آزادی و مسؤولیت از منظر نهج البلاغه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

آزادی و مسؤولیت از منظر نهج البلاغه - نسخه متنی

ظهیر احمدی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

آزادي و مسؤوليت از منظر نهج البلاغه

ظهير احمدي

مقدمه

نهج البلاغه كه به حق از آن به «اخو القرآن» ياد كرده اند؛ بي شك پس از قرآن كريم، گران قدرترين و جامع ترين ميراث ارزشمند جهان اسلام است. مجموعه اي شامل انديشه و گفتار انساني كامل و وارسته كه در تمام عرصه هاي زندگي پربار و پربركت خويش چون خورشيد درخشيده و شعاع آن بر همه پرتو افكنده است، حال اين خود انسانها هستند كه يا از اين خورشيد بي غروب بهره برده به سعادت دنيا و عقبي برسند يا اين كه وانهند و به مشقت افتند.

نهج البلاغه، منشور انسان سازي، منشور هدايت اجتماعي و سياسي، درياي معرفت بيكرانه، حاوي مسائل بسيار عميق خداشناسي، حكمت هاي عميق فلسفي، انسان شناسي همه جانبه، جهان بيني عرفاني و سلوك اجتماعي است و در يك كلام نهج البلاغه، منشور چگونه زيستن سعادتمندانه هدفمدار و شرافتمندانه است.

از آنجا كه خطبه ها، نامه ها و حكمت هاي نهج البلاغه از انساني كامل، جامع، و حقيقت مدار كه مي توان او را «ديده بان حقيقت»[1] و آزادي ناميد، صادر شده، لذا تمام گفتارها و موضع گيري هايش برخاسته از جهان بيني الهي اوست، برهمين اساس مي توان از تمام گفتار و رفتارش، اصول اساسي اي را استخراج و استنباط كرد و چراغ راه اندازي زندگي فردي و اجتماعي قرارداد.با اين ديدگاه، ما در اين مقال و مجال اندك به اختصار دو مقولة «آزادي» و «مسئوليت» و رابطه اين دو مفهوم با يكديگر و با انسان را از ديدگاه نهج البلاغه مورد بررسي و مطالعه قرار مي دهيم.

نوشتة حاضر در دو بخش تنظيم شده است: بخش اول به بررسي مفهوم آزادي و انواع آن در نهج البلاغه اختصاص يافته و بخش دوم به «مسئوليت» و ارتباط آن با آزادي و تقسيم مسئوليت ها از منظر اين كتاب شريف مي پردازد.

در اينجا از استادان محترمي كه با بررسي اين نوشتار و راهنمايي هاي ارزندة خويش اين جانب را در تدوين آنچه پيش روي داريد صميمانه ياري كرده اند بي نهايت سپاسگزارم.

با تشكر فراوان

دانشگاه امام صادق (ع) ـ تهران

29رمضان 1421 هـ.ق / 6 دي 137

ظهير احمدي

آزادي ـ آزادي فلسفي

آزادي، عبارت است از «حقي كه به موجب آن، انسانها بتوانند استعدادها و توانايي هاي طبيعي و خدادادي خويش را به كار اندازند»[2]،‌به تعريف ديگر «آزادي همان نبودن مانع در سر راه انديشة درست و اعمال شايسته است و اين از طبيعي ترين واساسي ترين حقوق فطري بشريست.[3]» و حد و مرز آن تا جايي است كه به اين حق طبيعي انسانهاي ديگر، ضرر و زيان نرساند، آزادي در اين معنا مورد پذيرش اعلاميه حقوق بشر نيز بوده و در آن تصريح شده كه: «تمام افراد بشر آزاد بدنيا مي آيند و بايد آزاد بمانند[4]» اما براي اين كه آزادي نامحدود نباشد و مستمسك صاحبان زر و زور براي تعرض و استثمار قرار نگيرد، ماده چهار اعلاميه حقوق بشر اين گونه آن را مشروط و محدود بيان كرده است «آزادي عبارت از هركاري است كه به ديگران ضرر و زيان نرساند.[5]» از اين حد و حدود به تعابير مختلفي از قبيل: حريم شخصي، حريم خانوادگي نيز ياد شده كه تعرض به آن حريم ها ممنوع و مسئوليت آور است.

از ديدگاه اسلام نيز انسان، موجودي شريف و نمونه آفريده شده و به او مزايايي بخشيده اند كه ساير موجودات از آن محرومند: «لقد كرمنا بني آدم و حملنا هم في البرو البحر و رزقناهم من الطيبات و فضلناهم علي كثير ممن خلقنا تفضيلاً»[6]. يكي از امتيازات افراد انساني، آزادي ارادة توأم با مسئوليت است كه به موجب آن مي تواند سرنوشت خود را تعيين كرده و به راه سعادت يا شقاوت برود: «إنا هديناه السبيل إما شاكراً و إما كفوراً»[7].

امام علي(ع) نيز در گفتار و رفتار خود،‌آزاد منشي و حريت را به مردم آموخته و اختيار انسان را در سخن و كردار يا دآور شده و پاداش وجزا در آخرت را نيز در راستاي افعال اختياري و آزادانة انسان ارزيابي كرده است. ايشان در پاسخ به يكي از سپاهيان در سفر شام كه مي پرسد: آيا رفتن ما به شام به قضا و قدر الهي است؟ قائل شدن به جبر و قضا و قدر حتمي (عدم اختيار و آزادي) را نفي مي كنند و مي فرمايند كه اگر افعال و حركات ما از روي جبر و قضاي حتمي باشد و ما آزاد و مختار نباشيم دراين صورت، پاداش و كيفر دادن باطل و وعده و وعيد به ثواب و عقاب هم بي مورد است، اما خداوند متعال بندگانش را آزاد و مختار آفريده واساساً امر و نهي الهي و طاعت يا معصيت خداوند همه برمبناي اختيار و آزادي انسانهاست از همين روست كه خداوند متعال رسولان و پيامبراني را با كتب آسماني فرستاد تا انسانها را هدايت كنند.

«ويحك لعلك ظننت قضاء لازماً و قدراً حاتما، و لوكان كذلك لبطل الثواب و العقاب و سقط الوعد و الوعيد، إن الله سبحانه امر عباده تخييراً و نهاهم تحذيراً و لم يعص مغلوباً و لم يطع مكرهاً و لم يرسل الانبياء لعباً و لم ينزل الكتب للعباد عبثاً »[8]

نتيجه مي گيريم كه از ديدگاه علوي، انسان موجودي است كه فطرتاً و اصالتاً مختار و آزاد خلق شده و آزادي جزء خصلت طبيعي و غيرقابل انفكاك اوست، از اين موضع گيري علي(ع) در برابر برداشت آن سپاهي از قضا و قدر، علاوه بر اصل آزادي فلسفي و فطري انسان، اصل اساسي ديگري استنباط مي شود و آن «مسؤول بودن انسان» در قبال كارهاي صادره از اوست كه يا به عصيان در برابر خداوند و عقاب و كيفر منتهي مي شود و يا به اطاعت و ثواب و پاداش، پس قائل شدن اختيار و آزادي براي انسان به معناي، قائل شدن مسئوليت براي اوست.

حال كه ديدگاه فلسفي علوي (ع) به مسأله آزادي و اختيار انسان روشن شد، از آنجا كه امام (ع) انسان شناسي جامع و عميق است خواهيم ديد كه همواره سيره نظري و عملي خود اين اصل اساسي (آزادي و اختيار انسان) را دقيقاً، مد نظر داشته است، در اينجا به چند نمونه ديگر نظري مي افكنيم:

«لاتكن عبد غيرك و قد جعلك الله حرا»[9]: برده و عبد ديگري مباش، در حالي كه براستي خداوند تو را آزاد قرار داده است»[10]

يعني، هر فرد انساني كه بدنيا مي آيد اصالتاً آزاد است و هيچ كس تحت هيچ شرايطي حق ندارد اين حق طبيعي را از او سلب كند مگر اينكه خود فرد به انجاء مختلف به بردگي ديگران تن در دهد، و اين به معناي آزادي بي قيد و بند (لا اباليگري و عدم مسئوليت) هم نيست بلكه با توجه به اصل مسئول بودن انسان در قبال تمام افعال اختياري خود، آزادي او توأم با مسئوليت و محدود به تعرض نكردن و نرساندن ضرر و زيان به آزادي ديگران است.

انواع آزادي

الف ـ آزادي فلسفي انسان كه همان اختيار عمل و صاحب اراده بودن اوست و در اينجا از آن به عنوان آزادي انسان توأم با مسئوليت ياد كرديم، از منظر امام علي (ع) مورد بررسي قرار گرفت. حال با پذيرش اين اصل و در راستاي آن، آزادي انسان جهات مختلفي خواهد داشت كه به بررسي برخي از آنها مي پردازيم:

ب ـ آزادي شخصي و مرز آن

ايمان اصيل و عميق امام علي(ع) را به اصل آزادي انسان ديديم ايماني كه پايه واساس برنامه هاي علي(ع) در حكومت، سياست و مديريت جامعه بود و با الهام گرفتن از آن، به امر و نهي، جنگ و صلح، عزل و نصب، اختلاط با مردم، رفتار با فرزندان و پرستش خداوند مي پرداخت، ديدگاه مولا (ع) به اصل آزادي، نگرش وي به جهان هستي، اجتماع و انسان سرچشمه مي گيرد، از آنجا كه مفاهيم و معاني آزادي ناشي از روابط و علائقي است كه افراد جامعه با آن پيوند و ارتباط دارند و اين علائق و پيوندها دو حالت فردي و اجتماعي دارد، امام (ع) به اصلاح هر دو پرداخت تا زندگي سعادتمندانه را از هر دو جنبه براي مردم به وجود آورد و به آنان فرصت دهد كه در ميدان وعرصة زندگي به بهترين اشكال آزادي دست يابند، نخستين گام امام (ع) دراين زمينه اعلام مسئوليت و وظيفه خود در تأييد و تثبيت حق و درهم كوبيدن باطل بود لذا صريحاً موضع گيري كرده اند كه انسانها اصا لتاً آزاد آفريده شده اند و هيچكس از صاحبان زر و زور حق سلب اين آزادي را از ديگران ندارند يعني آزادي اوليه مشروط و محدود مي شود به عدم تعرض به همين حق طبيعي ديگر افراد انساني، از همين روست كه حتي مخالفان علي (ع) در زندگي و فعاليتهاي شخصي و در بيان عقايد خود تا وقتي كه به حقوق و آزادي ديگر افراد جامعه تجاوز نشود آزاد بودند اما هرگاه افراد حس مسئوليت خود را در قبال آزادي ديگران از دست مي دادند و به حقوق و آزادي آنها تعدي و تجاوز مي كردند، جلو متعدي و متجاوز به حريم و حدود ديگري را با قاطعيت مي گرفت براي نمونه مي بينيم كه خوارج ـ گروه مخالف حكومت علوي (ع) ـ ماداميكه قيام و شورش مسلحانه نكرده بودند، آزاد بودند، «علي (ع) در دوران حكومت چند سالة خود، بارها در برابر انتقادهاي تند خوارج و ديگران قرار گرفت ولي هيچگاه آنان را از اين حق مشروع خودشان محروم نكرد حتي مجالس و محافل و مستمري آنان را از بيت المال هم قطع نكرد، اما وقتي دست به شورش و قيام مسلحانه زدند و به سلب آزادي ديگران و ايجاد ناامني در شهرها و راهها پرداختند، امام (ع) بعنوان مسئول و زمامدار جامعه اسلامي، در برابر تعدي و تجاوز آنان با قاطعيت ايستاد و در «نهروان» با آنان جنگيد، اما تا پيش از آن نه قلم آنان را شكست، نه زبانشان را بست و نه تبعيد يا خانه نشينشان كرد و حتي انجمن ها ومحافلشان را هم تعطيل نكرد.»[11]

در نظر امام (ع) آزادي در مقابل «بردگي» بلكه وسيعتر وعمومي تر از آن است. علي (ع) با بيان «لاتكن عبد غيرك و قد جعلك الله حراً[12]» و «الناس كلهم احرار الا من اقر علي نفسه بالعبود ية [13]» در پي آن است تا، خود مخاطب، اعتماد به نفس پيدا كرده و عمق و روح آزادي را درك و احساس كند تا از اين رهگذر بر اصلي از اصول وجودش آگاه شده و بيدار شود چرا كه خداوند او را آزاد خلق كرده است. مخاطب سخن امام (ع) عموم مردم اند تا بدانند كه همه شان آزادند فقط خودشان حق دارند راه و روش خود را انتخاب كنند و اين به ارادة خود آنان است كه برمبناي اصل اصيل آزادي بمانند و يا آنرا پايمال كرده و به بردگي ديگران درآيند زيرا آنان واقعاً و قانوناً آزاد هستند و كسي حق ندارد اين آزادي را از آنان سلب كرده[14] و يا مدعي شود آنرا او ببخشيده و يا اعطا كرده چون آن چه كه فطري و طبيعي است در وجود همة انسانها، به وديعه نهاده شده خودشان دارند و اعطاء ديگري بي مورد و بي معناست. آزادي به مفهوم وسيع و عمومي آن از منظر علي (ع)، همان است كه انقلابها را بوجود مي آورد و تمدنها را ايجاد مي كند و پيوندهاي مردم را بر پايه تعاون و همكاري هاي نيكوكارانه بر پا مي دارد و افراد اجتماع را به همديگر مرتبط مي سازد.[15]در اين ديدگاه به مسايل، اوضاع خصوصي و عمومي و هر چيزي كه به وجدان، انگيزه ، زندگي خصوصي افراد و يا هر چه كه به روابط وپيوندهاي اجتماعي و همگاني مردم بستگي دارد توجه شده و بر پاية آن، حقوق انساني پي ريزي مي شود از آنجا كه شخصيت علي(ع) از نظر وحدت و هماهنگي، تناقض و ازنظر اصالت دوگانگي ندارد، او را وامي دارد تا همة گفتار و كردار خود را با مفهوم آزادي توأم با احساس مسئوليت پيوند دهد؛ در سيره عملي امام(ع) هيچ موردي نيست كه با اين مفهوم آزادي تعارضي داشته باشد بلكه اين مفهوم از آزادي را در بيان و تطبيق خارجي و در بر پاداشتن حقوق عمومي همواره بكار برده و وظيفه خود مي دانسته كه اين حق طبيعي افراد را عايت كند و رعايت آنرا از ديگران نيز بخواهد.

