برای آموزش معماری دکان باز کردهاند
چالش آینده آکادمیک معماری ایران در گفتوگو با محمدمنصور فلامکی
میگویند آب از سرچشمه گلآلود است و منظورشان نوع آموزشی است که معماران جوان در دانشگاهها، دانشکدهها، آموزشگاهها و کالجهای دورونزدیک میبینند و آنچه که بعدها قرار است بهعنوان فضای مصنوع بسازند، حاصل همان یادگیریهاست.
گلآلودی سرچشمه را شاید بشود در معماری مجلهای اینروزها سراغ گرفت، وقتی که فضای آموزشی، اولین خشت را کج مینهد و دیوار تا ثریا حتی اگر بالا رود باز هم کج است. آموزش معماری و چالشهای آن سالهاست که مورد اختلاف کارشناسان و بزرگان معماری بوده و اینروزها از چند بابت دوباره به نقل محافل معماری بدل شده است. اول اینکه پدر آموزش معماری در کشور، از بینمان رفته و به نظر میرسد که از میان شاگردانش نیز کسی نیست که راه او را بهروزتر از قبل اما با همان پشتکار ادامه دهد. فقدان هوشنگ سیحون بهعنوان اولین آموزگار معماری به شیوه دانشگاهی، آنجا احساس میشود که بدانیم او تمام عمرش را صرف یاددادن شیوه ماهیگیری به شاگردانش کرد، نه ماهی بستهبندی شده. آنچه دانشجویان امروز معماری، از دانشکدهها و کلاسهای درس میآموزند، چیزی جز تکرار مکررات نیست و از همین رهگذر است که ساختمانهای نوساز، همگی بدلی در لابهلای مجلهها و ژورنالهای دستچندم معماری دنیا دارند و شاید به همین دلیل است که چون وصلهای ناجور به شهرها بخیه میشوند. ایرادات دیگری هم هست در کنار فقدان مرام هوشنگ سیحون بهمثابه یک استاد. ایراداتی چون تولد دانشگاهها، دانشکدهها و کالجهای خصوصی عجیبوغریب که هر روز با آگهیهای پرزرقوبرق، دانشجویان بختبرگشته بیشتری را جذب فضای خود میکنند و در این میان برخی افراطیون هم بهجای پرداخت درست به ضعف سیستم آموزشی کشور به دنبال تحمیل مدلهای آموزشی خود به این رشته دانشگاهی هستند که امواج مختلفی را متصاعد میکند؛ امواجی چون تغییر کتب درسی، افزودهشدن برخی دانشکدههای تئوریمحور و از همه مهمتر، ایجاد راهدروهای مالی برای دانشجویان کماستعداد.
این مقدمه نهچندان کوتاه، پیش از گفتوگو با «محمدمنصور فلامکی» از استادان آموزش معماری در کشور رد و بدل شد.
