ظهور و پيدايش اخلاق فضيلت به يونان عهد باستان برمي گردد. گر چه بحث از ماهيت فضائل (aretai)، اقسام آن، آموختني يا موهوبي بودن فضيلت در بين فلاسفه قبل از سقراط، از جمله سوفسطائيان، مشهور و معروف بوده است، اما تاريخ فلسفه، آغازگر اين راه پرفراز و نشيب را سقراط ميداند، زماني كه در جمع جوانان شهر حاضر ميشد و از آنان ميپرسيد چگونه بايد زيست؟ و خود قولاً و فعلاً پاسخ ميداد: «فضيلتمندانه.»(گاتري: 80-260)مدارك گزنفون و افلاطون هر دو در اين جهت متفقند كه مباحث سقراط پيوسته در ارتباط با فضائل بوده است و وي بدون آن كه درصدد دستيابي به نظريهاي باشد، سعي در پايه گذاري بناي اخلاقي در بين مردم داشت، (Cooper / REP / 9 / 9-10) با اين باور كه اين رسالت از جانب خداي دلفي به او داده شده، تا مردم را برانگيزاند كه به عاليترين دارايي خويش، يعني نفسشان، از طريق حكمت و فضيلت توجه كنند.نخستين تحقيق سازمان يافته در مورد فضائل را افلاطون بنا نهاد8، اما تبيين كلاسيك مربوط به فضائل، از آن ارسطوست.9 ارائه طرح پرسشهاي سقراط درباره فضائلي مانند: پارسايي، شجاعت، عدالت، رابطه معرفت با ماهيت فضائل، وحدت يا كثرت آنها و نحوه عمل به فضائل براي دستيابي به خير، ارسطو و افلاطون را بر آن داشت تا با بسط پژوهشهاي سقراط، ابعاد ضروري روانشناختي - سياسي و متافيزيكي هر فضيلت، نظريه جامعي را در باب فضائل مشخص نمايند.تقارن قرون وسطي با استيلاي فرهنگ مسيحي در اروپا و تأكيد مسيحيت بر ترويج فضائل اخلاقي و تعليمات اخلاقي عهد جديد، همراه با زندگي فضيلت مندانه حضرت مسيح عليهالسلام مشوق آگوستين و بويژه آكوئيناس در تفسير و تبليغ اخلاق فضيلت گرديد. از اين رو با وجود تبعيت اين متفكران، از نظريه ارسطو، شاهد تأثير تفكرات مسيحيت بر نظريات اخلاقي آنها ميباشيم. احكام اخلاقي در اين زمان، نه صرفا به عنوان قواعد غايت انگارانه، بلكه علاوه بر آن، به مثابه بيانگر قوانين الهي نيز، تلقي ميشدند. افزودن فضائل كلامي مانند ايمان، اميد و محبت به فهرست فضائل ارسطويي و عدم اكتفا به سعادت دنيوي مورد نظر ارسطو و طرح و تأكيد بر رؤيت خداوند به عنوان سعادت اخروي، اخلاق توماس را رنگ و بويي الهي ميدهد.