علي (ع) مفهوم آزادي و اصول آنرا به خوبي شناخت و درك كرد و اين ادراك خود را به روشني و صراحت بيان كرد و برهمين اساس، بناي مستحكم اخلاق خصوصي و عمومي و رابطه و پيوند انساني مردم را با يكديگر بنيان نهاد و در اصلاحات اجتماعي، قانونگذاري ها، پيشوايي و رهبري، حكومت و وعظ به مردم، به موجبات و لوازم آن عمل كرد و بر احترام خود نسبت به حق مردم در آزادي، هر روز دليلي تازه آورد ولي همة اينها در چهار چوبي بود كه خود مفهوم آزادي، آنرا ترسيم مي كند و آن اينكه آزادي فردي (شخصي) نبايد برآزادي ديگران و جامعه ضربه اي وارد سازد، در همين راستا به فرازهايي از كلام علوي (ع) مي پردازيم:

«ان هؤلاء قد تمالؤوا علي سخطة امارتي و سأصبر ما لم أخف علي جماعتكم [16] »

«آنها (جدايي طلبان چون طلحه و زبير) فراهم شده اند و از من و حكومت من ناخرسندند، من صبر مي كنم و شكيبايي مي ورزم مادامي كه فعاليت و تدارك آنها ضرر و زياني به اجتماع شما نرساند.»

مخالفان و ناراضيان حكومت مشروع علوي(ع)، آزادي اجتماعي و انتقاد داشتند و نارضايتي خود را حتي به زمامدار جامعه اسلامي هم عملاً نشان مي دادند، تا زماني‌كه فعاليت آنها به آزاديها و حقوق ديگران صدمه و زيان نرسانده بود، آزادي فعاليت داشتند و حتي مي توانستند از مركز حكومت خارج شده و در شهر ديگري با دامنة وسيعتري به فعاليت هاي مخالفت آميز بپردازند، اما وقتي كه حالت تعرض و افساد را در پيش گرفتند، مسئول و زمامدار جامعه، امام علي(ع)، با آنان با قاطعيت برخورد و آنها را در جنگ جمل منكوب كردند.

«الا و إني أقاتل رجلين: رجلاً ادعي ما ليس له و آخر منع الذي عليه»[17]

بدانيد كه من با دوكس مي ستيزم: با كسي كه چيزي را كه حق او نيست مي خواهد و با كسي كه حقي را كه برعهده دارد و آنرا اداء‌نمي كند.

پيكار امام (ع) با متجاوز و متعرض به حدود ديگران است يعني پيكار با زياده از حق خود طلب، (پيكار با كسي كه متجاوز از حدود خود به حقوق ديگري است و پيكار با كسي كه به تعهدات و مسئوليتهاي خود پايبند نيست.

« أما الظلم الذي لايترك فظلم العباد بعضهم بعضاً»[18]

اما آن ستمي كه واگذاشتي نيست، ظلم و ستم بندگان بريكديگر است.

سلب حقوق و آزادي هاي ديگران، بدون مجوز قانون منصفانه، ظلم و ستم است. اين ستم غيرقابل اغماض و مورد تعقيب و بازخواست و عقاب قرار مي گيرد چرا كه ظالم به حقوق غير، متجاوز از حقوق و حدود خود به حقوق ديگر است و اين هم در سياست علوي غيرقابل گذشت است.

«لاتفيعن حق أخيك»[19]: به هيچ وجه حقوق ديگران را ضايع مكن (مرز آزادي شخصي (فردي) عدم تجاوز به حقوق ديگران)

«ولا تمسن مال احد من الناس مصل و لا معاهد»[20]:دست به مال فردي هيچ كس دراز نكنيد چه مسلمان و نماز گزار باشد و چه غيرمسلمان و در عهد و پيمان مسلمانان.

از تمام استنادهاي فوق به نهج البلاغه، نكتة‌اساسي كه مي توان استنباط كرد، رعايت حقوق شخصي افراد است و اينكه هيچ كس حق ندارد با استناد به آزادي، حقوق اجتماعي، معنوي و اقتصادي ديگران را مورد تعرض قرار داده و به آنان ظلم كند چرا كه آزادي شخصي همه افراد، محترم بوده و حداين آزادي تا مرز عدم اضرار به ديگران است.

آزادي ـ آزادي هاي سياسي

انسان موجودي اجتماعي است و براساس سرشت و طبيعت انساني خود و برمبناي ضرورت، در پي تشكيل جمع و اجتماع است كه «انسان» از «انس» به معناي انس و الفت گرفتن به غيرخود و تمايل به زندگي اجتماعي تعريف كرده اند[21]، حال كه اجتماع انساني تشكيل مي شود، ضرورت ايجاب مي كند كه براي حفظ انتظام جامعه، آزادي هاي شخصي (فردي) افراد محدود و مشروط شود به حد مرز «عدم اضرار و صدمه به آزادي ديگران» زيرا مي توان انتظار داشت همگان با احساس مسئوليت نسبت به حقوق ديگران، اين حد و مرزها را رعايت كنند، لذا اجتماع انساني، آزادنه عده اي را به عنوان متصديان قانونگذاري و مجريان آن، به نمايندگي از سوي خويش انتخاب و اختيار مي كنند، منتخبين اجتماع و كارگزاران و خدمتگزاران جامعه بايد حافظ حقوق تك تك افراد و در عين حال حافظ مصلحت جامعه باشند، تصدي اين مسئوليت و رهبري جامعه ـ با توجه به ضوابط و شايستگي ها ـ بايد براساس آزادي هاي سياسي باشد.

آزادي سياسي بر دو پايه استوار است: الف ـ هر فردي حق دارد هر منصبي از مناصب اداري و سياسي مملكت را كه شايستگي تصدي آنرا دارد، عهده دار شود و در سرنوشت اجتماعي و سياسي جامعة خود مشاركت كند؛ ( آزادي انتخابات)

ب ـ هر فردي از افراد ملت حق دارند كه نظرات اصلاحي و انتقادي خود را بطور آزاد و بدون هيچ بيم و هراسي ابراز نمايند. (آزادي انتقاد و بيان)

حال به بررسي اين دو پايه از آزادي سياسي در حكومت و سياست علوي مي پردازيم:

در مورد پايه اول، آزادي سياسي (آزادي انتخابات) در سيرة علوي و حكومت ايشان كاملاً مشهود است، گرچه اماميه را عقيده برآنست كه امامت علي(ع) از جانب خداوند متعال و به انتصاب الهي و به بيان نبوي(ص) است و مشروعيت حكومت علي(ع) الهي است، ولي نكته اي كه نبايد از آن غافل شد، بايد بين دو مسأله مشروعيت ومقبوليت تفكيك قائل شد، پرواضح است كه مشروعيت امامت و ولايت علوي(ع) الهي و انتصابي است ولي به فعليت رسيدن آن در گرو مقبوليت مردمي و پذيرش مردمي است، در اينجا به بحث ارزش گذاري اين دو مقوله و بررسي حكومتهاي سابق بر علي (ع) وارد نمي شويم، گرچه حكومتهاي سابق بر علي (ع) غيرمشروع بوده ولي ظاهراً به انتخاب و مقبوليت مردمي بوده است، خود علي(ع) هم بنا به مصالح عاليه حفظ وحدت و انتظام جامعه مسلمين بعد از چند ماه، منتخبين مردم را با بيعت خودشان پذيرا شدند.

«اما و الله لقد تقمصها فلان و إنه ليعلم أن محلي منها محل القطب من الرحي»[22]

آري به خدا سوگند ـ فلان ـ جامة خلافت را پوشيد با اينكه مي دانست كه موقعيت و شايستگي من به خلافت مانند محوريت گرد استوانه است نسبت به سنگ آسيا. همچنانكه آسيا حول محور و استوانه مركزي آن مي چرخد، خلافت نسبت به من همان موقعيت را داشت با اين همه، اين مقام و مسئوليت از طرف غيرغصب شد.

امام (ع) بعد از تشكيل شوراي منتخب عمر براي تعيين خليفه بعدي و بعد از احتجاج به حقانيت و شايستگي خود نسبت به تصدي مسئوليت خلافت و زمامداري جامعه، ناچار در پي تهديد به قتل اهل شوري، منتخب شوري را كه عثمان بود، پذيرفته و فرمودند:

«لقد علمتم أني أحق الناس بها من غيري، و والله لأسلمن ما سلمت أمور المسلمين و لم تكن فيها جور إلا علي خا صة »[23]

همانا مي دانيد كه سزاوارتر از ديگران به خلافت منم، به خدا سوگند، ـ بدانچه كرديد ـ گردن مي نهم و تسليم هستم ماداميكه كار مسلمانان به سامان باشد و جز بر من برديگران ستمي نرسد.

از اين بيان مي توان استنباط كرد كه امام (ع) منتخب شوري را هم پذيرفتند به خاطر همان مصلحت فوق الذكر ولو اينكه به ناحق بودند.

اما در مورد نحوة‌پذيرش و انتخاب مردمي علي(ع)، طبق فرازهايي از نهج البلاغه كه در ذيل خواهيم آورد، آزادي پذيرش و انتخاب مردمي حكومت علوي (ع) را خواهيم ديد، خواهيم ديد كه چگونه اكثريت قريب به اتفاق مردم بر پذيرش حكومت و مسئوليت جامعه از طرف امام (ع) اصرار كردند و چگونه اقبال و حضور مردمي در به فعليت رسيدن حكومت علوي (ع) نقش حساسي داشته است و علي(ع) در پاسخ به مخالفين حكومت خود چگونه به اقبال و پذيرش مردمي احتجاج مي فرمودند، اينك برخي از آن فرازها:

الف ـ « والله ما كانت لي في الخلافة رغبة و لا في الولاية إربة و لكنكم دعوتموني إليها و حملتموني عليها [24] »: (درگلايه از پيمان شكني طلحه و زبير) به خدا سوگند من خواستار خلافت و علاقمند به حكومت نبوده ام بلكه شما مرا دعوت نموديد و به آن وادارم كرديد.

اقبال مردم براي سپردن مسئوليت زمامداري جامعه به علي (ع) ولو اينكه بعدها پيمان شكني كردند اما در ابتدا، كاملاً با اختيار و آزادانه و بدون هيچ گونه اجبار و واهمه اي بود.

ب ـ پس از كشته شدن عثمان، و هنگامي كه مردم خواستند با علي(ع) بيعت كنند، فرمودند:

«دعوني و التمسوا غيري و إن تركتموني فأنا كأحدكم و لعلي أسمعكم و أطوعكم لمن وليتموه أمركم.»[25] (مرا رها كنيد كس ديگري غير از مرا به اين كار بخواهيد و اگر مرا رها كنيد در اين صورت من همچون يكي از شما خواهم بود و شايد هم بهتر و بيشتر از شما نسبت به كسي كه او را به خلافت برمي گزينيد، فرمانبردار و شنوا باشم)

از اين بيان دو نكته استنباط مي شود: يكي اقبال آزادنه مردم براي برگزيدن علي(ع) به زمامداري جامعه و ديگري اعتراف امام (ع) به احترام و فرمانبرداري از منتخب مردم در صورتي كه غير او را انتخاب كنند.

در ادامه خواهيم ديد كه علي رغم بي رغبتي امام علي (ع) به امر زمامداري و حكومت، چگونه مردم آزادنه به او روي مي آورند و از او به اصرار مي خواهند كه امر زمامداري و حكومت برآنان را بپذيرد و چقدر انتخاب علي(ع) به زمامداري جامعه، با شور و شوق تمام مردم و حكومت ايشان چگونه حكومتي مردمي بوده است:

ج ـ (در وصف جريان اقبال عمومي مردم براي بيعت با علي(ع)):

«ثم تداككتم علي تداك الابل الهيم علي حياضها يوم ورودها حتي انقطعت النعل و سقطت الرداء و وطيء الضعيف و بلغ من سرور الناس ببيعتهم إياي و أن ابتهج بها الصغير و هدج إليها الكبير و تحامل نحوها العليل و حسرت إليها الكعاب»[26]

سپس مانند شتران تشنه اي كه هنگام رفتن به طرف آبگيرها براي آب خوردن، با هم و با ازدحام هجوم مي بردند شما هم به طرف من هجوم آورديد بطوري كه ـ از هجوم مردمان ـ‌بند پاي افزار بريد و ردا افتاد و ناتوان پايمال گرديد و خشنودي مردم در بيعت با من چنان بود كه خردسال شادمان شد و پيران لرزان بدانجا آمدند و بيمار و دختران جوان هم آمدند. (در وصف جريان و اقبال عمومي مردم براي بيعت آزاد با علي(ع) بعد از مرگ عثمان):

دـ « فمار اعني إلا و الناس كعرف الضبع إلي ينثالون علي من كل جانب، حتي لقد وطيء الحسنان و شق عطفاي، مجتمعين حولي كربيضة الغنم. »[27]

[بعد از قتل عثمان] مردم از هر سوي روي به من نهادند و مانند يال كفتار پشت سرهم ايستادند (انبوهي و تراكم جعيت) بطوري كه ـ از ازدحام و انبوهي جمعيت حاضر براي بيعت ـ حسنان [28] فشرده گشت و دو پهلويم آزرده شد و اطراف مرا مانند گوسفند فرا گرفتند.

هـ « فاقبلتم إلي اقبال العوذ المطافيل علي أولادها، تقولون: البيعة البيعة، قبضت يدي فبسطتموها و ناز عتكم يدي فجذبتموها »[29]

(همانند ماده شتري كه روي به بچه هايش مي آورد ـ با اشتياق و ولع ـ روي به من آورديد در حالي كه مي گفتيد: بيعت! بيعت!، دست خودم را بستم ولي شما آنرا گشوديد، دست خودم را از دستانتان بيرون كشيدم، شما آنرا به سوي خود كشيديد.

