حكايت دختر حاتم در روزگار پيغمبر(ص)
شنيدم كه طى در زمان رسول فرستاد لشكر بشير نذير بفرمود كشتن به شمشير كين زنى گفت من دختر حاتمم كرم كن به جاى من اى محترم به فرمان پيغمبر نيك راى در آن قوم باقى نهادند تيغ بزارى به شمشير زن گفت زن مروت نبينم رهايى ز بند همى گفت و گريان بر اخوان طى ببخشيدش آن قوم و ديگر عطا
ببخشيدش آن قوم و ديگر عطا
نكردند منشور ايمان قبول گرفتند از ايشان گروهى اسير كه ناپاك بودند و ناپاكدين بخواهيد از اين نامور حاكمم كه مولاى من بود از اهل كرم گشادند زنجيرش از دست و پاى كه رانند سيلاب خون بى دريغ مرا نيز با جمله گردن بزن به تنها و يارانم اندر كمند به سمع رسول آمد آواز وى كه هرگز نكرد اصل و گوهر خطا
كه هرگز نكرد اصل و گوهر خطا