عصرصفويه: شاه در مقام نماينده امام غايب - تشیع نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

تشیع - نسخه متنی

کارول هیلن براند

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

عصرصفويه: شاه در مقام نماينده امام غايب

ظهور اسماعيل صفوى و رسيدنش به مقام فرمانروايى ايران فقط در مدت دوسال عملى شد. در سال 905/1499 اين شيخ دوازده ساله تبعيدگاه خودرا در كرانه درياى خزرترك گفت و سركردگى قزلباش را عهدهدار شد; در پايان سال 906/1500 شروان شاه را شكست داد وشهرهاى شماخى وباكو را فتح كرد; درتابستان سال 907/1501 در شرور در نزديكى نخجوان در ساحل ارس سلطان الوند آق قويونلو را وادار به فرار كرد و بلافاصله پس از آن ـ در اواخر تابستان 907 ـ توانست پيروزمندانه وارد تبريز پايتخت الوند شود. در اين هنگام عنوان باستانى و ايرانى شاهنشاه را اختيار، ومذهب تشيع را دين رسمى اعلام كرد.

«او دستور داد تا خطيب شهر در روز جمعه به نام دوازده امام خطبه بخواند و عبارات زيباى أشهد انّ علياً ولىالله و حى على خيرالعمل را به اذان اضافه كند». خطيبان پس از خطبه در بالاى منبر چنين مىگفتند: «لعنت بر ابوبكر، عمر، عثمان وساير ملعونهاى اموى و عباسى!» فرمانى قاطع صادر شد داير بر آن كه در سرتاسر امپراتورى يكايك افراد ملزم هستند چنين عمل كنند: در بازارها سه ملعون را لعن كنند و ناسزا گويند و هركس را كه از اين كار سرباز زند بكشند!»171

در اثناى نخستين خطبه جمعبه شيعيان، قزلباش مراقب بودند تا هرگونه خشم و نارضايتى جمعيت را كه بيشترشان سنّى بودند، فرو نشانند. گروههاى قزلباش در سرتاسر شهر به حركت آمدند در حالى كه سه خليفه نخست را لعن مىكردند و هركس كه در جواب عبارت «بيش باد و كم مباد» را برزبان نمىآورد با او بدرفتارى مىشد. پاك كردن شهر آلوده به گناه با اعدام 300 زن بدكار در ملأ عام آغاز شد.

ايثار و جانبازى تعصبآميزى كه قزلباش ازخود نشان مىداد در ده سال بعد از آن پيروزيهايى را يكى از پس از ديگرى براى شاه جوان به ارمغان آورد. در سال 908/1503 همدان، اصفهان و شيراز ـ كه هرسه از دژهاى سنيّان بود ـ و در سال پس از آن شهرهاى يزد و كرمان فتح شد.

در سال 914/1508، پس از شكست ازبكخان شيبانى در مرو، بخش شرقى ايران نيز همراه با مشهد، هرات و بلخ به تصرف درآمد. لكن اين مرشد فرهمند زمانى با مانع جدى روبرو شد كه قهرمان سنيّان در مغرب زمين، سلطان سليم عثمانى، با بيرحمى تمام به تعقيب و آزار قزلباش تركمن در شرق آسياى صغير پرداخت و در سال 920/ اوت 1514 در ناحيه چالدران (بين تبريز و درياچه اروميه) قشون صوفيان را به سختى شكست داد، و علّت آن در اصل توپخانه عالى سلطانسليم بودكه صفويان قدرت برابرى با آن را نداشتند. اين ضايعه نه فقط ضربهاى سنگين به اعتبار مذهبى «على حلول كرده در كالبد جديد» بود بلكه به از دست دادن شرق آسياى صغير انجاميد كه منبع اصلى تأمين نيروى جديد قزلباش بود. با وجود اين، در آن زمان شاه اسماعيل توانست بر اين دو مانع فائق آيد. روگردانينظام حكومتى از عقايد افراطى قزلباش و توجّه آن به تشيع دوازده امامى رسمى و شرعگرايانه از پيش صورت گرفته بود. لكن گسترش مذهب تازه درايران بزمى و بايكنواختى پيش نمىرفت.

دين بيشتر جمعيت ايران ـ مانند افغانستان و آسياى مركزى ـ هنوز عمدتاً تسنّن بود;172 تا آغاز قرن دهم / شانزدهم هنوز هيچ سنّت كلامى ـ فقهى مربوط به تشيّع دوازده امامى كه قابل ذكر باشد به چشم نمىخورد.173 تنها كتاب امامى كه در هنگام جلوس شاه اسماعيل به تخت سلطنت در تبريز ديده مىشد، كتاب قواعدالاسلام به زبان عربى و به قلم عالم عراقى علاّمه حلّى (د 726/1325)174 بومد كه بدين سبب از احترامى نسبتاً بىسابقه بهرهمند شد. پسر و جانشين اسماعيل، طهماسب، بعدّ دستور داد اين متن به فارسى ترجمه شود تا دسترسى به آن براى مردم عادى ميسر باشد.