روي آوردن مشتاقانه و عمومي مردم و بيعت آزاد و مصرانه با امام علي(ع) براي زمامداري جامعه

و ـ «أني لم ارد الناس حتي أرادوني و لم ابايعهم حتي بايعوني»[30]

من به دنبال مردم نرفتم بلكه آنها روي به من آوردند، من با آنان بيعت نكردم بلكه اين مردم بودند كه با اصرار، خواستند و با من بيعت كردند.

ديديم كه امام (ع) اصلاً رغبتي به خلافت و حكومت نداشتند بلكه از آن گريزان هم بودند، پس چگونه شد كه اين مسئوليت بسيار خطير را در آن بحبوبه و اضطراب و آشوب جامعه پذيرفتند؟ اقبال مشتاقانه و عمومي آزاد مردم را براي انتخاب و بيعت با ايشان براي امر زمامداري و خلافت را هم ديديم، حال به بررسي احتجاجات و دلايل امام(ع) در پذيرش اين مسئوليت مي پردازيم.

ز ـ « لولا حضور الحاضر و قيام الحجة بوجود الناصر و ما أخذ الله علي العلماء أن لايقارواعلي كظة ظالم و لاسغب مظلوم لالقيت حبلها علي غاربها »[31]

(اگر اين اجتماع مردم براي بيعت كردن با من نبود، و ياران، حجت بر من تمام نمي كردند و خدا علما را نفرموده بود تا ستم ستمكار شكمباره را تحمل نكنند و به ياري گرسنگان ستمديده بشتابند، رشتة اين كار (خلافت و زمامداري جامعه) را از دست مي گذاشتم.)

ـ اجتماع عمومي و‌آزادانه مردم، اتمام حجت براي رهبر صالح در پذيرفتن مسئوليت زمامداري جامعه آزادي انتخابات از طرف مردم براي انتخاب زمامدار جامعه، احاس مسئوليت رهبر صالح و شايسته براي پذيرش زمامداري و برقراري عدل اجتماعي و رفع ظلم دستم.

ح ـ « لم تكن بيعتكم إياي فلتة. »[32]:بيعت شما (مردم) با من شتابزده و بدون فكر و انديشه نبود. بلكه بيعتتان در كمال اختيار و آزادي و با اشتياق و بدون هيچ گونه ترس و واهمه اي بلكه بدون هيچ گونه تطميع و وعده و وعيد از طرف من بوده است.

ط ـ « إن العامة لم تبايعني لسلطان غالب و لا لعرض حاضر »[33]

مردم با من بيعت كردند، نه به دليل تسلط و قدرت حكومتي كه آنها را مجبور كرده باشد و نه به دليل مزد و پاداشي كه براي بيعت كنندگان در نظر گرفته شده باشد. (بيعت آزاد نه با اجبار و نه با تطميع مردم)

ي ـ «با يعني الناس غير مستكرهين و لا مجبرين بل طائعين مخيرين»[34]

همه مردم با من بيعت كردند البته نه با اجبار و نه با اكراه، بلكه بيعت كردند با اشتياق و رغبت و مختار و آزاد.

حال آيا اين منتخب مردم كه با آزادي تمام و اقبال عمومي مردم انتخاب شده است، رهبر و خليفه بلامنازع و زمامدار مطاع جامعه است؟

ـ «إنما الشوري المهاجرين و الانصار، فإن اجتمعوا علي رجلٍ و سموه إماماً كان ذلك لله رضي»[35]

(در نامه اي به معاويه براي احتجاج بربيعت عمومي مردم با علي(ع) و اينكه بعد از اين بيعت كسي حق ندارد از آن تخلف كند): شوري در صلاحيت مهاجران و انصار است، پس اگر بر مردمي اتفاق نظر پيدا كردند و او را امام و پيشواي خود ناميدند، خشنودي خدا را كسب كرده اند، در اين صورت هيچ كس حق ندارد، خليفه اي ديگر برگزيند [36] يا اگر كسي كار آنان را عيب گذارد يا بدعتي پديد آرد، او را به جمعي كه از آن بيرون شده باز گردانند و اگر سر باز زد باوي به خاطر رفتن به راهي جز راه مسلمين پيكار كنند.

چند نكته: اول اينكه در صدر اسلام براي پذيرش عمومي و مردمي حكومت چند راه وجود داشت از قبيل، بيعت شوري، استخلاف ، پذيرش مردمي حكومت نبوي (ص) برمبناي بيعت بود و حكومت ابوبكر، ظاهراً برمبناي اهل حل و عقد و خلافت عمر برمبناي استخلاف (تعيين خليفه جانشين توسط خليفه قبلي) و خلافت عثمان هم برمبناي شوراي تأسيس عمري؛ اما در مورد علي(ع) علاوه بر نص نبوي(ص) «من كنت مولاه فهذا علي مولاه» برخلافت بلافصل علي(ع)، شوراي مهاجرين و انصار هم تشكيل شد همان استنادي كه علي(ع) در احتجاج بر معاويه برآن استناد فرمودند[37] و اتفاق رأي آن شورا را برامامت وخلافت كسي، مورد رضايت خدا دانسته اند، لذا معاويه و يا هر كسي ديگر كه مخالفت با آن كند بايد با او پيكار شود زيرا اين فتنه انگيزي و برخلاف جماعت مسلمين است، قبل از شوراي مهاجرين و انصار و قبل از بيعت عمومي مردم با علي(ع)، هيچ كس مجبور به بيعت با علي (ع) نبوده است و همه آزاد و مختار بودند و امام علي (ع) هيچ كس را براين كار مجبور نكرده اند، ولي پس از شوراي انصار و مهاجرين و بيعت آزاد و عمومي مردم با علي(ع) و اتمام حجت مردم و ياران بر تصدي زمامداري جامعه از طرف علي(ع) و نيز تعهدات الهي و تكليف الهي بر قيام علما و رهبران صالح براي حفظ حقوق مردم مظلوم و ايستادگي در برابر ظالمين و براي برقراري عدالت و امنيت و اصلاح در بلاد و اجراي قوانين الهي در جامعه؛ كسي حق فتنه انگيزي و بدعت و طعن برحكومت مشروع الهي و مردمي را ندارد چرا كه و عدم سكوت عكس العمل علي(ع) در برابر معاويه و خوارجي كه شورش و طغيان مسلحانه عليه حكومت علي (ع) كردند، برخلاف تعهدات الهي و مردمي حكومت مي شد لذا علي (ع) با هر دو گروه باغي وطاغي، پيكار كردند.

نكته دوم، همچنان كه در مبحث آزادي با بيان وانتقاد خواهيم ديد، پيكار علي(ع) با مخالفين و بغات هيچ گونه منافاتي با اصل آزادي بيان و انتفاد ندارد چرا كه انتقاد و آزادي بيان تا زماني مورد قبول است كه به افساد و طغيان غير مشروع منجر نشود لذا خود علي(ع) هم مردم را مي فرمود كه با او از روي عدل و خيرخواهي و خالي از غل و دو رويي صحبت كنند و به او مشورت داده و او را ياري دهند.[38]

نكته سوم: خلافت علي (ع) برخلاف سه خليفه قبلي، مردمي ترين حكومت بود زيرا هم برمبناي نص نبوي(ص) و هم برمبناي شورا و بيعت عمومي بود.

براساس آنچه گفته شد در سيره عملي و سياست علوي، آزادي مشاركت عمومي مردم در انتخاب زمامدار جامعه به نحو احسن و اكمل آن وجود دارد، بايد ديد كه آيا پس از انتخاب زمامدار جامعه، مردم جامعه، ديگر هيچ نقشي در حكومت و ادرة بهتر جامعه ندارند و حاكم «فعال مايشاء و لايسأل» است، يا اينكه بدنبال آزادي مشاركت عموم مردم در انتخابات (بيعت)، آزادي بيان و انتقاد از كارگزاران خود را دارند؟

آزادي ـ آزادي بيان (انتقاد)

گفتيم كه پايه دوم از آزادي هاي سياسي اين بود كه مردم جامعه،‌آزادنه بتوانند انتقادهاي سازنده و نصيحت هاي خود را بدون ترس و وحشت، با دستگاه حاكمه در ميان بگذارند و آزادانه خواسته ها وانتقادهاي خود را بيان كنند، در ذيل به فرازهايي از نهج البلاغه استناد خواهيم جست كه مؤيد اين حق طبيعي و آزادي براي افراد جامعه در سياست علوي بوده است و امام علي (ع) آنرا محترم مي شمردند و حتي مردم را تشويق و ترغيب به انتقاد و بيان آزاد با خودشان مي كردند و صد البته جز اين هم نبايد باشد چرا كه حكومت حكيمانه علوي (ع) جز با راستي و درستي و پايداري مردمان و حضور مشاركت همه جانبة آنان به سامان نمي آيد، امام(ع) تلاش مي كردند كه مردم، حكومت را از آن خود بدانند و مشاركت همه جانبه در آن داشته باشند و از مناسبات سلطه گرانه و سلطه پذيرانه بيرون شوند و در همة‌عرصه ها، حضوري واقعي و فعال داشته باشند چنانكه خطاب به مردم مي فرمودند:

« فلا تكلموني بما تكلم به الجبابرة و لاتتحفظوا مني بما يتحفظ به عند أهل البادرة و لاتخالطوني بالمصانعة و لا تظنوا بي استثقالاً في حق قيل لي و لا التماس إعظام لنفسي. »[39]

با من چنانكه با گردنكشان، سخن مي گويند (با ترس و واهمه و لكنت زبان)، سخن مگوييد و چونانكه از تندخويان (از روي ترس) دوري و كناره جويي مي كنند، از من دور نشويد و خودتان را پنهان نكنيد و با تكلف و ظاهرآرايي با من اختلاط نكنيد و شنيدن سخن حق را بر من سنگين مپنداريد و نمي خواهم كه مرا بزرگ انگاريد و براي من تعظيم كنيد.

« فلا تكفوا عن مقالة بحق أو مشورة بعدل »[40]:از گفتن سخن حق و يا مشورت درباره عدالت با من از من خودداري نكنيد.

« فإنما أنا و أنتم عبيد مملوكون لرب لارب غيره »[41] چرا كه همه ما (من زمامدار و شما مردم) بندگان و مملوك پروردگاري هستيم كه جز او پروردگاري نيست. حال كه همه ما از نظر خلقت و داشتن يك پروردگار مثل هم هستيم چرا شما از زمامدار بترسيد و واهمه داشته باشيد بلكه او را هم مثل خودتان بدانيد و به او مشورت بدهيد و سخن حق تان را بيان كنيد، چرا كه زمامدار شما از شنيدن حرف حق، إبا نمي كند و زيرا كه خودش هم اين مسئوليت را اساساً براي برپايي حق و برقراري عدالت پذيرفته است و گرنه اين امارت و حكومت في حد ذاته كم ارزش تر از نعلين پارة اوست.[42]

يكي از بارزترين نمودهاي آزادي بيان و انتقاد در دين اسلام، فريضة امر به معروف و نهي از منكر است، امام(ع) اين فريضه را هم ياد آوري مي كنند:

« لا تتركوا الامر بالمعروف و النهي عن المنكر فيولي عليكم شراركم »[43]

امر به معروف و نهي از منكر را ترك نكنيد تا بدترين فرد از افراد، زمامداري و حكومت شما را بدست نگيرد.

اين دستور كه عام است، امر به معروف و نهي از منكر حتي در بالاترين سطح آنرا هم در برمي گيرد و اگر حاكم و زمامدار جامعه بخواهد خارج از چهارچوب حق و معروف، كاري بكند،. بايد آزادانه و شجاعانه او را از منكر بازداشت و وادار به رعايت حق و عدالت كند و اين هم از نمونه هاي بارز آزادي بيان و انتقاد است.

مورد ديگري كه صراحت آزادي انتقاد و بيان را به رسميت مي شناسد، گفتن سخن حق و عادلانه در برابر و پيش روي حاكم و زمامدار ظالم جامعه است:

« و أفض من ذلك كله كلمة عدل عند امام جابر »[44]: بهتر از همة اينها (تمام مراحل و مراتب امر به معروف و نهي از منكر) سخن عدالتي است كه پيش روي حاكمي ستمكار گويند.

درموردي ديگر خطاب به مردم كوفه وبعد از جنگ جمل مي فرمايد:

« أنتم الانصار علي الحق فأعينوني بمناصحة خلية من الغش سليمة من الريب »[45]

شماييد ياران حق پس مرا ياري كنيد، به نصيحت و خيرخواهي كردن، نصيحتي كه خالي از دغل و دورويي باشد. (دعوت امام(ع) مردم را به آزادي بيان و انتقاد صحيح)

عملاً در سيره علوي (ع) اين آزادي رعايت مي شد مثلاً سرسخت ترين گروه مخالف حكومت علوي(ع) خوارج بودند كه آزادانه انتقادهاي بسيار تند خود را نسبت به حكومت علي (ع) ابراز مي داشتند و علي (ع) هم بردباري مي كردند.

در دستور العمل حكومتي و راهنمايي هاي مديريتي خود نسبت به استانداران و كارگزاران خود، اين نكته را گوشزد مي كرد كه آنها حق ندارند در بين مردم، مستبدانه عمل كنند، در دستورالعملي به اشعث بن قيس، استاندار آذربايجان، مي فرمايد: « ليس لك أن تفتات في رعية »[46]: حق نداري مستبدانه در بين مردم هر آنچه خواهي فرمان دهي.