2-2- افول و تحليل اخلاق فضيلت
با پايان پذيرفتن قرون وسطي و رخداد رنسانس و تحولات ايجاد شده در فلسفه اخلاق قرون 17 و 18، اخلاق فضيلت به تدريج رو به افول و اضمحلال نهاد، تا آن جا كه برخي مانند ماكياولي (Nicolo Machiavelli) فضيلت مند نبودن را عامل ترقي و رشد بشريت قلمداد نمودند و يا مانند «مندويل» (Bernard Mandeville) رذائل فردي مانند: حسادت، عجب و حيله گري را عامل رونق تجارت پرمنفعت و سود فراوان تلقي كردند. (Macintyre / EE / 2 / 1279). مفسرين، عوامل مختلف و متعددي را در اين غفلت و افول دخيل ميدانند:«ج، بي، شنيوند» در مقاله «ناكاميهاي اخلاق فضيلت»، ضعف و انتقادات وارده بر اين اخلاق را، از جمله عوامل غفلت، برنميشمرد؛ بلكه در نظر او، روي آوردن و محدود شدن به نظريههاي جديد اخلاقي، عامل اين فراموشي است. وي فرو ريختن تفكر غايت شناختي ارسطو را، سبب بدبختي و فلاكت اين اخلاق نميداند، چرا كه غايت شناختي مسيحيت آماده بود، تا جاي اخلاق ارسطو را بگيرد، بلكه اين خود مسيحيت بود كه با پناه بردن به اخلاق وظيفه - فضيلت، نابسامانيهايي را ببار آورد. به نظر او بزرگترين مشكل، از زمان ظهور قوانين طبيعي شروع گرديد، بويژه آن گونه كه توسط «هوگوگروتيوس» مورد استقبال واقع شد. (Schneewind / 18-83) از نظر گروتيوس، اخلاق، مستلزم انطباق اعمال انسان با قوانين اخلاقيي است كه در طبيعت تثبيت شدهاند و حتي خدا هم نميتواند، آن را تغيير دهد. (Grotius /1925 /Sec.43)بدين ترتيب پس از رنسانس به جاي قانون الهي، معادل دنيوي آن، قانون اخلاقي جايگزين گرديد.10«مك اينتاير» در كتاب «در جستجوي فضيلت» ظهور نهضت روشنگري، ارائه نظريات كانت، سود گروي جان استوارت ميل و بنتام، عاطفه گرايي و... را از عوامل اين غفلت برمي شمرد. وي برخلاف شنيوند، معتقد است كه از دست رفتن نظريه غايت گرايي ارسطويي كه پيامد تحولات و تفكرات عصر مدرنيته ميباشد از جمله علل مهم اين فراموشي است. (1981 / Sec.5)
3-2- احياء اخلاق فضيلت
با آن كه فلاسفه و نويسندگان بطور معمول، مقاله فلسفه اخلاق نوين «تأليف اليزابت آنسكوم (1958) را عامل احياء اخلاق فضيلت در قرن بيستم ميدانند، اما به گفته برخي از متفكران، «آچ، اي، پريكارد» با طرح اين سؤال: «آيا فلسفه اخلاق مبتني بر خطاست؟» كه در مجله «مايند» به چاپ رسيد (1912 / 21-37) در برانگيختن مباحثي پيرامون اخلاق فضيلت پيشگام بوده است.(Alderman / 27)خانم آنسكوم11 با انتقاد از فلسفه اخلاق نوين، بويژه نقد نظريه كانت و سودگروي ميگويد: خطاست كه ما نظرياتي را در اخلاق اتخاذ كنيم كه در مفاهيم بسيار قانونيي مانند «الزام» و «وظيفه» زمينه داشته باشند، زيرا اين مفاهيم در زمان بي اعتقادي به وجود قانونگذاري الهي، ديگر بي معنا ميشوند. وي در اين مقاله با تأكيد بر سه عامل ذيل:1- نبودن مفاهيم فعلي موجود در فلسفه اخلاق در فلسفه ارسطو و تغيير مفاهيم با ظهور مسيحيت.2- ارتباط قوانين با مسيحيت و اعتقاد به وجود خداوند و از دست رفتن آنها.3- نبودن جايگاهي براي ديگر نظريات بدليل اشكالات وارده بر آنها.