اولین مسالهای که هر معمار جوانی با آن مواجه میشود، نگاه بدبین جامعهای است که اطمینانش را به فضای آموزشی کشور از دست داده. از سوی دیگر بر اساس آمارها، تعداد دانشگاهها و دانشکدههای معماری ایران به اندازه کل دانشگاههای معماری در اروپاست که خب طبیعتا باعث فوران فارغالتحصیل در این حوزه میشود، این دو نوع نگاه یعنی افزایش کمی و کاهش اعتماد جامعه را چطور میتوان بررسی کرد؟
تا 20 سال پیش ایران چهاردانشکده معماری بیشتر نداشت که آنها هم در تهران متمرکز بودند. کمکم دانشگاههای آزاد معماری و در کنار آن، در هر مرکز شهرستان، یک دانشکده افتتاح شد. به این ترتیب رقابت عجیبوغریبی بین این مراکز شکل گرفت که بیشتر بر محور کمیت بود تا کیفیت. در مدت اندکی حدود 500گروه آموزشی معماری دستبهکار آموزش دانشجویان زدند. گروههای هنری دانشگاهها در کنار رشتههای خودشان، رشته معماری را هم آوردند. اما تعداد دانشکدههایی که اسم معماری را بر روی خودشان داشته باشند، هنوز بسیار کم هستند. به هر حال حدود 500محفل داریم که جرات دارند معماری را به دانشجویان آموزش دهند. حتی اگر نخواهیم درگیر انگیزههای ایجاد این میزان فضای آموزشی معماری بشویم باز هم این سوال مطرح است که چرا شاهد این گستردگی آموزشی بودهایم و آیا بستری برای ارتقای کیفیت آموزشی در این حوزه فراهم شده است یا نه. واقعیت این است که بخشی از مساله افزایش مراکز آموزش معماری، مربوط به تقاضای دانشجویانی است که به امید داشتن آیندهِ کاری در این رشته درس میخوانند. حالا ممکن است با علاقه وارد این رشته شده باشند و آن را پیگیری کنند یا اینکه انتخاب این رشته برایشان اهمیتی نداشته باشد. سوی دیگر ماجرا، بازاری است که دانشکدههای معماری آن را فراهم کردهاند. بنابراین در بررسی همین دو ضلع انگیزشی درمییابیم که شکل تقاضا که پدیدآورنده عرضه بوده با مشکلاتی همراه بوده و هست.
دانشکدههای معماری طی 10، 12 سال خواهان پرشماری پیدا کردند. یعنی اینجا اول تقاضا، عرضه به وجود آورد و همزمان با این عرضه گسترده، تقاضاها هم بیشتر و بیشتر شد. در نتیجه عدهای برای این مساله دکانهای فراوانی باز کردند و برای خودشان منبع درآمدی را درست کردند که هنوز هم باز است.
اساسنامه دانشکدههای معماری و رئوس دروس در این دانشکدهها به سالهای خیلی دور برمیگردد، به نظر میرسد که خود وزارت علوم، دانشگاه آزاد و حتی مدیریت این دانشگاههای جدید هم که در حوزه معماری فعال شدهاند برنامهای درازمدت برای آموزش معماری در کشور نداشته باشند، با این حساب آیا میتوان مسوولان بلندمرتبه آموزشی را هم در این ماجرا مقصر دانست؟
متاسفانه وزارتعلوم توجه کافی به این موضوع نداشته و در مقاطعی اجازه رشد بیرویه این رشته را آن هم در حالی که برای آینده شغلی فارغالتحصیلانش فکر نکرده بود، داد. این دانشکدهها تنها کاری که میکنند این است که به دانشجویان مدرک میدهند که علاوه بر تهییج مدرکگرایی در جامعه، موضوع را از حیز انتفاع ساقط میکنند. وقتی قرار است عدهای، وظیفه آموزش معماری را به نسلی عهدهدار باشند که قرار است فردای این مملکت را بسازند، باید همراه با ایدههای آموزشی تازهای وارد این عرصه شوند. تخصص میخواهد، امکانات نیاز دارد و از همه مهمتر یک دید تازه و غیرتقلیدی! معمولا این مکانهای تازه آموزشی تنها با انگیزه دریافت شهریههای فراوان، دانشجویان را جذب میکنند و در نهایت فارغالتحصیلان در مقطع کارشناسی و کارشناسیارشد آنچنان که باید دانش کافی ندارند و عملا تنها یک مدرکگرفته به حساب میآیند، نه معمار.