- در عهد نامة مالك اشتر، يكي از رستواني كه امام علي (ع) به مالك اشتر مي دهد اين است كه در ميان مردم، طوري رفتار كند كه مردم او را از خود بدانند و با مردم، مهربان و متواضع باشد بطوري كه، مردم آزادانه و بطور واضح و آشكار بتوانند سخنان خود را در برابر او بيان كنند:

« و اجعل لذوي الحاجات منك قسماً تفرغ لهم فيه شخصك و تجلس لهم مجلساً عاماً فتتواضع فيه لله الذي خلقك و تقعد عنهم جندك و أعوانك من احراسك و شرطك حتي يكلمك متكلمهم غير متتعتع فإني سمعت رسول الله صلي الله عليه و آله يقول في غير موطن: «لن تقدس امة لا يوخذ للضعيف فيها حقه من القوي غير متتعتع و نخ عنهم الضيق و الانف» [47]

(پاره اي ازوقت خود را كه در آن وقت، خود را از هر كار ديگري فارغ و آسوده كرده باشي، اختصاص بده براي كساني كه حاجت و كاري با خودت دارند و در مجلس عمومي كه براي اين كار ترتيب مي دهي بنشين و بخاطر خدايي كه تو را خلق كرده است، فروتني و تواضع كن و ياران و نگهبانانت و پاسداران خود را از آن مردم دوركن، تا نماينده و سخنگوي مردم بتواند بدون ترس و بدون لكنت زبان، حرفهاي خودش را بگويد چرا كه من بارها از رسول خدا(ص) شنيدم كه مي فرمودند: «هرگز امتي پاك و مقدس شمرده نمي شود كه در آن نتوان حق ناتوان را بدون ترس و لكنت زبان، از قوي بگيرند.» و تندخويي برآنان و خود بزرگ بيني را از خودت دور كن.)

حضرت علي(ع) از كارگزارانش مي خواهد كه در انتخاب و گزينش كارمندان و وزراء بايد افرادي را انتخاب كنند كه به راحتي بتوانند سخن تلخ و حق را به حاكم بگويند و حاكم را از پيروي هواي نفس و استبداد به رأي بازدارند و اين نهايت به رسميت شمردن آزادي انتقاد و بيان براي مردم و نمايندگان مردم در برابر دستگاه حاكمه است.

« ثم ليكن آثرهم عندك أقولهم بمرالحق لك و أقلهم مساعدة فيما يكون منك مما كره‌الله لاوليائه واقعاً ذلك من هواك حيث وقع .»[48] : (برگزيده ترين (كارگزاران و كارمندانت) كساني باشند كه سخن تلخ حق را به تو بيشتر بگويد و در آنچه كني و ياگويي ـ و خدا آنرا از دوستانش ناپسند مي دارد ـ كمتر ياري ات بكند.

البته از اين نكته نبايد غافل شد كه بين انتقاد صحيح و سازنده و آزادي بيان و نصيحت و خيرخواهي نسبت به حاكم جامعه اسلامي با افساد و بيانات مزورانه و باغل و غش تفاوت وجود دارد. ديديم كه امام(ع) مردم را دعوت و تشويق به ارائه مشورتها و بيان حق و سخن عدل و خالي از دورويي و غش مي كنند، اصولاً تشريع دو فريضه امر به معروف نهي از منكر هم در راستاي انتقاد صحيح و سازنده است چرا كه امر كسي به معروف همان آزادي بيان و نهي از منكر همان آزادي انتقاد صحيح است.

مطلب ديگر اين كه، بايد بررسي شود كه معيار و ميزان و ضوابط تشخيص انتقادهاي صحيح از انتقادهاي مزورانه و غش آلود، چه چيزي است، آيا هر چه كه مورد پسند و خوشايند حكومت و زمامداران و كارگزاران جامعه باشد انتقاد صحيح يا آزادي بيان است يا بايد آنرا تملق و ستايش و چاپلوسي ناميد؟ و مورد خوشايند و باب ميل آنان نباشد با عنوان افساد و اخلال و دورويي و غش طرد كرد؟

مسلماً در سيره علوي (ع) هم چنان كه در بررسي بسيار كوتاه آن ديديم، معيارها و ضوابط آزادي بيان و انتقاد و صحيح كاملاً مشخص بود: معروفها مورد شناخت مردم بودند و منكرها هم همينطور، مبنا و معيار، كتاب الله و سنت نبوي (ص) بود لذا در عهد خلفاي سابق بويژه در مورد سومين خليفه، مسلمانان برهمان دو مبنا و خروج خليفه و اطرافيان او از آن معيارها و مبناها، او را مورد انتقادهاي صحيح قرار مي دادند ولي در اثر اصرار اطرافيان خليفه سوم برناديده گرفتن معيارها و ضوابط و معروف ها و منكرها، عليه او و اطرافيانش انقلاب به پا كردند.

در مورد علي (ع) هم كه قرآن ناطق، و عامل به سنت نبوي(ص) و مدافع آن و نيز مدافع حق و ديده بان حقيقت و ملزم به رعايت آن بود، امام خويش معيار و ميزان تشخيص حق از باطل و انتقاد صحيح با افساد و دروغ بود بويژه كه او معصوم از خطا و گناه و هوا و هوس است و هيچ اعراض و اقبال و جذب و دفع او بر مبناي هوا و هوس نخواهد بود.

اما در مورد زمامدران غيرمعصوم، اين معيارها و ضوابط انتقاد صحيح از غير آن بايد بر اساس قوانين مدون و مشخص، علاوه بر مبناي عقلايي، صورت بگيرد.

آزادي ـ آزادي معنوي

يكي از مصاديق آزادي از منظر نهج البلاغه، آزادي معنوي و همان وارستگي و آزادي و عدم دلبستگي به هرگونه تعلقات و خواهشهاي نفساني و وابستگي هاي دنيوي و مادي است از منظر علي(ع) وابستگي و دلبستگي به چيزي، كليد و مركب گرفتاري است: « الرغبة مفتاح النصب و مطية‌التعب »[49]

آزمندي و حرص ورزيدن به چيزهايي كه دلبستگي و وابستگي را بدنبال دارد بر خلاف آزادي معنوي بوده و بلكه بندگي جاودانه مي باشد: « الطمع رق مؤبد »[50]

تبعيت از خواهشها و هواهاي نفساني، آزاده را بندة‌هوي و هوس قرار داده و او را از راه يافتن به حق و حقيقت باز مي دارد، ديده بان حقيقت و پيشواي آزادگان، نگران است از اين كه مردم تبعيت از هوي كنند و از حقيقت باز مانند « أيها الناس إن أخوف ما أخاف عليكم اثنتان: اتباع الهوي و طول الامل، فأما اتباع الهوي فيصد عن الحق »[51]: اي مردم! همانا بر شما از دو چيز بيشتر مي ترسم: پيروي كردن از خواهش نفس و آرزوهاي دراز در سر پروراندن، چرا كه پيروي هوي نفس، انسان را از راه يافتن به حقيقت باز مي دارد.

« من عشق شيئاً اعشي بصره و أمرض قلبه قد خرقت الشهوات عقله و اماتت الدنيا قلبه و ولهت عليها نفسه فهو عبد لها »[52]: هر كس عاشق و شيفتة چيزي شود، ديده اش را كور سازد و دلش را رنجور خواهشهاي جسماني پردة خرد و انديشه اش را دريده، دوستي دنيا دلش را ميرانده، جان او شيفتة دنياست و او بندة آن است.

« من عظمت الدنيا في عينه و كبر موقعها في قلبه آثرها علي الله تعالي فانقطع إليها صار عبدا لها. »[53] كسي كه دنيا در ديده اش بزرگ جلوه كند و ارزش و اعتبار دنيا در دل وي فراوان باشد و آنرا بر خداوند متعال مقدم سازد و جز آن به چيزي نپردازد، بنده دنيا شود.

علي(ع) از آلودگي هاي حاكمان زمان خود، از قبيل زنجيرهاي افتخار به حسب و نسب و طمع به ملك و مال و جاه و منصب و برتري جويي مبرا بود و از خوردني ها و نوشيدني هاي گوارا و عسل پالوده و لباسهاي فاخر و لطيف، نيز بي نياز و تنها به طعام ساده و آن هم به قدر ضرورت اكتفا مي كرد و آنرا هم نه از بيت المال كه با كارگري در نخلستانها و بازور بازوي خود بدست مي آورد، امام (ع) خود را از هر گونه وابستگي و دلبستگي به قيدها و بندها آزاد ساخت و بزرگتر از آن كه به او «اميرالمؤمنين» بگويند و او به آن سرخوش و دلخوش باشد ولي در رنجها و سختيهاي مردمان، همراه نباشد او در عين اينكه اميرالمؤمنين بود و زمامدار كل جامعه اسلامي و بيت المال مسلمين را در اختيار داشت اما بسيار وارسته ساده و آزاد مي زيست. « هيهات أن يغلبني هواي » او بعد از اينكه خبردار مي شود كارگزار و عامل او در بصره به مهماني اشراف و مرفهين دعوت شده و او هم پذيرفته است، بعد از تقبيح اين عمل و توبيخ او مي فرمايد: بدان كه امام شما از دنياي شما بسنده كرده است به دو جامه فرسوده و دو قرص نان، من نفس خود را با پرهيزگاري مي پرورانم، اگر مي خواستم مي توانستم از عسل پالوده و مغز گندم و لباسهاي فاخر و استفاده كنم ولي هرگز، كه هواي نفسم بر من غلبه كند،‌اي دنيا از من دور شو كه مهارت را بر دوش ات نهاده ام. أعزبي عني: از ديده ام نهان شو فوالله لا أذل لك فتستذ ليني: به خدا سوگند كه رامت نمي شوم كه مرا خوار گرداني.[54]

پيشواي آزادگان و مولي الموحدين كه خود از هرگونه وابستگي و دلبستگي، آزاد است ببينيم چه راه هايي را براي رهايي و نجات از بندگي ها و دلبستگي ها و رسيدن به آزادگي و وارستگي (آزادي معنوي) براي كل بشريت و پيروان خود ارائه مي دهد چرا كه او «مولا»‌و «مولي الموالي» است، «يكي از معاني كلمة «مولا»: معتق يعني آزاد كننده است اينكه رسول اكرم (ص) فرمود: «من كنت مولاه فهذا علي مولاه» ملاي رومي همين حديث نبوي را درمثنوي معنوي آورده است و از كلمة «مولي» معني: آزاد كننده را اراده كرده است.




  • زين سبب پيغمبر با اجتهاد
    گفت هركس را منم مولا و دوست
    كيست مولا؟ آنكه آزادت كند
    بند رقيت زپايت بر كند.»[55]



  • نام خود وان علي مولا نهاد
    ابن عم من علي مولاي اوست
    بند رقيت زپايت بر كند.»[55]
    بند رقيت زپايت بر كند.»[55]



راهكارهاي علي (ع) براي نايل شدن به آزادي معنوي:

ديديم كه از منظر نهج البلاغه، تبعيت از هواها و خواهش هاي نفساني و دلبستگي به دنيا و ماديات آن، بندگي دنيا و هواي نفساني است؛ براي رهايي از اين بندگي مي فرمايد: «قاتل هواك بعقلك»[56] : با عقل و خرد خويش هوايت را بميران. در خطبة 111 از نهج البلاغه، امام(ع) بعد از وصف دنيا و وصف كساني كه دنيا و خوشي هاي آن را انتخاب كردند مي فرمايد: « نعبدوا للدنيا أي تعبد و آثروها اي ايثار »[57]. دنيا را چسان پرستيدند و بندة آن شدند و آنرا چگونه برگزيدند، در نتيجه مردم را بر حذر از دنيا و تعلق به آن، مي دارد: « فإني احذر كم الدنيا »[58].

كليد نجات از هرگونه بندگي (رسيدن به آزادي معنوي):

« فإن تقوي الله مفتاح سداد و ذخيرة مغاد و عتق من كل ملكة و نجاة من كل هلكة »[59]

همانا تقوي (ترس از خدا) كليد درستي كردار و اندوختة قيامت و موجب رهايي و آزادي از هر گونه بندگي و رهايي از هر تباهي است.

« فقطعوا علائق الدنيا و استظهروا بزاد التقوي »:[60] پس وابستگي هاي خود را به دنيا ببريد و پرهيزگاري را پشتيبان خود كنيد و مانند توشه اي همراه خويش بريد.

دنيا دوستي و وابستگي به خوشي هاي آن، بندگي و برخلاف آزادي معنوي است، قطع اين دلبستگي به دنيا بوسيله تقوي ميسر است و تقوي هم كليد رهايي و آزادگي از هر بندگي است.

« ازهد في الدنيا يبصرك الله عوراتها »[61]: خواهان دنيا مباش (واسته از دنيا باش) در اين صورت خداوند، زشتيهاي آنرا به تو نمايان خواهد كرد.

« أنظروا إلي الدنيا نظر الزاهدين فيها و الصادفين عنها »[62] به دنيا با ديدي پارسايانه و رويگردان از آن، بنگريد.

حال، كسي كه در دنيا وارسته و آزاده باشد و فارغ از تعلقات و دلبستگي ها، در اينصورت، تحمل مصيبتها و بلاها هم براو آسان مي شود: «من زهد في الدنيا استهان بالمصيبات»[63]

عبادت آزادگان

ديديم كه سلوك اجتماعي آزادگان و سرور آنان علي(ع) در عين دارا بودن بالاترين امكان برخورداري ها و بالاترين مسئوليتها و منصب ها، زندگي پارسايانه و عدم وابستگي و دلبستگي به نام ها و نشانه هاست. در سلوك فردي و رابطه با معبودشان نيز، مبنا و جوهره اصلي زهد و عرفان (با آزادي معنوي) است، نه مانند عبادت تجار براي طمع به برخورداري هاي اخروي و بهشت و نه مانند بردگان از ترس جهنم، نه اين و نه آن، بلكه عبادتي است عاشقانه و عارفانه و سپاسگذارانه به معبودشان، چرا كه اينها آزادگان و وارستگانند.