ادعا ميكند كه تنها راه براي فراهم نمودن مبنا و اساسي براي اخلاق را بايد در مفهوم فضيلت جستجو كرد. مفهومي كه مستقل از الزام به عنوان بخشي از شكوفايي انسان فهميده ميشود. او در بحث از شكوفايي ما را به فيلسوف يونان قديم، ارسطو، ارجاع ميدهد. البته آنسكوم، معتقد است كه فلسفه روانشناسي بايد جايگزين فلسفه اخلاق شود تا صورت مناسبي از مفاهيم اصلي و محوري اخلاق مثل محبت و عمل را ارائه كند. (PP. 26-7)پس از آنسكوم، شخصيت مهم ديگري كه در جهت احياء و ترويج اخلاق فضيلت تلاش كرد و آثارش مؤثر واقع شد، خانم «فيليبافوت» (Philippa Foot) ميباشد. وي سعي ميكند تا با تعقيب مسير فلاسفه كهن، بويژه ارسطو بين خوب زيستن و فضائل، ارتباطي را بنا نهد. به نظر او فلسفه اخلاق بايد با نظريهاي درباره فضائل و رذائل آغاز گردد. مقاله «فضائل و رذائل» (Virtue and vices / 1978) او كه در آن به تبيين برخي مسائل مربوط به اخلاق فضيلت پرداخته است مشهور است.23 سال پس از تأليف مقاله آنسكوم، «مك اينتاير» كتاب «در جستجوي فضيلت» را منتشر نمود (1981)، كه در رنسانس معاصر در احياء علاقه به فضائل - نقطه عطف ديگري بود، نقطه عزيمت مك اينتاير مانند آنسكوم، ناكامي فلسفه اخلاق نوين و در واقع ناكامي وجدان اخلاقي بيشتر تمدنهاي اخير غربي ميباشد، مهمترين ادعاي مك اينتاير، شكست مدرنيته و ناموفق بودن آن در طرح يك نظريه اخلاقي مناسب و حل و فصل ناپذيري منازعات موجود در نظريات اخلاقي است. (Sec, 1 and 2)«ادموند ينيكانس» با نگارش كتاب «اخلاق مسأله محور و فضائل» در راستاي احياء و تبيين اخلاق فضيلت گام ديگري برداشت. وي با نقد نظريات رايج به دليل عدم توجه به منش و خصوصيات اخلاقي فاعل و غفلت از ترابط بين تأملات و داوريهاي اخلاقي يا منش فاعل اخلاقي و ابطال طبيعت تحويل پذير اين نظريات (بدين معنا كه نظريات رايج تنها يك اصل را به عنوان معيار ملاحظات اخلاقي ميپذيرند كه در مقام واقع غيرممكن است) و... تنها، اخلاق فضيلت را شايسته معيارها و ملاكهايي ميداند كه از نظر او بايد در اخلاق جاي داشته باشند. (1986 / ch.1)از دست رفتن اخلاق در جهان امروزي به دليل فقدان يك مرجعيت الهي (P.24) و آسيبپذير بودن مرجعيت والدين و اصالت خانوادهها (P.25) و عجز و ناتواني نظريات جامعه شناختي در جهت ارائه راه حلي براي معضلات اخلاقي (همان)، دليل فيليپس (Phillips) براي احياء اخلاق فضيلت ميباشد. (P.27)با آن كه مقاله خانم آنسكوم، تأثير بسزايي در روند رشد اخلاق فضيلت داشت، اما نحوه تأثير آن بدين صورت نبود كه تمام فلاسفه در جهت انجام روانشناسيي براي ارائه اين اخلاق برآيند، بلكه برخي، تنها از انتقادات او بر نظريه اخلاقي مدرن پيروي كردند و بعضي در صدد برآمدند تا اخلاق فضيلت را از درون خود فلسفه بدست آورند.«برنارد ويليامز» (Bernard Williams) از جمله منتقدان مشهوري است كه به رغم ارزشمند بودن ادله او در ابطال دو نظريه سود گروي و وظيفه گروي از اخلاق فضيلت حمايت نكرده است. با آنكه به گفته «كريپ» پيشرفت اخلاق فضيلت تا حد زيادي مرهون ادله اوست، اما گاه ايرادات او اين اخلاق را با مشكل مواجه ميكند. (REP / 9 / 623)«سوزان وولف» (Susan wolf) در مقاله «قديسان اخلاقي»، «ميخائيل استوكر» (M. Stocker) در «شيزوفريناي نظريههاي جديد اخلاقي» و «اكريس مورداك» (I. Mordock) در «تفوق خير بر ديگر مفاهيم» هر كدام بطريقي متفاوت با آنسكوم در جهت نقد نظريات اخلاقي و تبيين اخلاق فضيلت برآمدند.در كنار حاميان اين اخلاق ميتوان از «لودن» (louden) مك دوول (MCdowell) و «شنيوند» به عنوان منتقدان اين اخلاق نام برد. «رزالين هورستوس» (R. Hursthous) و «ميخائيل سلوت» (M. Slote) با طرد نظريههاي رقيب، گونه ديگري از اخلاق فضيلت را مطرح ميكنند.به هر حال علي رغم برخي تفاوتهاي بانيان، حاميان و احياگران اخلاق فضيلت در تأييد و ترويج اين اخلاق، از اين حيث كه همه آنها در آغاز بجاي تأكيد بر «عمل» بر «عامل» و بجاي «فعل» بر «فاعل» تأكيد دارند و در تمام اين نظريات براي شخصيت فاعل و منش و ويژگيهاي دروني اهميت ويژهاي قائلند، ميتوان آنها را تحت عنوان واحد «اخلاق فضيلت مدار» قرار داد.