این صحنه را از سه زاویه هم فیلمبردار كردند، اما وقتی خانه آمدم به همسرم گفتم این صحنه را نمیگذارند چون با تمام وجود بازی كردم و آنرا خیلی دوست دارم. بعد كه علت حذف آنرا پرسیدم گفتند «چون دكور بد بوده حذف شده» گفتم خاك بر سر بازیگری كه آنقدر بد بازی كند كه مردم دكور را ببیند. این چیزهاست كه آدم را عصبی و ناراحت میكند.
بهترینها
فیلم "خشت و آینه" را با اینكه نقشم زیاد نبود ولی بسیار مشكل بود، دوست دارم. همچنین "قیصر"، "گاو"، "سوتهدلان"، "شازده احتجاب"، "طلوع" و "ماهیها در خاك میمیرند". در بعد از انقلاب هم یكی از فیلمهایی كه خیلی از نظر بازیگری برایم مشكل بود و آن نقش را خیلی با زحمت بازی كردم "خانه عنكبوت" بود. اما چیزی كه خیلی به آن نزدیك بودم و این اواخر با آن زندگی كردم همین "یك بوس كوچولو" بود. مثل اینكه خود من بودم و دارم میمیرم با آن عشقی كه به ایران دارم ودر روحیه خود من هم همچنین احساس بوده است، من این فیلم را بهترین كار دوران بازیگریام میدانم.
تئاتر
بعد از انقلاب 4 نمایش بازی كردم یكی "ولد كشته" كه زمان مسوولیت من در اداره تئاتر بود كه مریض شدم و 7،8 روز بیشتر كار نكردم. همچنین پیاس تلویزیونی بنام "سبز در پاییز" كار فرهودی و اسماعیل خانی، "خانهای روی آب" را حدود 7 سال پیش با هادی مرزبان كار كردم و "میرعشق" را 4 سال پیش به مدت 18 شب در اصفهان بازی كردم كه در اجراهای تهران آن ، ایرج راد بازی كرد. الان هم با وجود اینكه تئاتر را خیلی دوست دارم اما از نظر روحی در شرایطی نیستم كه كار كنم.
حضوردر تبلیغات شهری
سرحضور من در تبلیغ یك كالا انتقادهای زیادی صورت گرفت. اما الان میبینید كه همه به این كار روی آوردهاند. چطوری است كه "پهلوان جهان" برای روغن ماشین تبلیغ میكند و ایرادی ندارد اما كار من ایراد داشت مگر دزدی كرده بودم. این كار در همه كشورهای دنیا صورت میگیرد. ضربه را من خوردم. بعد كه دیگران كردند هیچ اتفاقی نیفتاد. در واقع من راه را برای بقیه باز كردم مصداق این شعر كه "دربند این نه ایم كه دشنام یا دعاست، یادش بخیر هر كه زما یاد میكند."
امروز ورود به سینما با قیافه و پول شده ، در حالیكه هنر بازیگری ربطی به قیافه ندارد.
كار بعضی از جوانهای واقعا بینظیر است. گروهی هم كه بعد از انقلاب مثل شكیبایی و پرستویی آمدند، واقعا هنرمندان شایسته و بزرگی هستند. ما بازیگران خیلی خوبی داریم.
ساز ویولون چون پرده ندارد نواختن آن سخت است وكمتر كسی به سراغ آن میرود بازیگری هم باید به همین شكل باشد و هر كسی كه فكرمیكند میتواند داد بزند، بخندد، راه برود، بازیگر نیست. چرا كه باید استعداد و نبوغ این كار را داشت و تربیت كرد تا شكل بگیرد. ضمن آنكه هدف مشخصی هم باید داشت. متاسفانه وضع بازیگری ما جور خاصی شده و جوانهایی كه واقعا استعداد دارند و دوره دیدهاند و تئاتر كار كردهاند كمتر به این حرفه راه پیدا میكنند و ورود با قیافه و پول شده در حالیكه هنر بازیگری ربطی به قیافه ندارد. سینمای امروز جهان به دنبال هنر است و ما تازه به دهه 60 آمریكا كه دنبال چهرههای زیبا بودند رسیدهایم.