طبقه علماى فقه امامى در نتيجه برخوردارى از حمايت صفويان بار ديگربه صحنه آمدند و همزمان با آن، تحت تأثير همين علما ماهيّت خود حكومت صفويه شروع به تغيير كرد. عقايد افراطى قزلباش تصفيه ومحدود، و «انتقال ازتشيع عوامانه به تشيع عالى»175 جلوهگر شد.ديوان اسماعيل «خطائى» از اشعار بسيار كفرآميزش منزّه شد و حتّى زندگينامه جدّ اين خاندان، صفوةالصفا، مورد تجديدنظر قرار گرفت. شجرهنامهاى علوى كه به كمك آن خانوادهاى در واقع كرد

نژاد خود را از نسل حق به جانب امام هفتم موسى كاظم(ع) مىدانست، اكنون رسماً انتشار يافت. به نظر مىرسد شكست چالدران كه تجلّى مهدوميت شاهاسماعيل را از ميان برد، اين جهتگيرى جديدوايجاد «شكل جديدى از قدرت»176 را ضرورى كرده باشد، اظهار سيادت، كه شيخهاى صفويه بىگمان در اردبيل به آن توسل مىجستند،177 اكنون به شاه اجازه مىداد تا هرچند ديگر نه به عنوان خود مهدى، امّا به هر صورت در مقام تنها نماينده مشروع ومعامل آن حضرت در دوران غيبت، و در نتيجه در نقش رهبر روحانى شيعيان، و در حقيقت تمامى امت اسلامى ظاهر شود.

بدين ترتيب صفويان بار ديگر يك منصب فرمانروايى را با ادعاهايى عالمگير براى نخستين بار از زمان پايان يافتن خلافت بغداد، ايجاد كردند كه در آن حد اعلاى دو قدرت دنيوى و دينى درهم آميخته بود. مدافع اهل سنت، سلطان عثمانى در استانبول، در پاسخ به اين اقدام دو عنوان خليفه و سلطان را پس از فتح سوريه و مصر در سال 922/1517 براى خوداختيار كرد.

شاه صفوى در مقام يكى ازمنسوبان وتنها نماينده مشروع امام غايب اكنون بالاترين قدرت دينى شيعه بود. با وجود اين، او اداره امور دينى را به يك نماينده (صدر) واگذار كرد كه انتصاب وپرداخت حقوق وعزل او در اختيار شاه بود. منصب صدر (در عربى به معنى رئيس) را صفويان ايجاد نكردند و مىتوان منشاء آن را تا قرن پانزدهم ميلاديدر دوران تيموريان سنّى دنبال كرد.178 وظيفه صدر نظارت بر نظام فقهى و اوقاف بود; در زمان حكومت شيعى نوعى تعهد به گسترش مذهب تشيع دوازده امامى واجراى آن به طور كلى، تضمين خلوص آن واقدام عليه هرگونه مخالفت، عدول يا بدعت به چشم مىخورد. نخستين كسى كه اين منصب را داشت (در سال 907/1501) قاضى شمسالدين لاهيجانى درگيلان، معلم خصوصى اسماعيل جوان در زمان تبعيدش بود.

جانشين او، قاضى محمد كاشانى (915-909/1510-1503) از طريق اذيّت و آزار سنيان مشهور شد و چندين عالم برجسته قربانى اقدامهاى قانونى او شدند. جانشين او سيد شريفالدين على شيرازى نه فقط يك روحانى عالى رتبه بود بلكهـ چنان كه غالباً در دولت نظامى صفويان مشاهده مىشود ـ مقام عالى نظامى امير را داشت. او و چهارمين صدر، امير عبدالباقى يزدى، در سال 1514 در جنگ چالدران كشته شدند.

اين سرشت دوگانه منصب صدر كه بشدّت مورد غبطه ومنازعه بود طبيعتاً دارنده آن را به ورطه مشاجرههاى سياسى و دسيسههاى دربارى مىكشاند. در سال 917/1511 براى نخستين بار نقل مىشود كه صدر سيدعلى شيرازى به علّت اختلافاتش با وكيل شاه دربار را ترك كرد و به بهانه زيارت نجف و كربلا توانست از چنگ و نفوذ شاه بگريزد ـ روشى كه از آن پس تمام علماى شيعى در ايران هنگام بروز اختلاف با قدرت غير روحانى به آن متوسل مىشدند.

