رای منتقد و نقد هنری
میدانیم که حضور منتقدان هنری در عرصه هنر تقریبا هیچوقت خوشایند نبوده و اقبالی برایشان مقدر نشده، حتی وقتی که خود هنرمند در مقام منتقد ایفای نقش کرده و تصمیم گرفته در برههای از زمان روشنگر اتفاقی باشد. روابط هنرمندان با منتقدانشان هم اصلا اینطور نبوده که بشود گفت گل میگفتهاند و گل میشنیدهاند.
اصلا هم نباید فکر کنید که این رویکردی مختص به جامعه مدرن است که قرار بوده پذیرای آرای متکثر و و شاید متناقض نما با فعالیت های رایج هنری در این عصر باشد، که نیست، و تمسخر، ابراز انزجار و انواع و اقسام واکنش های اغلب تخریبی و غیردوستانه تنها چیزی بوده که نصیب آنهایی شده که علیالاصول دل در گرو تبیین ارزشهای هنری داشتهاند. شاید به تلافی آن دسته منتقدان که به زعم اهالی هنر جانب انصاف و عدالت را نگه نداشته و به بیراه رفتهاند.
منتقدان گذشته اغلب به دو دلیل مورد تمسخر قرار میگرفتند: یا برای هم طرفداری از هنرمندان روزگار خود (مانند نقاشان آکادمیک در اواخر قرن 19) و یا رد هنرمندان روزگار که مورد تکریمند (مثل اوایل کار امپرسیونیستها .( بعضی از جنبشهای هنری که توسط منتقدان با عناوین بیارزش نامگذاری شده بودند، بعدها توسط هنرمندان سبک به عنوان یک نوع نشان افتخار استفاده میشد (به عنوان مثال امپرسیونیسم، کوبیسم) و اصل معنای منفی به فراموشی سپرده میشد.
معروف است که جان راسکین یکی از نقاشیهای جیمز مکنیل ویسلر، یعنی "منظر شب در سیاه و طلا: سقوط فشفشه"، را با "پرتاب یک قوطی رنگ به سمت صورت مردم" مقایسه کرد.
اما منظور از طرح این مسئله به خودی خود تنها بیان سرگذشت جدال و ناخوشی های تاریخی میان این دو گروه نیست. بیشتر غرض این است که این سکه روی دیگری هم دارد. آن رویی که کمتر دیده می شود یا به عبارت بهتر با چشم پوشی از کنارش می گذریم.
معروف است که جان راسکین یکی از نقاشیهای جیمز مکنیل ویسلر، یعنی "منظر شب در سیاه و طلا: سقوط فشفشه"، را با "پرتاب یک قوطی رنگ به سمت صورت مردم" مقایسه کرد.
صد البته که مجال بازخوانی همه تاثیرات مثبت و تعیین کننده برخی منتقدان بر نحله های هنری و هنرمندان نیست اما شاید تنها ذکر چند نمونه برای شاهد مدعا کفایت کند.
لازم نیست خیلی به عقب برگردیم. اواخر دهه 1940میلادی در حالی که نیویورک و جهان با هنر آوانگارد نیویورک ناآشنا بود، اغلب هنرمندانی که امروزه نامشان ورد زبانهاست منتقدان تثبیتگر خوبی را به عنوان حامی خود داشتند. حمایت کلمنت گرینبرگ از جکسون پولاک و نقاشان میدان رنگ نظیر کلیفورد استیل، مارک روتکو، بارنت نیومن، آدولف گوتلیب و هانس هافمن از آن جملهاست. در حالی که به نظر میرسید هارولد روزنبرگ نقاشان اکشن را ترجیح میدهد؛ نقاشانی نظیر ویلم دکونینگ و فرانتس کلاین. توماس ب هس، مدیر مسوول نشریه اخبار هنر، به دفاع از ویلم دکونینگ میپرداخت.
کلمنت گرینبرگ آمریکایی به عنوان منتقد هنریای که مدتها برای پارتیزان ریویو و هفتهنامه ملت نقد نوشته بود، هم به پیشگام دانشمند طرفداری از اکسپرسیونیسم انتزاعی بدل شد. رابرت مادرول هنرمند هم که جای پایش محکم شده بود، در ترویج این سبک به گرینبرگ پیوست که مناسب وضعیت سیاسی و تمرد روشنفکری دوران بود.
گرینبرگ اکسپرسیونیسم انتزاعی و جکسون پولاک را به طور خاص به عنوان مظهر ارزش زیباییشناختی اعلام کرد. این کار بهسادگی پولاک را در زمینه آثار فرمالیستیش پشتیبانی کرد تا این سبک عنوان بهترین نقاشی آن دوران شناخته شود. سبکی که ارزش های زیبایی شناختی آن هنوز از طریق هنرمندان نسل های بعد تر دنبال می شود.
سیاهه مفصلی از این موارد می شود ردیف کرد. شاید در مجالی دیگر...
منبع: هنرآنلاین