« إن قوماً عبدوا الله رغبة فتلك عبادة التجار، و إن قوماً عبدوا الله رهبة فتلك عبادة العبيد و إن قوماً عبدوا الله شكراً فتلك عبادة الأحرار.»[64]

ديديم كه مدار و محور دلبستگي و بندگي و بردگي و يا آزادي و آزادگي، دنيا و تعلقات دنيا و دل سپردن به آن و برگزيدن خوشي هاي آنست و آزادگي، عدم دلبستگي به تعلقات دنيوي است، حال ممكن است، شبهة رهبانيت و عزلت از دنيا و عدم استفاده از آن به ذهن خطور كند اما منظور از دنيا، اين جهان و يا اين روزگار نيست بلكه هم چنان كه اسم آن بر مسمي است، دلبستگي به خوشي هاي گذرا و تعلقات آن و دل سپردن به زشتي ها و دون ها در مقابل امكان استفاده هاي درست و اصولي و بهتر از دنيا و روزگار است، امام (ع) دنياي بهتر و برتر را در پاسخ مردي كه دنيا را نكوهش مي كرد اين گونه توصيف فرمودند:

«اي نكوهندة دنيا، فريفته به نيرنگ آن فريفتة دنيايي و سرزنش مي نمايي؟ تو بردنيا دعوي گناه داري يا دنيا بايد برتو دعوي كند كه گهنكاري دنيا خانة راستي است براي كسي كه آن را راستگو انگاشت و خانة عافيت و تندرستي است براي كسي كه از آن عبرت و معرفت گرفت، و خانه بي نيازي است براي كسي كه از آن توشه اندوخت، خانه پند است براي كسي كه از آن پند گيرد، دنيا مسجد و سجدگاه محبان خداست و مصلي فرشتگان و فرودگاه وحي خداوندي و محل تجارت دوستان اوست، در آن (دنيا) آمرزش خدا را بدست آوردند و بهشت را سود بردند عده اي دنيا را در روز ندامت و پشيماني، مذمت كنند، و عده اي ديگر در روز قيامت آنرا مي ستايند. دنيا آنها را متذكر شد و آنها متذكر شدند و عبرت گرفتند، دنيا با آنان سخن گفت، آنان نيز او را تصديق كردند، دنيا پندشان داد، آنها هم پند گرفتند.»[65]

راز آزادي

آزادي چه در بعدي فردي و بعد معنوي و چه در بعد اجتماعي آن، براي رسيدن به كمال و مرحله نهايي خلقت انسان است، از نظر فلسفي علت اين كه انسان اصالة مختار و آزاد آفريده شده اين است كه اين موجود مختار و آزاد با كمال عقل و انديشه پاك و صاف خود كه مرتبط با فطرت الهي و پاك اوست، راه صحيح و هدايت را از گمراهي ها، تشخيص داده و آنرا انتخاب كند و به سعادت دنيا و آخرت نايل شود، دلايل، استدلالها برهانهاي گوناگوني براي انسان مختار عرضه شده و او مختار و آزاد است كه يا راه رشد و هدايت را برگزيند يا راه گمراهي و ضلالت را؟ او آزاد در انتخاب است ولي يكي به سعادت و كمال منتهي مي شود و ديگري به شقاوت و سقوط در حضيض حيوانيت و حتي بدتر از آن، چرا كه وجه امتياز انسان با غير خود، در اصل اصيل «اختيار و آزادي» است البته آزادي توأم با مسئوليت، او مي تواند راه رشد را انتخاب كرده و از ملائكه هم بالاتر رود و يا اينكه راه كج و گمراهي را اختيار كرده و به پائين تر از چهار پايان هم سقوط كند، نتيجه اين كه آزادي در تمام ابعاد آن نه به اين معني است كه هر كسي هرگونه كه خواست و دوست داشت عمل كرده و انتخاب كند و در هر حال هم به سعادت و كمال برسد، بلكه راهها و مقصدها واضح و روشن است و رونده مختار و آزاد.

از منظر نهج البلاغه هم ديديم كه آزادي و آزادگي، رها شدن از تعصب ها و وابستگي ها و تعلقات دنيايي و درجه اي بالاتر براي وارستگان واقعي، حتي وارستگي از تعلقات اخروي و عروج انسان به تكامل وسعادت است، و تقواي الهي هم كليد هر گونه آزادگي و وارستگي است، گفتم كه علي(ع) مولي الموالي و مولي المتقين است و آزاد كننده و رهايي بخش هر كسي كه به او اقتدا كند. خود نيز خطاب به مردم مي فرمايد: « لقد أحسنت جواركم و أحطت بجهدي من ورائكم و أعتقتكم من ربق الذل و حلق الضيم »[66]

با شما به نيكويي به سر بردم و به قدر طاقت از هر سو نگهباني تان كردم و از بندهاي خواري آزادتان كردم واز حلقه هاي ظلم و ستم نجاتتان دادم.

راز آزادي از منظر نهج البلاغه، آزاد شدن انسان از هواهاي نفساني و از معصيت خداوند است و تقوي يعني مخالفت با هرگونه خواهشهاي نفساني چه در بعد شخصي و چه در بعد اجتماعي آن و متقي رها از طمع و حرص به تعلقات دنيا و عدم دلبستگي به جاه و مقام ومكنت و مال است چرا كه علي (ع) كه «مولا»ست خود چنين بوده است و در يك كلام راز آزادي و آزادگي، علي گونه و علي وار بودن است و پيشواي آزادگان، علي است.

مسئوليت ورابطه آن با آزادي

«مسئوليت» مصدري جعلي از سؤال به معناي بازخواست و مسئول:كسي است كه عهده دار كاري باشد و در صورت تخلف از آن مورد بازخواست قرار گيرد و مسئوليت يعني: متعهد و موظف بودن به انجام كاري.»[67]

بديهي است كه مكلف وموظف بودن انسان به كاري و در پي آن مورد بازخواست قرار گرفتن او براي پاداش و تشويق و يا براي كيفر و عقاب همه و همه مبتني بر پذيرفتن يك اصل اصيل مقدم بر آن يعني «اصل آزادي و اختياز انسان» است؛ چرا كه «انكار آزادي همان انكار مسئوليت است.»[68] لذا رابطه بين اين دو اصل رابطه ايست مستقيم و در طول هم و اين رابطه در تمام موارد و ابعاد فردي و اجتماعي و فلسفي آن ساري و جاري است.

«آزادي عمل انسان، در هدايت تمايلات خويش، وي را در مراتب ارزشي متغيري قرار مي دهد، براين اساس در تمام شئون فردي و اجتماعي انسانها، مسئوليت و نتايج حاصله از اعمال او متوجه خود است و براين اساس مسئوليت، انسان آزاد آگاه را به تنظيم راه خويش براي نيل به صواب و صلاح وا مي دارد.»[69]

در سيره علوي (ع) هم آزادي افراد چه از نظر فلسفي و چه از نظر اجتماعي بايد در چهارچوب احساس مسئوليت باشد؛ از نظر فلسفي مختار و آزاد بودن انسان، تكليف و مسئوليت او را به دنبال دارد، اساساً بناي اطاعت و عصيان و پاداش و عقاب و تحذير ها و تشويق ها مبتني بر آزادي ارادة توأم با مسئوليت انسان است و اين معني را قبلاً در سيره علوي (ع) ديديم.[70]

«از نظر فردي و اجتماعي هم هر انساني آزاد است ولي آزادي او محدود است به عدم تعرض به آزادي ديگران. مسئوليت در برابر آزادي به عهده آزادگان است و مقدار اين مسئوليت منطوط است به مقدار آزادي.[71]» از همين روست كه چون رهبران صالح وانبياء الهي و از جمله امام علي (ع) در بالاترين سطح از آزادي و آزادگي بودند، عهده دار بزرگترين و خطيرترين مسئوليتها هم بوده اند و آن، مسئوليت هدايت وارشاد جوامع انساني به كرامت، شرافت، سعادت و تكامل بوده است، سيره عملي علي (ع) و قول و فعل و هدايت و رهبري جامعه و اختلاط با مردم همه در راستاي اصل اصيل آزادي انسانها از ذلت و ظلم در هر شكل و رساندن جامعه به كرامت و شرافت انساني بوده است و امام علي (ع) هم در اين راستا پيكار مباركي را در طول عمر با بركتشان دنبال كردند: « لقد أحسنت جواركم و أحطت بجهدي من ورائكم و اعتقتكم من ربق الذل و حلق الضيم »[72]

با شما به نيكويي به سر بردم و به قدر طاقت از هر سو نگهباني تان كردم و از بندهاي خواري و ذلتها آزادتان كردم واز حلقه هاي ظلم وستم نجاتتان دادم.

علي (ع) از طرفي مقام امامت و از طرف ديگر هم مسئوليت هدايت جامعه و انسانها را به عهده دارد ايشان مي فرمايد به مقداري كه مي توانسته جهد و پيكار كرده كه انسانها را از غل و زنجير عقايد باطل و از عادات زشت و از تمام گمراهي ها و ذلتها رهايي بخشد. پس انسان هر چقدر بيشتر آزاد و آزاده باشد به همان مقدار مسئوليت او هم در قبال ديگران بيشتر مي شود، از همين روست كه انبياء الهي و معصومين (ع) كه از هر لحاظ وارسته و آزاد بودند، بزرگترين مسئوليتها و تكاليف متوجه آنان بوده است لذا در مكاتب ديني ـ الهي، آزادي انسان توأم با مسئوليت اوست و از معيارهاي انسانيت ـ در مقايسه با غيرانسان ـ يكي آزادي و اختيار انسان است و ديگري مسئوليت او، مسئوليت در قبال افعال و اعمالي كه انجام مي دهد مسئوليت نسبت به سرنوشت خود و مسئوليت نسبت به جامعه خود و نسبت به جامعه انساني و طبق بيان نهج البلاغه، انسان مسئول است حتي در قبال شهرها و سرزمينها و چهارپايان:

«اتقوا الله في عباده و بلاده فإنكم مسؤولون حتي عن البقاع و البهائم.»[73]

: از خدا بترسيد در حق بندگانش و شهرها و سرزمينهايش، چرا كه شما حتي در قبال سرزمينها و چهار پايان هم مسئول هستيد.

در اينجا به فرازهايي از گفتارهاي برخي از بزرگان اشاره اي مي كنيم: [74]

ـ آزاد شد آن كس كه ترك شهوات كرد. (علي (ع))

ـ آزادي يعني مسئوليت و به همين جهت اغلب از او مي ترسند. (برناردشاو)

ـ آزادي حقيقي يعني نيرويي كه انسان را مجبور به انجام وظايف (مسئوليتها) خود كند ونه چيزي ديگر. (مكدونالد)

ـ آزادي واقعي يعني آنچه را كه حق داريم بكنيم نه اينكه آنچه را كه ميل داريم انجام دهيم. (ويكتور كوزن).

احساس مسئوليت رهبران صالح نسبت به سرنوشت جامعه

گفتيم كه انسان موجودي اجتماعي است و واژة «انسان» از «انس» به معناي مؤانست و الفت گرفتن به ديگريست؛ براساس اين نياز طبيعي وبرمبناي اين ضرورت، انسانها تشكيل خانواده و جامعه مي دهند؛ وقتي كه جامعه اي تشكيل مي شود، نياز است كه براي تنظيم روابط اجتماعي و نيز براي صيانت از حقوق افراد جامعه و جلوگيري از ظلم و تجاوز صاحبان زر و زور و فاقدان حس مسئوليت، و براي حفظ آزادي افراد و هدايت جامعه به سعادت و رشد و آگاهي، افرادي عهده دار اين مسئوليت خطير در جامعه شوند؛ در طول تاريخ همواره صاحبان زروزور بوده اند كه به انحاء مختلف، سلطة ظالمانه خود را بر جامعه و افراد آن اعمال كرده و نه تنها مانع از رشد و تكامل افراد و جامعه شده بلكه در راستاي منافع پست خود به استضعاف، استعباد و استثمار توده ها پرداخته اند، تاريخ بسيار شاهد فرعونها و نمرودها و ابوجهل ها و معاويه ها و بوده است؛ دراين ميان بوده اند اندك آزادمردان و آزادگاني كه در برابر ظلم ها و حق كشي ها و استعباد مردم، به پاخاسته و سخنان عدل و حقيقت رهايي بخش را در پيش روي ظالمان و ستمگران بر زبان جاري كرده و به ياري مظلومان و مستضعفان جامعه شتافته اند، تمام انبياء الهي و اولياء الله آزاد مرداني بوده اند كه نسبت به سرنوشت انسانها و حقوق آنها، احساس مسئوليت كرده اند و پس از پيكاري مقدس و رهايي بخش، سرانجام مسئوليت رهبري جامعه را عهده دار شده اند.

علي (ع) درخطبة اول نهج البلاغه، هدف از بعثت انبياء (ع) را هدايت انسانها در طريق فطرت آنها و در راستاي توحيد الهي و نجات انسانها از گمراهي و تفرق و شرك و پيروي هواها و خواهشهاي نفساني به توحيد و راه روشن بيان مي كنند و ديديم كه آزادي توأم با مسئوليت يكي از حقوق طبيعي و اساسي تمام انسانهاست.

در ادامه خطبه، امام علي (ع) عصر بعثت رسول اكرم(ص) را اين چنين توصيف مي كنند: «هنگامي كه مردم روي زمين متفرق بودند و هر گروهي در پي خواهشي و هواي نفسي افتاده و از راه هدايت و توحيد دور شده و به شرك و الحاد و ظلم و ستم مشغول بودند، خداوند متعال، رسول اكرم(ص) را به پيامبري برانگيخت تا رسالت الهي را به پايان رساند و وعده حق را به وفا مقرون گرداند و راه روشن و واضح را براي مردم نشان دهد تا اينكه رسول اكرم (ص) هم بعد از اداي تكليف و مسئوليت الهي خويش به جوار حق شتافت در حاليكه او ميراث پيامبران (ص) را براي آيندگان گذاشته بود چرا كه انبياء الهي، امت خويش را مهمل رها نكرده مگر اين كه راه روشن و راست را و نشانه هاي آن داده اند و آن هم قرآن كريم است.» (برگرفته از خطبه اول صص6و7)

در جرياني كه حضرت موسي (ع) در ادامة‌مبارزه با ظلم فرعون زمان خود مجبور مي شود كه با ساحران فرعون هم مبارزه كند، حضرت موسي (ع) هنگام رويارو شدن با ساحران و بساط آنها، بيم و هراسي را در دل خود احساس كرد، حضرت علي (ع) اين بيم و هراس حضرت موسي (ع) را نه بيم و هراسي براي خود حضرت موسي (ع) بلكه بيم وهراس (احساس مسئوليت) ناشي از احتمال غلبة جاهلان و دولت گمراهان بيان فرمودند چرا كه احتمال مي رفت كه مردم با ديدن بساط ساحران، فريفته شده و تن به حكومت و سلطة جاهلان و گمراهان بدهند: « لم يوجس موسي ـ (ع) ـ خيفة علي نفسه أشفق من غلبة الجهال و دول الضلال »[75]: بيم موسي نه بر جان بود كه بر مردم نادان بود، كه مبادا گمراهان به حيلت چيره شوند و برآنان امير شوند.

