بوستان سعدی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

بوستان سعدی - نسخه متنی

مصلح بن عبدلله سعدی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

حكايت ممسك و فرزند ناخلف





  • يكى رفت و دينار از او صد هزار
    نه چون ممسكان دست بر زر گرفت
    ز درويش خالى نبودى درش
    دل خويش و بيگانه خرسند كرد
    ملامت كنى گفتش اى باد دست
    به سالى توان خرمن اندوختن
    چو در دست تنگى ندارى شكيب
    به دختر چه خوش گفت بانوى ده
    همه وقت بردار مشك و سبوى
    به دنيا توان آخرت يافتن
    اگر تنگدستى مرو پيش يار
    اگر روى بر خاك پايش نهى
    خداوند زر بركند چشم ديو
    تهى دست در خوبرويان مپيچ
    به دست تهى بر نياد اميد
    به يك بار بر دوستان زر مپاش
    اگر هرچه يابى به كف برنهى
    گدايان به سعى تو هرگز قوى
    چو مناع خير اين حكايت بگفت
    پراگنده دل گشت از آن عيب جوى
    مرا دستگاهى كه پيرامن است
    نه ايشان به خست نگه داشتند
    به دستم نيفتاد مال پدر
    همان به كه امروز مردم خورند
    خور و پوش و بخشاى و راحت رسان
    برند از جهان با خود اصحاب راى
    زر و نعمت اكنون بده كان تست به دنيا توانى كه عقبى خرى
    به دنيا توانى كه عقبى خرى



  • خلف برد صاحبدلى هوشيار
    چو آزادگان دست از او بر گرفت
    مسافر به مهمان سراى اندرش
    نه همچون پدر سيم و زر بند كرد
    به يك ره پريشان مكن هرچه هست
    به يك دم نه مردى بود سوختن
    نگه دار وقت فراخى حسيب
    كه روز نوا برگ سختى بنه
    كه پيوسته در ده روان نيست جوى
    به زر پنجه شير بر تافتن
    وگر سيم دارى بيا و بيار
    جوابت نگويد به دست تهى
    به دام آورد صخر جنى به ريو
    كه بى هيچ مردم نيرزند هيچ
    به زر بركنى چشم ديو سپيد
    وز آسيب دشمن به انديشه باش
    كفت وقت حاجت بماند تهى
    نگردند، ترسم تو لاغر شوى
    ز غيرت جوانمرد را رگ نخفت
    بر آشفت و گفت اى پراگنده گوى
    پدر گفت ميرا جد من است
    بحسرت بمردندو بگذاشتند؟
    كه بعد از من افتد به دست پسر؟
    كه فردا پس از من به يغما برند
    نگه مى چه دارى ز بهر كسان؟
    فرو مايه ماند به حسرت بجاى
    كه بعد از تو بيرون ز فرمان تست بخر، جان من، ورنه حسرت برى
    بخر، جان من، ورنه حسرت برى


/ 272