فرزندان
من دو پسر و یك دختر دارم. "نادر" بزرگترین است كه سه فرزند دارد. فرزند دومم "نغمه" است كه در آمریكا تدریس میكند و دو دختر دارد. "سام" هم پسر كوچكم است كه در دفتر چهرهآزاد مشغول است بازی هم كرده اما علاقه بیشتری به تهیهكنندگی وتولید دارد او هم صاحب دختری است.
نادرمشایخی
نادر در اینجا به هنرستان عالی موسیقی میرفت كه بعد او را به اطریش فرستادیم وادامه تحصیل داد. تا سال 59 هم میتوانستیم برایش پول بفرستیم كه بعد اعلام كردند، كسانی كه در رشتههای هنری در خارج تحصیل میكنند نمیتوان برایشان پول ارسال كرد. به همین دلیل روی پای خودش ایستاد و زحمات زیادی كشید. خواهرم هم در طول 28 سال كمكهای زیادی در خارج از كشور به او كرد تا اینكه برگشت و به عنوان رهبر اركستر سمفونیك تهران انتخاب شد. با اینكه نادر فرزند من است اما كاری برایش نكردم و هر چه شده تلاش خودش بوده وهیچ دخالتی در پیشرفت او نداشتم. الان به وجودش افتخار میكنم و معتقدم از من جلوتر است و بعضی وقتها از او یاد میگیرم.
برنامه آینده
هیچ برنامهای ندارم. چند پیشنهاد شده كه نقشهای خوبی نبودهاند مردم هم انتظار ندارند هر نقشی را بازی كنم. سالها پیش آقایی به من گفت چرا در فلان كار بازی كردید، گفتم:« كارگردانش جوان بود و به من احتیاج داشت و به خاطر همین بازی كردم» گفت: « تو دلت برای آن جوان سوخت ولی برای یك ملت نسوخت» این حرف خیلی جالبی است.
و فكر نمیكنم، دیگر پیشنهاد خوبی برای بازیگریام پیش بیاید. بنابراین باید بعد از این دنبال كاردیگری بگردم. كاری كه اصلا هنری نیست. عرصه هنر دیگر به من احتیاج ندارد. دوست دارم گوشهای در طبیعت كتاب بزرگان بخوانم و شجریان و بنان گوش بدهم. من همیشه گفتهام بازیگر نبودم ولی اینبار میخواهم بگویم اتفاقا بازیگر توانایی بودم و بازیهایی كه كردم ماندگار است. برعكس همیشه دیگر فروتنی به درد نمیخورد و حالا كه كار را كنار گذاشتم بگذارید حقایق را بگویم.
جامانده از صحبتهای مشایخی
*** اولین كار بهرام بیضایی نمایشنامهی تك پردهای بود بنام "میراث و ضیافت" كه در دهه 40 اجرا كرد. من و جمشید لایق و محمود دولتآبادی در آن حضور داشتیم.
*** بعد از "كمالالملك" به این نتیجه رسیدم. ای كاش به جای بازیگر نقاش بودم. چون هم زیباتر است و هم بسیار آرامش میدهد.
*** در مجموعه "پیك سحر" نقش "رفتهگر" را بازی میكردم وانتقادهای زیادی به من شد. در حالیكه توقع داشتم مرا تشویق كنند.
*** حكم استخدامی من دراداره تئاتر كارگردانی است اما یك نمایش بیشتر كارگردانی نكردم.
*** از هنرمندان با جمشید شاهمحمدی ، مرتضی احمدی، ولی شیراندامی و سعید امیرسلیمانی معاشرت دارم.
*** قلمی كه خبرنگاران به دست دارند احترام دارد و این قلم به دست فردوسی و مولانا بوده است. وظیفه كسی كه قلم به دست میگیرد سنگین است و نباید پا را روی حق گذاشت. همیشه گفتهام دست اهل قلم را میبوسم.
منبع ایسنا -- گفت و گو از خبرنگار ایسنا مسعود نجفی
لینک :
گالری گریم هنرمندان ( جمشید مشایخی)