اما در مورد احساس مسئوليت علي (ع) نسبت به سرنوشت جامعه مسلمين مي بينيم كه براي حفظ اصل اسلام و انتظام واجتماع مسلمين ازحق خود مي گذرند و خلافت را كه تنها براي او شايسته بود ولي ديگران آنرا تصاحب كردند وا مي نهند و در جريان شوراي عمري وقتي كه علي (ع) شايستگي و حقانيت خود را براي مسئوليت خلافت و زمامداري جامعه اسلامي يادآوري مي كند در نهايت در پي تهديد به قتل مي فرمايند: « لقد علمتم أني أحق الناس بها من غيري و والله لاسلمن ما سلمت أمور المسلمين و لم يكن فيها جور إلا علي خاصة »[76]: مطمئناً مي دانيد كه سزاوارتر از ديگران به خلافت من هستم، به خدا سوگند ـ به آنچه كرديد ـ (بيعت با عثمان) گردن مي نهم وتسليم مي شوم ماداميكه مرزهاي مسلمانان ايمن بود (كارهاي مسلمانان رو به سامان باشد) و در اين كار به كسان ديگري غير از خود من ظلم و ستم نشود من خودم اين ستم را براي خود، پذيرفتارم و اجر چنين گذشتي را و فضيلتش را چشم مي دارم و به زر و زيوري كه در آن برهم پيشي مي گيريد ديده نمي گمارم.

در جاي ديگر وقتي كه اين مصلحت (حفظ جامعه مسلمين و انتظام و سامان كار آنها) اصلاً وجود ندارد بلكه برعكس، عدم اقدام امام (ع) براي پذيرفتن وتصدي سرپرستي جامعه، احتمال مفسده و تسلط گمراهان و تبهكاران و نابخردان برجامعه مسلمين و به بندگي و بردگي گرفتن صالحين واستفادة از بيت المال مسلمين براي منافع شخصي و گروهي است، در اينجا امام (ع) با احساس مسئوليت نسبت به سرنوشت جامعة مسلمين عهده دار زمامداري جامعه مي شوند:

« لكنني آسي أن يلي أمر هذه الامة‌سفهاؤها و فجارها فيتخذوا مال الله دولاً و عباده خولاً و الصالحين حرباً و الفاسقين حزبا ً»[77]

نگراني و تأسف من از آن روي است كه نابخردان وتبهكاران اين امت، زمامداري و حكومت مسلمين را بدست گيرند و مال خدا را دست به دست گردانند و بندگان او را به بندگي و خدمت خود گيرند و با صالحان در پيكار باشند و فاسقان را براي خود حزب و يار سازند.

بنابراين امام علي(ع) بعنوان يك انسان آزاده با احساس مسئوليت نسبت به جامعه افراد و دارايي هاي آنان و براي حفظ دين اسلام و اجتماع مسلمانان و براي از بين بردن باطل قيام مي كنند و سرپرستي و زمامداري جامعه عهده دار مي شود:

« فنهضت في تلك الاحداث حتي زاح الباطل وزهق و اطمأن الدين و تنهنه »[78]

در ميان آن آشوب و غوغا (رجوع مردم از اسلام و خوف محو و محق دين محمد (ص) و خوف رخنه و ويراني در جامعه اسلامي) قيام كردم (مسئوليت زمامداري را پذيرفتن) تا اينكه جمع باطل پراكنده شد و محو و نابود گرديد و دين استوار شد و برجاي آراميد.

بنابراين مي بينيم كه امام (ع) مقام و منصب چند روزة حكومت و زمامداري را براي حفظ اسلام و جامعه مسلمين و براي برقراري امنيت در جامعه و نيز براي اصلاح در جامعه و در شهرهاي مسلمين و نيز براي اجراي حدود و شريعت الهي، عهده دار مي شوند نه به خاطر حكومت كردن و ايجاد سلطه و نه براي بهره برداري دنيوي از آن:

« اللهم إنك تعلم أنه لم يكن الذي كان منا منافسة في سلطان و لا التماس شيء من فضول الحطام ولكن لنرد المعالم من دينك و نظهر الاصلاح في بلادك فيأمن المظلومون من عبادك و تقام المعطلة من حدودك .»[79]

خدايا تو مي داني كه آنچه از ما رفت نه به خاطر رغبت و علاقه براي قدرت و حكومت بود و نه براي بدست آوردن زيادتي از دنياي ناچيز، بلكه مي خواستيم نشانه هاي دين را به جايي كه بود بنشانيم و اصلاح را در شهرهايت ظاهر گردانيم تا بندگان ستمديده ات را به امنيت برسانيم و حدود تعطيل شده ات را اجرا كنيم.

در پاسخ به شعار خوارج براينكه (لاحكم إلا لله)، امام (ع) ضمن تبيين سوء برداشت آنها از اين كلام حق الهي و ضمن تأكيد بر ضرورت تشكيل حكومت، هدف از تشكيل و پذيرفتن مسئوليت زمامداري جامعه را برقراري امنيت در راهها و شهرها و اين كه در بستر امنيت، مؤمنين به كار خود مشغول شوند و حتي كافر هم از آن بهره مند شود و فيء و مال ديواني جمع شود و با دشمنان مسلمين پيكار و حق ناتوان از قوي گرفته شود و نيكوكاران به آسودگي به سر بزند و از گزند تبهكاران در امان باشند.[80]

و در جاي ديگري هدف از پذيرش مسئوليت زمامداري جامعه و خلافت را، بر پاداشتن حق و از بين بردن باطل مي فرمايند: «والله لهي احب إلي من امرتكم إلا أن اقيم حقاً أو ادفع باطلاً»[81]

به خدا اين ـ نعلين پارة‌خود امام(ع) كه ابن عباس گفته بود بي ارزش است ـ را از حكومت و امارت بر شما دوست تر مي دارم مگر اينكه به اين طريق بتوانم حقي را بر پا سازم يا باطلي را از بين ببرم.

از اين فراز از خطبه و بيان امام (ع) استفاده مي شود كه حكومت و زمامداري جامعه، في حد ذاته از نظر علي (ع) ارزشي ندارد بلكه حكومت و زمامداري بايد وسيله اي باشد براي برقراري حق و از بين بردن باطل، حال حق و حقوق در تمام ابعاد آن و نابودي باطل هم در تمام ابعاد آن (از قبيل ظلم و تبعيض و تجاوز و فساد و انحراف و )

زمامداري جامعه به عنوان يك مسئوليت تلقي مي شود، مسئوليتي كه افراد ذي صلاح نمي توانند از زيربار آن شانه خالي كنند، چرا كه اگر احياي تعاليم الهي و اجراي حدود و احكام رهايي بخش و جلوگيري از ستم و بيداد و مبارزه با منكرات و گمراهي ها و اقامة معروف، وظيفه اي الهي است از باب امر به معروف و نهي از منكر و تعاون به نيكي و تقوي و عدم همكاري با ظلم، وظيفه اي است همگاني و براي تمام مسلمين فرض است، لذا اين تكليف و مسئوليت، ابتداءاً متوجه رهبران صالحي است كه در نفوس و قلوب مردم تأثير و نفوذ دارند و از همين رو در صدر مسائلي كه بعنوان مسئوليت براي تمام پيامبران و امامان (ع) مطرح بوده در دست گرفتن زمام تدبير وسياست جامعه بوده است و علي (ع) هم چنين بوده است.

تقسيم مسئوليتها براساس ارزيابي استعدادها و ضوابط

ديديم كه پذيرش حكومت و زمامداري مسلمين از طرف علي (ع) به دنبال اقبال عمومي و انتخاب آزاد مردمي و در نتيجه احساس مسئوليت امام (ع) نسبت به اين امر بوده است حال كه حكومت علوي (ع) تشكيل و مستقر شده است آيا امام (ع) همكاران و كارگزاران حكومتي خود را براساس روابط خانوادگي يا قبيله اي انتخاب و انتصاب مي كند يا براساس استعدادها و ضوابط؟ تاريخ و سيره حكومتي علي (ع) نشان مي دهد كه اين كار برمبناي دوم و براساس استعدادها و ضوابط بوده است كه در ادامه، نمونه هايي را بررسي مي كنيم:

1- در نامه 46 به يكي از واليان و كارگزارانش مي فرمايد:

« فإنك ممن استظهر به علي إقامة‌الدين و أقمع به نخوة‌الاثيم و أسد به لهاة الثغر المخوف »: تواز آناني هستي كه در ياري دين پشتيباني شان را خواهانم وخودستايي گنهكار را به كمك آنان مي خوابانم و بوسيله كساني چون تو، مي توانيم از رخنه هاي مرزي (محل نفوذ دشمن) كه بيم آن مي رود جلوگيري كنيم .

2- در نامه 42 به عمربن أبي سلمه مخزومي والي و كارگزار امام (ع) در بحرين و هنگام فراخواندنش و انتصاب كس ديگري را به جاي او، ضمن بيان اينكه خدمتگزاري و استانداري را خوب انجام داده است از او مي خواهد كه به پيش امام (ع) برگردد بدون اينكه مستحق ملامت و تعقيبي باشد: « فقد أردت المسير إلي ظلمة‌أهل الشام و أحببت أن تشهد معي فإنك ممن أستظهر به علي جهاد العدو و اقامة‌عمود الدين إن شاء الله .»[82]

من مي خواهم به سروقت ستمكاران شام بروم، و دوست داشتم تو با من باشي چرا كه تو از كساني هستي كه از آنان در جهاد با دشمن، ياري و پشتيباني مي خواهم و به ياري ات ستون دين را بر پا مي دارم. انشاءالله

3- امام(ع) در نامه اي به محمد بن ابي بكر و هنگامي كه شنيد، محمد از عزل خود به عنوان حاكم و والي مصر و جانشين شدن مالك اشتر، دلتنگ و ناراحت شده است مي نويسد: آنچه كه كردم (عزل محمد و نصب مالك اشتر) نه براي اين كه تو را كند كار مي شمردم يا انتظار كوشش بيشتري از تو داشته باشم دليل اين كه تو را از ولايت مصر معزول كردم اين است كه مي خواهم تو را به حكومت جاي ديگري منصوب كنم كه سر و سامان دادن امور آن بر تو آسانتر و حكمراني ات برآن تو را خوشتر است. اما مردي كه (مالك اشتر) حكومت مصر را به او سپرده ام به خاطر اين است ك او: 1- خيرخواه ما بود 2- نسبت به دشمنان، سخت دل و ستيزه بود: « . ول نزعت ما تحت يدك من سلظانك لو ليتك ما هو أيسر عليك مؤونه و ا`عجب اليك ولاية. إن الرجل الذي كنت و ليثته أمر مصر كان لنا رجلاً ناصحاً و علي عدونا شديداً نا قما. »[83]

ملاحظه كرديم كه گزينش كارگزاران و واليان حكومت علوي (ع) ا زطرف امام (ع) براساس ضوابطي چند بوده است:

1- كوشا در گسترش و تعميق دين و پشتيبان آن باشد

2- نسبت به دشمنان، قاطع و تند باشد

3- مديريت سياسي و اداري داشته باشد

4- خيرخواه حاكم اصلي باشد

در دستورالعمل ها و منشور حكومتي كه به واليان و منصوبان صادر مي شد آنها را فرمان مي داده كه در گزينش كارگزاران و مشاوران خود، ضوابط تعيين شده در منشور حكومتي را حتماً مد نظر داشته باشد، اين معيارها و ضوابط بر چند دسته است:

1- معيارها و ضوابط اخلاقي:

الف - مشاوران ترسو و بخيل و حريص نباشد.

ب ـ سوء پيشينه نداشته باشند

ج ـ صادق در گفتار حق باشند ولو اينكه به خوشايند ما فوق خودشان نباشد

د ـ متملق نباشند

هـ ـ صابر و اهل مدارا باشند

و ـ از خانواده هاي اصيل و شريف باشند:

« ولا تدخلن في مسور ربك بخيلاً تعدل بك عن الفضل و يعدك الفقر و لاجباناً يضعفك عن الامور و لاحريصاً يزين لك الشرة بالجور »[84]

بخيل و ترسو و طمع كار (آزمند) را مشاور خود قرار مده چرا كه بخيل تو را از نيكوكاري باز مي دارد و از فقر و تنگدستي مي ترساندت: و ترسو تو را از برخورد با كارها و جريانات ناتوان مي نمايد و حريص هم افزون طلبي ولو با ستم را براي تو زيبا جلوه مي دهد.

