تعارض ولایت امامان با خاتمیت
وقتی درباره امامان (علیهم السلام) گفته میشود که آنها حق تشریع دارند، آیا به معنای این است که مستقلاً احکام را از خدا میگیرند و برای مردم بیان میکنند؟ یا این که امامان فقط حق تبیین کلام نبوی را دارند، در این جا بیشتر متفکران اسلامی معتقدند که امامان معصوم (علیهم السلام) حق تشریع مستقل نداشته و فقط مبیّن احکام نازل شده بر پیامبر هستند.
در این مقاله دو شبهه را در ارتباط با مسئله خاتمیت مورد بررسی قرار می دهیم:
شبهه اول:
پیامبران الهی دو دستهاند: دستهای از آنها دارای شریعت مستقل هستند که تعداد آنها از تعداد انگشتان یک دست تجاوز نمیکند که عبارت اند: حضرت نوح، حضرت ابراهیم، حضرت موسی، حضرت عیسی (علیه السلام) و حضرت محمد بن عبدالله (صلی الله علیه و آله) که به آنان پیامبران «اولوالعزم و تشریعی» اطلاق میگردد.
دسته دیگری از پیامبران -که بیشتر آنها را تشکیل میدادند- دارای شریعت مستقل نبوده، بلکه مُبلَّغ شریعت پیشین بودند و غبار تحریف را از شریعت قبل از خود برمیداشتند و مروج آن بودند که به این دسته، از پیامبران «پیامبران تبلیغی» اطلاق میگردد.
اسلام وقتی ختم نبوت را اعلام کرد. نه تنها به نبوت تشریعی، بلکه به نبوت تبلیغی هم خاتمه داد. سۆال این جاست که شریعت اسلام با رسیدن به کمال و جامعیت به نبوت تشریعی پایان داده است، ولی پایان یافتن نبوت تبلیغی را چگونه می توان توجیه کرد، حال آن که مردم هر عصر نیاز به هدایت و راهنمایی دارند. چه اشکالی دارد پیامبرانی همانند پیامبران سابق مبعوث شوند و فقط مُبلَّغ آخرین شریعت یعنی اسلام باشند.
در رد شبهه یاد شده به دو نکته باید توجه شود:
نکته اول: فلسفه تجدید نبوت تبلیغی در امّت های گذشته، به ویژگی های امت های آن عصر بر می گردد. پیامبران تبلیغی در عصری بودند که بشر هنوز قادر به تبلیغ شریعت زمان خود نبوده و توان این را نداشت که درباره شریعت خود تجزیه و تحلیل نمایند. عقل و علم بشر آن زمان قادر به چنین عملی نبود. به همین دلیل بود که کتاب های آسمانی انبیای گذشته به مرور زمان از بین می رفت و آثاری از آنها باقی نمی ماند و منجر به تحریف میشد ولی امت پیامبر خاتم (صلی الله علیه و آله) به درجهای از علم و شناخت رسید که توانست (با رعایت اموری) اصول دینشان را حفظ کرده و در آن تفقه نمایند؛ از این رو، دیگر نیاز به انبیای تبلیغی نداشتند. شهید مطهری (ره) امت های انبیا گذشته را همانند کودک مکتبی مثال میزند که توان نگه داری کتاب خود را ندارد و پس از مدت کوتاهی آن را پاره پاره میکند.
بنابراین، با توجه به رشد علمی و عقلی امت پیامبر خاتم (صلی الله علیه و آله) و تربیت یافتن عالمان دینی، پیامبری تبلیغی هم خاتمه یافته و عالمان دین جانشین پیامبران تبلیغی شدند.
نکته دوم: مرحله اول؛ یعنی بلوغ عقلی امت پیامبر خاتم به تنهایی کارساز نیست بلکه این مسأله به امور زیادی مرتبط است که در رأس آن وجود امامان (علیهم السلام) حدود سه قرن از ابتدای قرن اول تا زمان غیبت کبری است در این مدت امامان (علیهم السلام) توانستند جمعیت زیادی از دانشمندان دینی را آموزش داده و تربیت نمایند تا جایی که بیش از چهار هزار نفر تنها از محضر علمی امام صادق (علیه السلام) بهره بردند. علاوه بر این بیان یک سری قواعد و اصول کلی و اساسی به عنوان راهکار در جهت استنباط احکام شرعی از طرف رسول گرامی اسلام و همچنین قرار دادن عقل به عنوان یکی از منابع احکام در این زمینه بسیار مۆثر بود.