نخستين دارندگان منصب صدر درزمان حكومت شاه اسماعيل بىترديد در اعتقادات شيعى خودمتعصب بودند، امّا به طور كلى از آموزشهاى بعدى معمول در فقه امامى، كه در ايرانِ آن زمان عموماً شرايط لازم برايش فراهم نبود، بىنصيب بودند. شور يمذهبى آنان در اصل بر موضوعهاى كام ابتدايى و سطحى متمركز بود. بنابراين صدر اميرجلالالدين سيرنجى استرآبادى (931-920/1525-1514) بدان سبب از شهرت برخوردار شدكه اززمان شيخ طوسى كسى تا اين اندازه به گسترش تشيع دوازده امامى خدمت نكرده بود. اين خدمات عبارت بودند از: مجازات اشخاص شرير (يعنى دارندگان مذهب متفاوت)، طرد بدعتهاى رافضى، تحريم محرمات،توجّه به مؤذنّان وامامان جماعات، امر به تكاليف دينى از قبيل نماز جمعه يا روزه ماه رمضان. صدر اميرمعزّالدين محمد اصفهانى (943-935/1536-1529) با شيرهكشخانهها، سردابهاى تهيّه شراب و قمارخانهها بشدت برخورد مىكرد.179

در اين ميان، اقدامهايى كه صدر انجام مىداد نه فقط عليه بدكاران، شيعيان بىعلاقه و معتقدان به ساير مذاهب، بلكه عليه تشيّع غير سنّتى قزلباش بود كه هرچه زمان مىگذشت امكان وفق دادن تعصب لجام گسيختهاش با نيازهاى يك نظام حكومتى منسجم روز بروز كاهش مىيافت. پسر و جانشين اسماعيل، طهماسب (948-930/1576-1524)، را هنوز قزلباش به عنوان نمونه مجسّم خداوند محترم مىشمردند. درسال 962/1555 تعدادى از حاميان وى آشكارا او را مهدى منتظر اعلام كردند، امّا او به مخالفت با اين ادعا برخاست و دستور داد آن مدعيان را به جرم فساد عقيده اعدام كنند. بر اثر نفوذ علماى امامى، اين خاندان بتدريج خود را از قيد جناح بنيادگرا كه آن را به قدرت رسانده بود، رها كرد. مهمترين آثار نظرى در باب فقه شيعه امامى كه ـ به علت تأليف آن به زبان عربيـ براى پيكره اصلى جمعيّت ايران دست نيافتنى بود، اكنون به فرمان طهماسب به فارسى ترجمه شد و بدينگونه نخستين گام به سوى تغيير تدريجى مذهب ايرانيان و جذب آنان به تشيع برداشته شد.

محققان عرب زبانى كه طهماسب به دربار آورد در جذب مردم به تشيع بسيار مؤثر بودند. بيشتر اين عالمان از دو مركز بسيار مهم آموزش تشيع در قرن نهم / پانزدهم آمدند: ازكرانه خليج فارس (بحرين، قطيف و احساء، هفوف كنونى) و از جبل عامل در جنوب لنبان. علماى جنوب لبنان ـ مركزى شيعى از صدر اسلام ـ از زمان «شهيد اوّل» محمدبن مكّى عاملى (د. 786/1384) از مكتب استدلالى حلّه پيروى كرده بودند (رك: پيشتر ص 128). ازجمله اينان، علىبن عبدالعلى كركى عاملى اهل كرك نومح در دشت بقاع بود.

اواز حدومد سال 909/1504 در جوار حرم حضرت على(ع) درنجف زندگى مىكرد و در سال 916/1510، مانند ساير علماى شيعه كه در عراق ساكن بودند، دعوت شاه اسماعيل را براى رفتن به نواحى تازه فتح شده در شرق ايران (مشهد، هرات) پذيرفت امّا بار ديگر به نجف بازگشت.

در دوران شاه طهماسب و در چند فرصت ديدارهايى طولانى از ايران به عمل آورد و شاه او را بسيار محترم مىشمرد واختيارات وسيعى براى گسترش تشيع دوازده امامى به اوتفويض كرد. القاب افتخارآميزى كه شاه دراسنادش به او مىداد ـ خاتمالمجتهدين و حتّى نايبالامام ـ و نيز موقوفههاى سودمندى كه كركى متولّى و جمعآورى كننده اعانات آنها بود،گواه بر اين نظر است. به اواختيار داده شد تا در همه جا امامان جمعه شيعه منصوب كند و در نتيجه گرفتار اختلاف

/ 25