شرح نهج البلاغه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

شرح نهج البلاغه - نسخه متنی

عزالدین جعفر بن شمس الدین آملی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

يعنى حق تعالى منزه است از آنكه كسى تمام مدحى كه لايق اوست آنرا ادا و احصا تواند كرد زيرا كه در هر مرتبه كه برسد از مراتب مدح و ثناى جميل مرتبه ديگر خواهد داش
ت از استحقاق مدح و ثنا و تعظيم چنانكه حضرت رسالت پناه (ص) فرمود (لا احصى ثناء عليلك انت كما اثنيت على نفسك). ديگر آنكه قدرت بر شكر نعمت، نعمت ديگرست و مستلزم شكر و قدرت بر شكر، آن نعمت نيز نعمت ديگرست و همچنين لا الى النهايه و از عهده شكر اين نعمت بيرون نمى توان آمد پس بلوغ كمال شكر حق تعالى محال باشد. اما آنكه گفت (لا يبلغ مدحته القائلون) و نگفت لا يبلغ مدحته المادحون، بنابر آنكه قائل اعم است از مادح و نفى عام ابلغ است در نفى خاص از نفع خاص و اين ظاهرست. و لا يحصى نعماءه العادون يعنى جزئيات نعمت خداى تعالى و افراد آن در حصر و شمار انسان در نمى آيد زيرا كه نعمتهاى خداى تعالى بى شمار و بى پايانست و دليل بر اين مدعى نقل است و عقل. اما نقل آنست كه حق تعالى مى فرمايد (و ان تعدوا نعمه الله لا تحصوها) يعنى اگر خواهيد كه در شمار آريد نعمتهاى خداى تعالى را نتوانيد. و اما عقل آنست كه حق سبحانه و تعالى نعمت ظاهر و باطن بر انسان انعام كرده چنانكه فرموده است (و اسبغ عليكم نعمه ظاهره و باطنه) يعنى حق تعالى شامل گردانيده بر شما نعمتهاى ظاهر و باطن خود را و از جمله نعمتهائى كه حق سبحانه و تعالى به انسان اكرام كرد آنست كه
او را مكرم گردانيد بجوهر عقل و در خدمت (وى برپا داشت كه مصلح حال اوست و قايمست بمهمات و حوايج وى) و به او اكتساب كمالات ابديه و سعادات سرمديه مى كند و اين عقل بمنزله و زير ناصح مشفق است در حق وى تميز مى كند از براى وى آنچه اصلح و انفع است و او را دلالت به آن مى كند. وقوت ديگر داد به او كه آن قوت بمنزله حاجب و دربان است كار او آنست كه تميز كند ميان اصدقا و اعدا و آنرا قوت واهمه گويند.

و خازنى از براى وى تعيين كرد كه ضبط كند از براى وى معلومات را تا فراموش نشود و در وقت حاجت نزد وى روانه و حاضر گرداند و آنرا قوت حافظه گويند. و قوت ديگر دادبه وى بجهت خصومات و انتقام و قهر و غلبه بر خصم و مانند آن و آن را قوت غضبيه گويند. و قوت ديگر داد به وى كه تعلق دارد بلذات بدنيه و شهوات جسمانيه و آن را قوت شهويه گويند. و قوت ديگر داد كه جذب كند غذا را از دهن بعد از خائيدن و به معده رساند و اگر آن قوت نباشد لقمه از دهن بعد از خائيدن هرگز به معده فرو نرود و آنرا قوت جاذبه گويند.

و قوت ديگر داد كه چون غذا بسبب قوت نبودى غذا در معده قرار نگرفتى بلكه بيرون رفتى و هيچ فايده از آن غذا به انسان نرسيدى و آنرا قوت ماسكه گويند. و قوت
ديگر داد به وى تا طبخ دهد آن غذا را در معده و هضم سازد و بمرتبه اى رساند كه صلاحيت آن پيدا كند كه جزء بدن شود و آنرا قوت هاضمه گويند. و قوت ديگر داد تا بعد از اتمام هضم غذا خلاصه و زبده آنرا تقسيم كند و متفرق گرداند در بدن و آنچه صلاحيت هر عضوى داشته باشد به وى رساند و اين قوت را مقسمه و قوت دافعه گويند. و قوت ديگر داد تا اعضا را نمو دهد بر وجهى كه مناسب باشد به آن غذا كه به وى رسيده باشد و اين را قوت ناميه گويند و قوت ديگر داد كه به آن قوت آن منى كه حاصل شود از غذا مستعد تولد مثل سازد و آنرا قوت مولده خوانند. و قوت ديگر نيز داده است كه دفع كند از معده فضلات غذا را كه جزئيت بدن را نشايد و غير منتفع بها باشد و مضر بدن باشد و اين قوت را نيز قوت دافعه گويند.

و بعضى گفته اند كه اين قوت و آن قوت مقسمه كه مذكور شد متحدند.

و قوت ديگر داد كه آن ديدنيها مدرك مى شود مثل روشنى و رنگ و جسم و آنرا قوت باصره گويند. و قوت ديگر داد كه به آن اصوات يعنى آوازها معلوم مى شود و به آن تميز كرده مى شود ميان آواز خوب و بد و بلند و پست و مانند آن و آنرا قوت سامعه گويند. و قوت ديگر داد به آن بويها معلوم مى شود و آنرا قوت شامه گويند و
قوت ديگر داد كه به آن شيرينى و ترشى و مانند آن از طعامها معلوم مى شود و آنرا قوت ذائقه خوانند. و قوت ديگر داد كه به آن نرمى و درشتى و گرمى و مانند آن معلوم مى شود و آنرا قوت لامسه خوانند و اين پنج قوت كه باصره و سامعه و شامه و ذائقه و لامسه است بمنزله جاسوسند زيرا كه اخبار از بيرون معلوم مى كنند و به انسان مى رسانند و از براى اين قواى خمسه مذكوره مهترى تعيين كرد كه مرجع ايشانست و آنرا حس مشترك خوانند. و از براى ايشان خازن ديگر تعيين كرد كه هر چه ايشان معلوم كردند به وى مى رساند تا محل حاجت بايشان باز دهد، آنرا خيال وقوت متخليه گويند.