چه شد که وضع آموزش معماری به اینجا رسید؟ کسی فکرش را هم نمیکرد که این رشته دانشکده هنرهای زیبا که محل نبوغ و استعدادهای خاص بود به یکباره اینقدر عمومی شود، واقعا چطور این اتفاق افتاد؟
دانشکدههای معماری طی 10، 12 سال خواهان پرشماری پیدا کردند. یعنی اینجا اول تقاضا، عرضه به وجود آورد و همزمان با این عرضه گسترده، تقاضاها هم بیشتر و بیشتر شد. در نتیجه عدهای برای این مساله دکانهای فراوانی باز کردند و برای خودشان منبع درآمدی را درست کردند که هنوز هم باز است. اگر امروز انبوه مجلههای معماری زرد را میبینید که اینترنتی یا چاپی دستبهدست میشوند یا کتابهایی که بیشتر گردآوریهای سادهانگارانه هستند تا پرداختن به مفهوم واقعی معماری، حاصل همین جوزدگی در بازار آموزش معماری است. از آن طرف، یک مشکل دیگر هم با این انبوه دانشجویان معماری به وجود آمد و آن، مساله آموزش این افراد توسط متخصصان بود. سوال اینجاست که چقدر متخصص و تحصیلکرده معماری داریم که بخواهند به این حجم بالای تقاضا پاسخ بدهند و فرآیند آموزش آنها را آغاز کنند و از این تعداد چقدر از آنها، سواد لازم را دارند. بحث من اینجا ایراد گرفتن به این و آن نیست، بحث نقد فرآیندی است که بهوجود آمده و باید تکلیفش روشن شود.
به موضوع کسب درآمد بهعنوان یکی از اهداف تدریس یا تحصیل در رشته معماری اشاره کردید. اتفاقا این موضوع امروز هم نقل محافل فارغالتحصیلی است و معماران را بهعنوان قشری پردرآمد در جامعه میشناسند که طبعا بهدلیل سمتوسوی بسازبفروشی است، نه گرایش هنری به معماری. با این تفاصیل، فکر میکنید صلاحیت افرادی که بهعنوان استاد در چنین فضاهایی به تدریس میپردازند، چگونه است؟
همه کسانی که برای تدریس در رشته معماری اقدام میکنند، در قدم اول نیتهای پاک و آرمانی دارند. همگی میخواهند بعد از چند سال رشد کنند و به مدارج بالاتر برسند و هرچهزودتر مدرک دکترایشان را بگیرند و رسما معلم شوند و عنوان استادیار را بگیرند، اما ارزیابی دانش استادانی که در این دانشگاهها تدریس میکنند، کار بسیار پیچیدهای است. وقتی میگوییم که لااقل 500 مرکز در کشور وجود دارد که درحال آموزش معماری است، این پیچیدگی بهمراتب بیشتر و بیشتر هم میشود چون دیگر از 10نفر استاد حرف نمیزنیم، موضوع سرایت میکند به بیش از هزارنفر که جمعیت کوچکی نیست و با ابزارهای معمولی نمیشود دانششان را سنجید؛ اگرچه این سوال بهوجود میآید که آیا اصولا ابزاری برای این کار وجود دارد یا خیر.
چرا سنجش دانش استادان پیچیده است اما سنجش دانش دانشجویان نه؟ مگر نه اینکه سیستم سنج دانش سیستمی کمی است که براساس آزمونهای مشخص، روشن میشود؟ اگر اینطور باشد نمیتوان به کلیت سیستم آموزشی ایرادات جدی وارد کرد؟
چون متاسفانه برنامههای آموزشی، نارساییهای فراوانی دارد و به هیچ عنوان مطلق نیست. بسیاری از مسایلی که باید در دوران آموزشی به دانشجویان تعلیم داده شود، آموزش داده نمیشود و محیط آموزشی هم الزامی برای این دانشآموختگان ایجاد نمیکند تا در کنار طی مدارج بالاتر، فرهیختهتر شوند. بنابراین ضوابط وزارت علوم در این راه بسیار نگرانکننده است. تنها فعالیت آنها نوشتن و چاپ مقاله در نشریات است، فعالیتی که موجب میشود آنها دارای یک پرستیژ علمی شوند؛ معلوم نیست این پرستیژ را چه کسانی میدهند و آیا وزارت علوم برای این کار ضابطهای دارد یا نه و اینکه چه جریانهایی زیر این ضوابط نهفته است.
منبع: شرق / سعید برآبادی ( با تلخیص)