تو اما برخي از ضوابط و معيارهاي اخلاقي ايجابي كه دركارگزاران و مشاوران بايد باشد:

در انتخاب وزيران « ممن لم يعاون ظالماً علي ظلمه ولا آثماً إثمه، اولئك أخف عليك مؤونة و احسن لك معونة فاتخذ اولئك خاصة‌لخلو اتك و حفلانك ثم ليكن آثر هم عندك أقولهم بمر الحق لك و الصق بأهل اورع و الصدق ثم رضهم علي أن لايطروك و لايجحوك بباطل لم تفعله »[85]

وزيرانت از كساني نباشند كه قبلاً معاون ظلم و گنهكار بوده اند، كساني كه سوء پيشينه ندارند اينان اگر وزير تو شوند از نظر هزينه، كم هزينه ترند و بهترين همكار تو مي شوند، هم چنين افرادي را خاص اسرار و خلوت خود برگزين و آنان را در مجلسهايت بپذير كه در گفتن سخن تلخ حق به تو، گويا تر باشند .پارسايان و راستگويان بپيوند و آنان را چنان بپرور كه تو را به كاري كه نكرده اي مدح و ستايش نكنند

ـ در سپردن مسئوليت فرماندهي سپاه و لشكر، امام(ع) ضوابط و معيار چندي را متذكر مي شوند: 1- خيرخواه حاكم 2- پاكدامن، بردبار و با گذشت 3- مهربان نسبت به ضعيف 4- قوي در برابر قدرتمندان 5- از خانواده صالح و خوش سابقه 6- دلير و شجاع و جوانمرد:

« قول من جنودك أنصحهم في نفسك لله و لرسوله و لامامك و أنفاهم جيباً و افضلهم حلماً ممن يبطي عن الغضب و تشريح الي العذر و يرأف بالضعفا و ينبو علي الاقوياء ثم ألصق بذوي الاحساب و أهل البيوتات الصالحة و السوابق الحسنة ثم أهل النجدة والشجاعة و السخاء و السماحة »[86]

2- معيارها و ضوابط مديريتي (براساس استعداد) در تقسيم مسئوليتها:

امام علي (ع) علاوه بر تعيين ضوابط و معيارهاي اخلاقي در گزينش كارگزاران حكومتي، ضوابط و معيارهاي مديريتي را هم تعيين كرده اند:

اما اصل تقسيم مسئوليتها در سياست علوي:

« و اجعل يكل انسان من خدمك عملاً تاخذه به فإنه أحري أن لايتوا كلوا في خدمتك »[87]: براي هر يك از كارگزارانت، كار ويژه اي تعيين كن (تقسيم مسئوليتها) تا بتواني بازخواستش كني و اين زمينة‌بي مسئوليتي وانهادن كارها به اميد يكديگر را بيش از پيش باز مي دارد.

تقسيم كارها ومسئوليتها براي بهتر انجام گرفتن كارها و معطل نماند امور و در صورت لنگ ماندن كار هر كارگزاري، بهتر بتوان او را مورد بازخواست قرار داد.

ـ اشراف و تسلط داشتن بركار: « واجعل لرأس كل امر من امورك و أساًمنهم لايقهره كبيرها و لايتشتت عليه كثيرها »[88]

بر سر هر يك از كارهايت يك مسئول اصلي بگمار بطوري كه عظمت و بزرگي كار او را ناتوان نسازد و زيادي كارها او را مضطرب و پريشان نكند.

ـ انتخاب كارگزاران و گزينش آنان نه براساس گرايشات شخصي و روابط بلكه برمبناي ضوابط و استعدادها:

« ثم انظر في امور عمالك فاشتعملهم اختباراً و لا تولهم محاباة و أثرة و توخ منهم أهل البحربة و الحياء »[89]

در امور كارگزارانت به دقت بنگر و بعنوان آزمايش، بكارشان بگير، نه از روي گرايشهاي شخصي و خودكامگي (بدون مشورت ديگران) بخصوص كساني را براي كارها برگزين كه اهل تجربه و حياء باشند

تقسيم مسئوليتها قضات، معيارها و ضوابط

دستگاه قضايي هر حكومتي براي احقاق حقوق مردم و جلوگيري از تعدي و تجاوز به حقوق ديگران و ايجاد امنيت در جامعه است اين بخش از حساسترين دستگاههاي خدمتگزار هر جامعه اي محسوب مي شود، لذا براي واگذاري مسئوليت بسيار خطير قضاوت به افراد. بايد دقيق ترين گزينش ها صورت بگيرد و مستعدترين و ضابطه مندترين ها انتخاب شوند ضوابطي از قبيل 1- شهامت اخلاقي 2- همت عالي و طبع بلند 3- روحيه تحقيق 4- مسلط براعصاب خود 5- قاطع در صدور حكم؛ حال همين ضوابط و معيارها را در اين بخش از مسئوليتها در فرمان امام علي (ع) به مالك اشتر مي بينيم:

« ثم اختر للحكم بين الناس أفضل رعيتك في نفسك ممن لاتضيق به الامور لاتمحه الخصوم و لايتمادي في الزلة و لايحصر من الفي إلي الحق إذا عرفه و لاتشرف نفسه علي طمع و لايكتفي بأدني فهم دون أقتضاه و أو ققهم في الشبهات و آخذ هم بالحجج و أقلهم تبرماً بمراجعة الخصم و اًصبرهم علي تكشف الامور و أصرمهم عند أتضاح الحكم ممن لايزد ههيه إطراء و لايستميله إغراء. »[90]

براي داوري (قضاوت) بين مردم، برترين را نسبت به خود برگزين، از كسانيكه كارها براو دشوار نگردد و ستيز خصمان (دو طرف دعوا) او را به لجاجت نكشاند و در خطا پايدار نباشد و چون حق را تشخيص داد در دادن حكم به آن، باز نماند، نفس او به تطميع رام نگردد، روحيه تحقيق داشته باشد، در رسيدن به حق، به اندك فهم و فحص اكتفا نكند، در شبهات درنگش از همه بيشتر باشد و بينه و حجت را بيش از همه بكار برد و از رفت و آمد صاحبان دعوا كمتر به ستوه آيد و در آشكار شدن كارها شكيباتر باشد و وقتي كه به حق رسيده در حكم دادن به آن قاطع تر باشد، كسي باشد كه ستايش فراوان او را به خودبيني نكشاند و خوش آمد گوئي او را به هيجان نياورد.

پس ملاحظه مي كنيم كه تقسيم مسئوليتها و تفويض اختيارات در حكومت علوي (ع) برمبناي ارزيابي معيارها و ضوابط اخلاقي و در مرتبه بعد، استعدادها و توانايي كاري و مديريتي افراد است پس در نظام سياسي علوي، هركسي آزاد نيست كه هر نوع منصب و مسئوليتي را كه دوست داشت براي خود برگزيند البته منظور مسئوليتها است كه به اجتماع ربط دارد نه افعال و كارهاي فردي و شخصي.

احساس مسئوليت نسبت به عملكرد كارگزاران و زيردستان خود

«كسانيكه براي پستهاي مهم اداري و اجرايي يا نظامي كشور بزگزيده مي شوند به دليل نزديكي با مركز قدرت بسيار دارد موضع و موقعيت استكباري پيدا كند و به استبداد و خشونت يا تطاول و تجاوز به حقوق مردم كشديه مي شوند، از اين نظر زمامدار و رهبر جامعه، در مراقبت و كنترل عوامل اجرايي خود، مسئوليت بسيار حساسي دارد در غير اين صورت هر چند شخصي رهبر مبراي از خيانت و خباثت باشد، همه مفاسد و معايب به حساب او گذاشته مي شود موجب بدبيني مردم از زمامدار جامعه مي شود مانند دوران خلافت عثمان، اما در روزگار علي (ع) يك سيستم اداري منظم با كنترل و بازرسي ويژه جايگزين روابط فاميلي شد، كارداني و لياقت امام (ع) و تعهدي كه نسبت به سرنوشت مردم احساس مي كرد موجب گزينش خدمتگزاران صادق و پاكدامن و لايق و در نتيجه موجب تحول اساسي در نظام اجرايي حكومت گرديد در اين راستا امام (ع) با گماردن بازرسان ويژه و مراقبت شخصي بر جزئيات عملكرد كارگزاران خود و رفتار آنان با مردم، ضوابطي را بنيان نهاد كه كارگزاران فاسد، امكان تثبيت و تحكيم ظالمانه قدرت را نداشته باشند و مردم نيز امكان نظارت دائمي بر زمامداران را داشته باشند.»[91]

اين بخش از سياست و مديريت علوي (ع) و كنترل ايشان بركارگزاران، را بيشتر از طريق نامه هاي به جاي مانده از آن حضرت (ع) به كارگزاران و استانداران خود كه حاوي توبيخ ها و ارائه دستورها و فرمانهاي حكومتي و ضوابط مديريتي است، مي توان ديد مهمترين و جامع ترين اين نامه ها نامة شماره 53 مي باشد كه مي توان آنرا قانون اساسي و منشور حكومت اسلامي ناميد اين نامه به عهدنامه مالك اشتر هم معروف است گرچه مالك اشتر موفق نشد به ولايت و حكومت مصر دست يابد چرا كه در ميانة راه به شهادت رسيد ولي نامه شمارة‌53 كه منشور حكومتي او بود بر جاي مانده است و مي تواند براي هر عصري، بكار رود و برمبناي آن، دستگاه اجرايي و حكومتي جامعه اسلامي را تنظيم و اداره كرد. به بخشهايي از آن نامه بصورت گزينشي و بدون متن عربي نظري مي افكنيم:

بعد از تبيين هدف از نصب مالك اشتر به ولايت مصر و پس از امر او به تقوي الهي و تبعيت از كتاب الله و ياري حق و امر به عدم پيروي از هواي نفس مي فرمايد:

1- هواي نفس ات را در اختيار گرو در غيرحلال آنرا رها نگردان

2- بامردم به مهر ومحبت ولطف رفتار كن

3- خودت را فرمانفرماي مطلق و مطاع ندان

4- عدالت، فراگيرترين و محبوبترين كارهايت باشد

5- تمايلت بيشتر به جل رضايت عموم مردم باشد

6- كسي كه از مردم عيبجويي مي كند از خودت دور كن

7- بخيل و ترسو و حريص و متملق را مشاور خود نگردان

8- آيين و سنت نيكويي را كه در ميان امت جا افتاده است نقض نكن

9- در اصطلاح امور كشور با دانشمندان و حكيما مشورت كن

10- از بازرسان صادق و با وفا نسبت به خودت در كنترل كارگزارنت استفاده كن

11- خودت را از مردم پنهان مكن

12- از برتري جويي و گردن فرازي نزديكانت جلوگيري كن

13- در همه حال حق مدار باش

14- خيانت به عهد و پيمانها مكن

15- از قتل و خونريزي عمد بشدت بپرهيز

16- از منت گذاري به مردم در قبال خدمتت بپرهيز

17- آنچه كه متعلق به همه مردم است، مخصوص خودت مگردان

18- از تندي و سركشي و تيز زباني بپرهيز

19- كارهاي نيكوي گذشتگان و سنت و آثار برجاي مانده از رسول اكرم (ص) را يادآوري كن

20- از عجله در كارهايي كه وقت انجام آن نرسيده و سستي در كاري كه وقت آن انجام آن رسيده است بپرهيز

21- از اينكه حاكم هستي، مبادا كه تكبر كني و خودت را همانند خدا داني كه خداوند خوار و ذليلت مي سازد.

22- در پي كشف اسرار مردم مباش، شتابان سخن خبرچين را مپذير هر چند كه خيرخواه جلوه نمايد.

23ـ دستورات مؤكد درباره رعايت انصاف با مردم، رعايت حال طبقات مختلف مردم بخصوص رعايت حال طبقات پائين جامعه و رسيدگي به امور آنان

و بسياري ديگر از فرمانهاي مديريتي و حكومتي، اخلاقي، اجتماعي، اقتصادي، قضايي و لشكري و هر آنچه كه براي اداره بهتر جامعه مورد نياز است با دقت تمام به مالك اشتر ابلاغ فرموده اند.

حال به بررسي برخي ديگر از نامه هاي امام علي(ع) مي پردازيم تا از احساس مسئوليت علي (ع) و كنترل و مراقبت هاي ايشان نسبت به عملكرد كارگزاران واستانداران آن حضرت (ع) در كشور ها و شهرهاي مختلف اسلامي بيشتر آگاه شويم:

نامه شماره 20 كه زياد بن ابيه او در بصره نايب عبدالله بن عباس بود و عبدالله از جانب علي (ع) در اهواز و فارس و كرمان حكومت داشت:

« و إلي أقسم بالله قسماً صادقاً لئن بلغني أنك حنت من في المسلمين شيئاً صغيراً او كبيراً لاشدن عليك شدة تدعك قلي الوفر ثقيل الظهر ضئيل الامر و السلام »[92]

همانا من به خدا سوگند مي خورم، سوگندي راست. اگر به من خبر رسد كه تو در فيي مسلمانان اندك و يا بسيار خيانت كرده اي، چنان بر توسخت مي گيرم كه اندك مال ماني و درمانده به هزينه عيال و خوار و پريشانحال.

در نامة‌شمارة‌3 به شريح قاضي (شريح بن حارث) كه قاضي اميرالمؤمنين علي(ع) بود، نوشته است (اين قاضي در دوران خلافت امام (ع) ، خانه اي گران قيمتي خريده بود وقتي اين خبر به امام (ع) رسيد، اين نامه نوشته شد): «به من خبر داده اند خانه اي به هشتاد دينار خريده اي و سندي براي آن نوشته اي و گواهاني برآن گرفته اي امام (ع) ضمن توبيخ شريح از اين كار مي فرمايد: «به زودي سر وقتت مي آيد كه به نوشته ات نمي نگرد و از گواهت نمي پرسد تا آنكه تو را از آن خانه بيرون كند و بردارد و تهي دست به گورت سپارد. پس اي شريح! مبادا اين خانه را از جز مال خود خريده باشي يا بهاي آن را جز از حلال به دست آورده باشي زيرا كه در اينصورت خانة دنيا را زيان كرده اي و خانة آخرت را هم از دست داده اي.[93] ادامه نامه هم بسيار جالب است ما براي احتراز از تطويل، به همين مقدار بسنده مي كنيم.

در نامة شمارة 5 كه به اشعث بن قيس (كارگزاران آذربايجان) نوشته اند مي فرمايند:

« و إن عملك ليس لك بطعمة و لكنه في عنقك أمانة و أنت مشترعي لمن فوقك: ليس لك أن تفتات في رعية و لاتفاطر إلا بوثيقة و في يدك مال من مال الله عزوجل و أنت من خزانه حتي تسلمه إلي »[94] : كاري كه به عهدة توست، طعمه براي بهره برداري شخصي ات نيست بلكه امانتي است در گردن تو و آن كس كه تو را به آن كار گمارده نگهباني امانت را از تو خواسته است، تو حق نداري در ميان مدرم هر آنچه كه بخواهي فرمان بدهي و بدون قانون و دستور، به كاري دشوار اقدام نمايي. در دست تو مالي از مالهاي خداست (بيت المال) و تو خزانه دار آن هستي و امانت دار تا وقتي كه آنرا به من تسليم كني.