و يك قوت ديگر داد كه تردد مى كند ميان قوت متخليه و قوت حافظه كه پيش از اين مذكور شد و تصرف مى كند در آن امور كه حاصل است نزد اين دو قوت و آنرا قوت متصرفه خوانند و حق سبحانه و تعالى مخصوص گردانيد هر يك از اين قوا را بمحل خاصى و احوال و شرايط و امارات و منافع مخصوصه چنانكه مذكورست بعضى از آن در كتب تشريح و غير آن. و از جمله نعم الهى كه انسان مكرمست به آن منافع سماويه و فوايد عنصريه و خواص مواليد ثلثه ارضيه است كه عبارت از معادن و نباتات و حيواناتست و مخفى نيست كه اين منافع و فوايد
غير متناهيست و حصر آن ممكن نيست بلكه اگر كسى تامل كند بر وجه صادق ظاهر گردد بر وى كه منافع عقل غير محصورست چه جاى ساير منافع و نعم كه خداى تعالى انعام كرد بر انسان. پس بر وجه احسن ثابت شد كه نعمتهاى حق تعالى را حصر ميتوان كرد چنانكه مضمون اين فقره است (و لا يحصى نعماه العادون) موافق آيت شريفه (و ان تعدوا نعمت الله لا تحصوها) و غرض آن حضرت (ع) ازين حكم اشارتست آنكه با وجود اين همه نعمتها كه حق تعالى به انسان اكرام كرد او غافلست از شكر خداى تعالى و جاهلست از معرفت او بلكه مقرست در معصيت و معرض است بالكليه از طاعت وى بلكه كافر و جاحد و معاندست چنانكه حق تعالى مى فرمايد كه (ان الانسان لظلوم كفار) يعنى بدستى كه آدمى ظالم نفس خود است بارتكاب مناهى و معاصى و ترك طاعت و عبادات و معتاد است به كفران احسان و ترك شكر نعم بى پايان و غرض ازين اشارت آنست كه تنبيه كند غافلان را و بيدار گرداند ايشان را از خواب غفلت و غرور طبيعت و حريص گرداند بر التزام شكر و ثناى حق تعالى و بر اعتراف بنعم غيرمتناهى كه مستلزم توجه است بذات و صفات حق تعالى و الله اعلم.

و لا يودى حقه المجتهدون يعنى ادا نمى توانند كرد حق خداى تعالى را مجتهدان.

يعنى هر چند كه كسى سعى كند وجد و جهد نمايد نتواند كه آنچه حق حضرت بارى تعالى باشد از شكر و ثنا و طاعت و عبادت آنرا بجاى آرد زيرا كه نعمتهاى خداى تعالى لا يحصى و لا يتناهيست چنانچه در ترجمه فقره سابقه حضرت مقرر شد و چون چنين باشد اداى حق تعالى نتوان كرد. و ديگر آنكه هر چه از انسان صادر مى شود از افعال اختياريه مثل حمد و شكر و طاعت و عبادت و غير آن همه مسند بقوى و قدرت انسان است و اين قوى و قدرت همه مسند بجود حق و فيض وى و مستفاد از رحمت و نعمت اوست بلكه هر حمد و ثنا و مانند آنكه از انسان صادر مى شود حقيقه نعمت حق تعالى است چنانكه مكررا مذكور شد پس در حقيقت هر شكرى كه از آدمى صادر مى شود در مقابل نعمت حق تعالى نعمت حق تعالى است كه در مقابل نعمت او حاصل مى شود پس بنده اصلا شكر حق تعالى و عبادت او بجاى نيارد حقيقه چه جاى آنكه اداى حق او تواند كرد.

روايت كرده اند كه اين معنى بخاطر شريف حضرت موسى كليم الله (ع) رسيد و نيز گفته اند كه بخاطر مبارك حضرت داود پيغمبر (ع) رسيد پس آن حضرت با حق تعالى مناجات كرد و گفت (يا رب كيف اشكرك و انا لا استطيع ان اشكرك الا بنعمه ثانيه من نعمك) يعنى اى بار خدايا چگونه شكر ترا بجاى آرم
و حال آنكه من نمى توانم كه شكر كنم ترا الا بنعمت ديگر از نعمتهاى تو و در روايت ديگر آمده كه گفت: (يا رب كيف اشكرك و شكرى لك نعمه اخرى توجب على الشكر لك) يعنى اى بار خدا يا چگونه شكر ترا ادا كنم و حال آنكه شكر من ترا نعمت ديگرست از نعمتهاى تو كه لازم مى گرداند بر من شكر ديگر مر ترا و چون آن حضرت اين چنين مناجات كرد حق عز و علا وحى فرستاد به وى كه (اذا عرفت هذا فقد شكرتنى) يعنى چون اين را دانستى پس شكر مرا بجاى آوردى و در روايت ديگر آمده است كه فرمود. (اذا عرفت ان النعم منى رضيت بذلك شكرا) يعنى چون دانستى كه نعمتها همه از منست راضى شدم بهمين در اداى شكر. الذى لا يدركه بعد الهمم و لا يناله غوص الفطن ادراك دريافتن. (بعد دور. همم عزم جزم و اراده.

نيل رسيدن. غوص در دريا فرو رفتن بجهت اخراج درو مانند آن.

/ 55