تبیان، دستیار زندگی
روایتی از امام رضا علیه السلام در كتاب عیون اخبار الرضا نقل شده است که در اینجا برایتان می آوریم. اما قبل از آن بگوییم که عیون اخبار الرضا یکی جامع ترین کتب شیعی در تاریخ علی بن موسی الرضا، امام هشتم شیعیان، و گفتاوردهای او به تألیف شیخ صدوق است.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

روایت ازدواج امام علی و حضرت فاطمه از زبان امام رضا علیهم السلام


روایتی از امام رضا علیه السلام در كتاب عیون اخبار الرضا نقل شده است که در اینجا برایتان می آوریم. اما قبل از آن بگوییم که عیون اخبار الرضا یکی جامع‌ترین کتب شیعی در تاریخ علی بن موسی الرضا، امام هشتم شیعیان، و گفتاوردهای او به تألیف شیخ صدوق است. عیون اخبار الرضا از جمله کتاب های معتبر شیعه است که بسیاری از مسائل مربوط به فقه شیعه در آن بیان شده‌است.

امام علی و حضرت فاطمه

پرده اول؛ علی: دل من

تصمیم به ازدواج گرفته بودم ولی جرأت نمی‌کردم این مطلب را به سرورم بگویم، اما شب و روز در فکر آینده خود بودم، تا اینکه یك روز كه پیش حبیبم بودم به من گفت: علی جان! با ازدواج چطوری؟ من كه سرم پایین بود، زیر چشمی می‌دیدم كه پیامبر چه لذت پدرانه‌ای می‌برند از اینكه به دامادی من فكر می كند. با خجالت، آهسته گفتم: رسول خدا خود داناتر است. اما دلم عین سیر و سركه می‌جوشید، نگران بودم. آخر من دلم را به ناز دلبری باخته بود و می‌ترسیدم كه حضرت كسی دیگری را به من پیشنهاد دهد. در قبیله ما، قریش، دختر كم نبود، اما آنكه دل مرا برده بود از آنان نبود. نگران بودم.

پرده دوم؛ باز هم علی: خبر آمد خبری در راه است

نفهمیدم چه شده بود که گفتند حبیبت با تو كار دارد. او جان من بود كه تا ندایش به گوش می‌رسید لبیك من به سوی او پرّان می‌شد. اما اینبار دلم كمی می‌لرزید انگار چیزی فهمیده بود. خودم را به خانه امّ‌سلمه رساندم، تا چشم پیامبر به من افتاد از جا كنده شده و دستهایش را گشود به سوی من آمد. من كه بهتم برده بود. چقدر پیامبر خوشحال بود! چشمانش برق می زد و چنان می‌خندید كه دندان های نازش پیدا بود، و من همچنان بهت زده بودم كه گفت: علی جانم! مژده بده! مژده! گفتم سرورم خیر است انشاالله، اول بگویید چه شده! همچنان كه مرا به سینه خود فشار می‌داد و می‌خندید گفت: خدا ازدواج تو را که فکر مرا مشغول کرده بود خود به عهده گرفت. مرا می‌گویی! پاهایم سست شد! پر از شور و تشویش. دیگر صبر نداشتم. ماجرا چیست؟ من بی دلم.

پرده سوم؛ حبیب خدا: در آسمان

نشسته بودم كه دوست آسمانی من، جبرئیل، با شاخه‌های سنبل و میخك (قَرَنفُل) نزد من آمد و آنها را به من داد، من آن دو را گرفتم و بوییدم و گفتم: دسته گل به چه مناسبتی است؟ دوستم گفت: مگر خبر نداری ؟ میخك خداوند حوران بهشت را امر فرموده که تمام فردوس را تزیین كنند، به بادهای بهشتی هم دستور داده تا با بوی انواع عطر بوزند، و حورالعین را به خواندن سوره‌های «طه»، «یاسین»، «شوری» و... امر فرمود، و به یک....