شبهه دوم:
تعارض ولایت تشریعی امامان (علیهم السلام) با مسئله خاتمیت چگونه قابل حل است؟
در پاسخ به این شبهه، لازم است بار دیگر به منبع علوم ائمه (علیهم السلام) اشاره شود که یکی از آنها الهام است. الهام اختصاص به پیامبر نداشته و در طول تاریخ افراد زیادی بودند که خداوند از طریق الهام آنان را از اسرار عالم غیب با خبر میساخت. قرآن درباره «خضر نبی» میفرماید:
" آتَیناهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنا وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْما؛ (کهف، 65) او مورد رحمت خاص ما قرار داشته و از خزانه علم خویش به وی دانش ویژه عطا کرده بودیم. چنین افرادی علم خود را از طریق عادی نیاموخته بودند؛ چون قرآن فرمود: «علمناه من لدنا علما» بنابراین، نبی نبودن مانع از آن نمیشود که بعضی از انسان ها مورد خطاب الهام قرار گیرند.
روایت بسیار زیبایی از امام کاظم (علیه السلام) نقل شده که میفرماید:
"مَبْلَغُ عِلْمِنَا عَلَى ثَلَاثَةِ وُجُوهٍ مَاضٍ وَ غَابِرٍ وَ حَادِثٍ فَأَمَّا الْمَاضِی فَمُفَسَّرٌ وَ أَمَّا الْغَابِرُ فَمَزْبُورٌ وَ أَمَّا الْحَادِثُ فَقَذْفٌ فِی الْقُلُوبِ وَ نَقْرٌ فِی الْأَسْمَاعِ وَ هُوَ أَفْضَلُ عِلْمِنَا وَ لَا نَبِی بَعْدَ نَبِینَا"؛ (اصول الکافی، ج 1، ص 264) دانش ما بر سه دسته است؛ گذشته، آینده و حال، اما گذشته که تفسیر شده و اما آینده که نگاشته و اما حال به صورت افکندن در دل ها و کوبیدن در گوش ها است و این بالاترین علم ما است و پیامبری پس از پیامبر ما نیست.
از ظاهر این روایت فهمیده میشود که امامان علاوه بر این که، علم به گذشته را با تفسیر و آینده را از نگاشته شده به دست میآورند، نسبت به مسائل و رخدادهای جاری با اتصال به آسمان و غیب جواب میگیرند، ولی آیا جوابی که میگیرند چیزی است که اصلاً بر پیامبر نازل نشده و به او نرسیده، یا این که رسیده و به دلیل عواملی اعلام نکرده بود و مسئولیتش را به عهده امام گذاشته است. نکته بسیار مهم در این روایت ذیل روایت، است که میگوید: «لا نبی بعد نبینا» گویا امام (علیه السلام) با این جمله میخواست، رفع توهم کند -کما این که برخی دچار چنین توهمی شدند - بر این که آگاه باشید، اگر ما از طریق الهام نسبت به اسراری علم پیدا می کنیم این بیانگر این نیست که پیامبر هستیم و قانون جدیدی وضع میکنیم، بلکه پیامبری خاتمه یافته است.
لازم است معنای اصطلاحی تشریع را فهمید و آن عبارتاست از: "وضع قانون و قانونگذاری"، و چنین حقی بالذات از آن خدای متعال است؛ چون تنها او است که به تمام اسرار جسمی و روحی انسان ها اطلاع کامل دارد. بنابراین، حق قانون گذاری بهطور مستقل، از آن خدای متعال است، حتی پیامبر (صلی الله علیه و آله) هم، چنین حقی نداشته است. اگر به پیامبر نسبت تشریع داده میشود، معنای همان دریافت احکام و آموزههایی است که توسط فرشتگان به پیامبر رسید تا او به مردم برساند.
فرآوری: آمنه اسفندیاری
بخش اعتقادات شیعه تبیان
منابع: سایت اسلام کوئیست