در نامة شماره 26 به يكي از مأمورانش و هنگامي كه او را براي گرفتن زكات فرستاده بود، ضمن امر به تقوي الله در نهان و آشكار، فرمان مي دهد كه (آن مأمور جمع آوري زكات) زير دستان خود را نرنجاند و درغگويشان ندارند و به خاطر امير بودن، روي از ايشان برنگرداند، چرا كه آنان در دين بردارند و يا رويا و در بدست آوردن حقوق مسلمانان: « و آمره أن لايجبههم و لايعضههم، ولايرغب عنهم تفضلاً بالامارة عليهم فإنهم الاخوان في الدين و الاعوان علي استخراج الحقوق »[95]

در نامة شماره 32 به كار گزار حكومتي خود در مكه مي فرمايد: [96]

« أما بعد فأن عيني بالمغرب كتب إلي يعملني : اما بعد، جاسوس من در مغرب (شام بزرگ كه شامل سوريه، لبنان و فلسطين امروز?) به من نوشته است كه اطلاع كسب مي كنم كه دسته اي از شاميان را براي روزهاي حج روانه داشته اند. مردمي كوردل كه گوشهاشان در شنيدن سخن حق ناشنواست و ديده شان در ديدن آن نابينا

فأقم علي ما في يديك قيام الحازم الصليب و الناصح اللبيب و التابع لسلطانه الميع لامامه و إيان و مايعتدرمنه : پس در كار خود هوشيارانه و سرسختانه پايدار باش و خيرخواهي خردمند باش و پيرو فرمان حكومت و فرمانبردار امام ات، مبادا كاري كني كه به عذرخواهي ناچار شوي .»

(كنترل عامل و كارگزار خودش بوسيله نماينده و جاسوس امام (ع) در آن استان (مكه) و دادن اخطارها و هشدار باش به آن كارگزار.)

ـ در نامه شمارة 40 كه به يكي از كارگزاران خود نوشته است مي فرمايد:[97]

خبري به من درباره تو داده اند كه اگر واقعاً تو آنرا انجام داده باشي در اين صورت پروردگارت را به خشم در آورده اي و امانت را نافرماني كرده و امانت را از دست داده اي.

بلغي أنك حردت الارض فاخذت ما تحت قدميك وأكلت ما تحت يديك، ما رفع إلي حسابك .:به من خبرداده اند كه تو كشت و محصولات زمين را برداشته اي و آنچه پايت بدان رسيده (تحت حكومت تو بوده) براي خودت برداشته اي و آنچه در زير دست تو بوده است خورده اي (بالا كشيده اي، خيانت در امانت چرا كه مسئوليت زمامداري از نظر علوي، امانت است نه طعمه) حال كه چنين كرده اي حساب خودت را به من باز پس ده (بازخواست).

يكي از بهترين موارد نشان دهندة احساس مسئوليت امام علي (ع) نسبت به عملكرد كارگزاران و عاملان اجرايي خود در كشورها تحت حكومت نامة‌شماره 41 است كه ما به برخي از قسمتهاي آن مي پردازيم:

من تو را (كارگزار حكومتي خود) همكار و شريك در امانت (همان مسئوليت حكومتي) مي دانستم و تو را از خاصان و بسيار نزديك به خود قرار دادم خيانت در امانت كردي با خيانتكاران همآواز مثل اينكه مي خواستي با اين امت در دنيايشان حيله بازي كني و براي بهره گيري از غنيمت (استفاده اختصاصي از بيت المال) آنها را فريب دهي مال يتيمان و بيوه زنان را ربودي و با خيال آسوده آنرا به جاي ديگر بردي واي بر تو! پناه خدا آيا به روز معاد ايمان نداري؟ و از حسابرسي و بازخواست نمي ترسي؟ اموال مردمان را به خودشان بازگردان چرا كه اگر اين كار را انجام ندهي . اگر دستم به تو برسد چنان تو را به شمشير مي زنم كه به جهنم وارد شوي: لا ضربنك بسيفي الذي ما ضربت به احد إلا دخل النار. به خدا سوگند، اگر حسن و حسين هم كاري را كه تو كرده اي مرتكب مي شدند از من روي خوش نمي ديدند تا آنكه حق را از آنان باز پس بگيرم [98]

ـ نامه شماره 43 به كارگزار فيروزآباد فارس: اين كارگزار، بيت المال مردم را در بين خويشان خود پخش كرده بود و وقتي امام (ع) مطلع مي شوند با بياني قاطع و شديداللحني او را توبيخ مي كنند.[99]

و نامه بسيار زيبا و معروف شمارة 45 كه به عثمان بن حيف (كارگزار بصره) كه به ميهماني مرفهين رفته بود نمونه ديگري از مراقبت و كنترل امام (ع) و احساس مسئوليت نسبت به عملكرد آنهاست.[100]

ـ نامه 50 به فرماندهان سپاه و هشدار بر كيفر آنان در صورت تخلف از دستورات [101]

نامه 51 به مأموران جمع آوري كننده ماليات و خراج: دستورات دقيق امام (ع) به مأموران براي رعايت قانون و رعايت حال مردم و انصاب با آنان.

نامه هاي 52 (به اميران شمارها دربارة‌وقت گزاردن نماز و دستورات ديگر) نامه 53 (به مالك اشتر كه قسمتهايي از آن در جاي جاي اين نوشتار مورد استفاده قرار گرفت). نامه 56 (به امير دسته مقدم لشكر عازم به شام) نامة‌ 59 به اسود بن قطيبة (حاكم حلوان)

نامه 60 به كارگزاراني كه لشكريان از حوزه مأموريت آنها مي گذشتند و نامه 61 به كارگزار رهيت (شهري در عراق)؛

نامه شمارة 63 به كارگزار خود در كوفه؛ به كارگزار مكه نامه شماره 70، نامه 71 به منذر بن جارود كه خيانت كرده بود و توبيخ او، و برخي ديگر از نامه ها، همه و همه بيانگر مراقبت و كنترل امام (ع) و احساس مسئوليت نسبت به عملكرد كارگزاران خود است.

در پايان اي نوشتار به نتيجه گيري كلي از مباحث مطرح شده مي پردازيم:

1- انسان اصالة‌ و فطرتاً آزاد و مختار آفريده شده است.

2- آزادي و اختيار انسان توأم با اصل مسئوليت او در قبال افعال و اعمال اوست

3- رابطه آزادي با مسئوليت مستقيم و آزادي زير بنا و مسئوليت مبتني بر آن است.

4- آنكار مسئوليت، انكار آزادي است

5- آزادي، مطلق و بي حد مرز نيست، مرز آن مسئوليت در قبال آزادي ديگران است.

6- آزادي معنوي، همان وارستگي و عدم دلبستگي به تعلقات دنيوي و اخروي است، آزادي معنوي؛ يعني، تنها به خداوند دل بستن

7- راز آزادي، تقوا و رها شدن از هر بندگي غيرخدا و علي وارشدن و علي (ع) بودن است.

8- مسئوليت مبتني بر آزادي است و اين دو از معيارهاي انسانيت انسان است.

9- رهبران صالح كه از آزادگان و وارستگان واقعي بودند نسبت به رهايي و آزادي تمام انسانها و جامعه انساني و رساندن آنها به كمال و شرافت انساني، مسئوليت و تكليف داشته و دارند.

10- در جامعه نمونه انساني و اسلامي، تقسيم مسئوليتها براساس ضوابط و معيارهاي اخلاقي و استعدادي و مديريتي است نه براساس روابط.

11- درجامعه نمونه اسلامي، مسئوليتها، امانت داري وخدمتگزاري است نه فرصتهاي بهره وري شخصي و قومي

12- زمامدار جامعه اسلامي كه برمبناي مشروعيت الهي و مقبوليت مردمي عهد ه دار مسئوليت جامعه اسلامي مي شود علاوه بر مسئوليت او در برابر خداوند، در برابر مردم جامعه هم مسئول است.

13- رهبر و زمامدار جامعه اسلامي بايد با دقت و كنترل كامل كارگزاران حكومتي خود نسبت به عملكرد آنها احساس مسئوليت كند.

« والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته »

1] سيد جعفر شهيدي، نهج‎البلاغه، شركت انتشار علمي و فرهنگي، چ4، 1378، ص12

[2] حقوق اساسي جمهوري اسلامي ايران، ج اول، ص196

[3] امام علي(ع)، صداي عدالت انساني، مترجم: خسرو شاهي، مجلد 3و4 /ص35

[4] ماده اول

[5] ماده چهارم اعلاميه حقوق بشر، با استفاده از منبع شماره 2

[6] اسراء : 70

[7] انسان: 3

[8] كلمات قصار، 78 / ص372

[9] نامه 31/ ص304

[10] در همين مضمون «الناس كلهم احرار إلا من اقر علي نفسه بالعبودية» (وسايل الشيعه، ج23، ص54

[11] يادنامه كنگره هزاره نهج‎البلاغه، ص147

[12] نامه 31 نهج‎البلاغه / ص 304

[13] وسايل الشيعه، ج23،ص54

[14] مشروط به عدم تجاوز به آزادي ديگران

[15] «الحرية بمفهومها العلوي هذه، هي التي تخلق الثورات و تنشيء الحضارات و تقيم علاقات الناس علي اسس التعاون الخير و تربط الافراد و الجماعات بما يشدهم إلي الخير»: الامام العلي، صوت العدالة الانسانية / ص111

[16] خطبه 169/ ص176

[17] خطبه 173 / 179

[18] خطبه 177/ 185

[19] نامه 31/ص306

[20] نامه 51/ص324

[21] مفردات الفاظ القرآن، راغب اصفهاني، ص94 ذيل ماده «إنس».

[22] خطبه 3 / ص9

[23] خطبه 74 / ص56

[24] خطبه 205/ص239

[25] خطبه 92/ص85

[26] خطبه 229/ص262

[27] خطبه 3 / صص10و11

[28] آقاي شهيدي منظور از «حسنان» را نه امام حسن و امام حسين(ع) بلكه بنا به قول ابن ابي‎ الحديد، دو انگشت پاي امام علي(ع) مي‎گيرند و نيز به معني استخوان بازو هم گفته‎اند. ر.ك به بخش تعليقات خطبه 3 / صص450و451

[29] خطبه 137 / ص135

[30] نامه 54/ص341

[31] خطبه 3 / ص11

[32] خطبه 136 / ص134

[33] نامه 54 / ص341

[34] نامه 1/ ص271

[35] نامه 6/ ص274

[36] نامه 6/ 274

مبحث چند نكته با استفاده از كتاب تاريخ خلفا ج2 (تاريخ سياسي اسلام) مورد بررسي قرار گرفت. صص238-227

[37] همان نامه كه به معاويه نوشته شده است كه در آن امام(ع) ضمن تأكيد بر بيعت مردم با او و نيز شوراي مهاجرين و انصار برخلافت امام (ع)، معاويه را از اينكه خلافت جماعت مسلمين، بدعتي پديد آورد و راهي غير از راه شوراي و بيعت عمومي مردم بگيرد برحذر داشته است.

[38] خطبه 118/ ص117

[39] خطبه 216 / ص250

[40] خطبه 216 / ص250

[41] خطبه 216 / ص250

[42] خطبه 33/ص34

[43] نامه 47/ص321

[44] كلمات قصار (374) / ص429

[45] خطبه 118 / ص117

[46] نامه 5 / ص 274

[47] نامه 53 / 326

[48] نامه 53/328

[49] كلمات قصار (371) / ص427

[50] كلمات قصار (180) / ص392

[51] خطبه 42 / ص40

[52] خطبه 109/ص104

[53] خطبه 160 / ص161

[54] نامه 45/ صص297تا319

[55] گفتارهاي معنوي، مطهري، / صص 11و 12

[56] كلمات قصار (424) / ص 437

[57] خطبه 111/ص108

[58] خطبه 111/ ص107

[59] خطبه 230 / ص263

[60] خطبه 204/ صص 239و238

[61] كلمات قصار (391) ص432

[62] خطبه 103 / ص94

[63] كلمات قصار (31) / ص364

[64] كلمات قصار (237) / ص400

[65] كلمات قصار (131) صص5و384

[66] خطبه 159 / ص159

[67] فرهنگ فارسي به فارسي، وكيلي، حسينعلي

[68] كوچك زيباست / ص178

[69] حقوق اساسي جمهوري اسلامي ايران، ج اول / ص100

[70] كلمات قصار (78) / ص372، همچنين مبحث آزادي فلسفي صفحه 1تا 3 همين مقاله

[71] امام علي (ع) صوت عدالت انساني، ج 2-1، خسروشاهي / ص211

[72] خطبه 159 / ص 159

[73] خطبه 167 / ص174

[74] با استفاده از كتاب «بهترين سخنان پند‎آموز بزرگان و زندگينامه و آثار آنان» / صص 38 و 39

[75] خطبه 4 / ص 12

[76] خطبه 74 / ص56

[77] نامه 62 / ص347

[78] همان

[79] خطبه 131 / ص129

شعاري كه خوارج با استفاده از آيات قرآني به آن استناد مي‎كردند در عدم ‎پذيرش حكومت علوي(ع)، «إن الحكم إلالله» يوسف: 27و40 و نيز آيه 57 انعام.

[80] خطبه 40 / ص39

[81] خطبه 33 / ص34

[82] نامه 42/ ص315

[83] نامه 34 / ص309

[84] نامه 53/328

[85] نامه 53 / ص328

[86] نامه 53 / ص 330

[87] نامه 31 / ص307

[88] نامه 53/ ص334

[89] نامه 53 / ص332

[90] نامه 53 / ص332

[91] آزادي در نهج‎البلاغه، ص154

[92] نامه 20/ ص283

[93] نامه 3 / صص273و272

[94] نامه 5 / ص274

[95] نامه 26/ ص288

[96] نامه 33/ صص309و308

? تعليقه شماره 1 از نامه 33 / ص 524

[97] نامه 40 / ص313

[98] نامه 41 / صص 315-313

[99] نامه 43 / صص 316 - 315

[100] نامه 45 / صص320 - 317

[101] نامه 50 / ص323

/ 1