جبرئیل هم ذوق زده و یك نفس، با آب و تاب مشغول تعریف بود اما من هنوز جوابم را نگرفته بودم. این همه بریز و بپاش برای چه؟ مگر عروسی ست؟! در این فكرها بودم كه دوستم گفت: خدا به جارچی بهشت گفته كه جار بزند: ای پریان من! ای بهشتیان جمع شوید كه اینجا جشن عروسی است! فاطمه را عروس علی كردم. علی به دلبرش رسید، آخر آنها دل داده هم بودند... جبرئیل همچنان داشت تعریف می‌كرد. اما من وقتی این را شنیدم ناگاه به شوق از جا پریدم و خدا را شكر گفتم. بنازم به تو ای خدای خوب من كه چه خوب در و تخته را به هم جور می‌كنی. خودم را جمع كردم كه ببینم دیگر چه خبر بوده. دوست آسمانیم گفت: خداوند تبارک و تعالی به راحیل، آ ن پری خوش كلام و خوش صدا، امر فرموده که خطبه بخواند.

من چقدر خوشبخت بودم خطبه زهرا و علی را می‌خواندم. همه ساكت بودند و من گلواژه‌های ادبستان عاشقی را بر هم می‌تنیدم. همه ساكت بودند و به من گوش می‌دادند

پرده چهارم؛ راحیل: قرار عاشقی

من هم مثل همه پر از شور بودم و تصمیم داشتم كه خطبه این دو عاشق را به زیباترین شكل بخوانم، خطبه‌ای ماندگار. من چقدر خوشبخت بودم خطبه زهرا و علی را می‌خواندم. همه ساكت بودند و من گلواژه‌های ادبستان عاشقی را بر هم می‌تنیدم. همه ساكت بودند و به من گوش می‌دادند. تا آنكه من با صلواتی به حبیب خدا كلامم را تمام كردم كه خِتامش به مِسك باشد. به شور این پیوند و اتمام خطبه همهمه‌ای به پا شد كه ناگاه آن خدا به ندایی گفت: «ای حوریان بهشت من! به علی بن ابی طالب حبیب محمّد، و فاطمه دختر محمّد تبریک بگویید. من برای آنان خیر و برکت قرار دادم». خاضعانه به درگاه خداوند عرض كردم: پروردگار من، برکت تو بر آن دو بیشتر از آنچه ما در بهشت دیدیم نیست؟ خداوند، بنده نوازانه فرمود: ای راحیل! از جمله برکت من بر آن دو این است که آنان را بر محبّت خودم، با هم همراه می‌کنم و حجّت خود بر مردم قرارشان می‌دهم، و قسم به عزّت و جلالم که از آن دو، فرزندانی بوجود خواهم آورد که در زمین گنجینه‌داران معادن حکمت من باشند.

پرده پنجم؛ علی: شكرانه

من به عشقم رسیده بودم و بسان موج به ساحل رسیده آرام بودم. و تنها آنچه باید می‌كردم افتادن به پای كسی بود كه پیوند دهنده دلهاست. این بود كه بیدرنگ و متواضعانه، از صمیم دل زبان گشودم كه: «رَبِّ اَوزِعنی اَن اَشکُرَ نِعمتَکَ التی اَنعمتَ عَلَیَّ» پروردگارا! مرا بر آن‌ دار که شکر نعمتی که به من دادی، به ‌جای آرم (نمل: 19)

حبیبم نیز دعای مرا آمین گفت.

پرده ششم؛ پیامبر: راز ناز

رازی در دلم بود كه باید به علی می‌گفتم. او باید می‌دانست كه چقدر برای من و دخترم عزیز است. صدایش كردم و به او گفتم: علی جانم! بزرگانی از قریش در مورد ازدواج فاطمه با تو مرا سرزنش کردند و گفتند: ما او را از تو خواستگاری کردیم ولی او را به ما ندادی، بلکه به عقد علی در آوردی، من هم به آنان گفتم: قسم به خدا، من این کار را نکرده‌ام، خداوند او را به شما نداد و به عقد علی در آورد، جبرئیل بر من نازل گشت و گفت: ای محمّد! خداوند- جل جلاله- می‌فرماید: اگر علی را خلق نکرده بودم، برای دخترت فاطمه، در روی زمین، از آدم تا خاتم، کفو وهمتایی نبود. آری تو همسر زهرایی. جز تو كسی در قد زهرا نبود. جز تو كه می‌تواند نیمه زیبنده زهرا باشد؟ كه می‌تواند پدر حسنین باشد؟ دوستت دارم علی جان!

برای اطلاعات بیشتر می توانید به طرح همسان گزینی تبیان مراجعه کنید

بخش کلوب ازدواج تبیان


برگرفته از آوینی

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.