راه‍ی‌ ب‍ه‌ س‍وی‌ ح‍ق‍ی‍ق‍ت‌، ت‍رج‍م‍ه‌ ک‍ت‍اب‌ م‍وت‍م‍ر ع‍ل‍م‍اء ب‍غ‍داد نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

راه‍ی‌ ب‍ه‌ س‍وی‌ ح‍ق‍ی‍ق‍ت‌، ت‍رج‍م‍ه‌ ک‍ت‍اب‌ م‍وت‍م‍ر ع‍ل‍م‍اء ب‍غ‍داد - نسخه متنی

مقاتل بن عطیه؛ ترجمه م- ف

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

راهى به سوى حقيقت

بسمه تعالى


مسأله امامت و جانشينى پيامبر، از
مهم ترين و گسترده ترين موضوعاتى است كه در طول چهارده قرن گذشته، همواره مورد
توجّه مسلمانان و محلّ بحثهاى فراوان بوده است.
تشكيل دو گروه عمده شيعه و سنى و به
دنبال آن، بروز اختلاف نظرهاى فراوان در مسائل عقيدتى، فقهى، و... و نيز وقوع جنگها
و درگيرى هاى فراوان و يا برگزارى جلسات و نشست هاى علمى و يا تأليف كتابها و
مقالات بسيار، براى اثبات مدعاى هر يك از طرفين، از پيامدهاى همان اختلاف بر سر
جانشين پيامبر است.
گروهى عقيده دارند جانشين پيامبر،
كه خليفه و نماينده خداوند است، بايد از طرف او تعيين شده باشد; و دسته اى ديگر بر
اين باورند كه جانشين پيامبر به رأى و نظر مردم انتخاب مى شود. اين همان نقطه
آغازين همه سخن ها، اختلافات و درگيرى ها ميان دو گروه مى باشد.
شناخت و جدا كردن حق از باطل و
آگاهى بر مبانى اعتقادى و لزوم تقويت آن در برابر تبليغات مسموم و زهرآگينى كه بعضاً
با الفاظ فريبنده و گمراه كننده همراه است، ضرورت پرداختن به چنين مباحثى را بيشتر
مى نمايد.
در رزمگاه انديشه ها، آنگاه كه باطل
و اهل آن، به جنب و جوش و فعاليت مشغولند، نمى توان انتظار داشت كه اهل حق به كتمان
حقايق پردازند و براى خوشامد اهريمنان دم فرو بندند، بلكه آنها را وظيفه اى بس
سنگين در پيش است و آن اثبات حقانيت حق با دلايل محكم و استوار و رساندن آن به گوش
ديگران است.
كتابى كه در پيش رو داريد، ترجمه اى
از كتاب «مؤتمر علماء بغداد» اثر «مقاتل بن عطيه»، روايت كننده يكى از همان جلسات
مى باشد، كه با حجم مختصر خود به تشريح و تبيين بخش مهمّى از مباحث فوق پرداخته و
با پاسخ گويى به بسيارى از سؤالات و ابهامات موجود توانسته است روشنگر راه بسيارى
از حق جويان و حق طلبانى باشد كه با دورى از غرضورزى ها و تعصّبات، به دنبال رسيدن
به حقيقت، رضاى خالق و سعادت ابدى بوده اند.
مطالب مطرح شده در اين مختصر بعضاً
گنجايش بحث هاى علمى و استدلالى بسيار مفصّل، در حدّ دهها و يا صدها جلد كتاب را
دارد، كه علما وانديشمندان در جاى خود بدان پرداخته اند و كتب بى شمارى درباره هر
يك از آن موضوعات، تأليف گرديده، اما از آنجايى كه در اين مجموعه، بنابر اختصار و
خلاصه گويى بوده است، در ترجمه هم به همان مقدار اكتفا، تا براى همگان قابل استفاده
باشد. بديهى است عزيزانى كه تمايل به مطالعه گسترده تر و عميق ترى داشته باشند، به
كتاب هاى مفصل مراجعه خواهند نمود.
اميد است كه خداى تعالى همه ما را
در راه بهره مندى از زلال بى پايان معرفتش يارى و در شناخت
و پيروى از اوصياى بر حقّ
آخرين پيامبرش موفّق دارد.

مترجم

* * *


بسم الله الرحمن
الرحيم

الحمدلله وحده
والصلاة والسلام على من بعث رحمة للعالمين محمد

النبىّ العربىّ
وآله الطيبين الطاهرين وعلى أصحابه المطيعين
كتاب حاضر، گزارشى از كنفرانس علماى
بغداد مى باشد كه ملك شاه سلجوقى با نظارت وزير خود دانشمند بزرگ نظام الملك، آن را
برپا نمود.
قصّه شكل گيرى كنفرانس از اين قرار
است:
ملك شاه سلجوقى، جوانى آزادانديش و
خواستار حقيقت بود و كوركورانه، از پدران خود پيروى نمى كرد و دوستدار دانش و
دانشمندان بود. با اين حال، به سرگرمى و شكار و صيد، بسيار علاقه داشت.
وزيرش نظام الملك نيز مردى دانشمند،
بافضيلت، روى گردان از دنيا و داراى اراده اى قوى بود. نيكى و نيكوكاران را دوست
داشت و پيوسته به دنبال حقيقت مى گشت و به اهل بيت پيامبر، عشق مىورزيد. مدرسه
نظاميه بغداد را بنيان گزارد و براى دانشمندان و دانشجويان، حقوق ماهيانه قرار داد
و بر نيازمندان و بيچارگان، مهر مىورزيد.
روزى حسين بن على علوى، يكى از
دانشمندان بزرگ شيعه، پيش ملك شاه آمد و با او به گفتگو پرداخت وقتى از نزد او خارج
شد، يكى از حاضران وى را مورد تمسخر قرار داد.
ملك شاه پرسيد:
ـ چرا او را مسخره نمودى؟
آن مرد در جواب گفت:
ـ پادشاها! مگر نمى دانيد او از
كافرانى است كه خداوند بر آنها خشم گرفته و نفرينشان كرده است؟
ملك شاه با تعجب پرسيد:
ـ براى چه؟! مگر او مسلمان نيست؟!
ـ نه; او شيعه است.
ـ شيعه يعنى چه؟ مگر شيعه يكى از
فرقه هاى مسلمانان نيست؟
ـ نه; زيرا خلافت ابوبكر و عمر و
عثمان را قبول ندارند.
ـ مگر مسلمانى هست كه خلافت آن سه
نفررا قبول نداشته باشد؟
ـ آرى، آنها شيعيان هستند.
ـ وقتى خلافت آنها را قبول ندارند،
چرا مردم آنها را مسلمان مى نامند؟
ـ به همين جهت گفتم كه آنها كافر مى باشند...
ملك شاه مدتى طولانى به فكر فرو
رفته سپس گفت: بايد وزيرمان نظام الملك را حاضر كنيم تا حقيقت برايمان آشكار شود.

* * *
ملك شاه، نظام الملك را احضار كرد و
از او پرسيد كه آيا شيعيان، مسلمانند؟
ـ اهل سنت در اين باب، اختلاف دارند.
گروهى، شيعيان را مسلمان مى دانند. زيرا به يگانگى خداوند ورسالت پيامبراكرم(صلى
الله عليه وآله وسلم)
شهادت مى دهند و نماز را به پا مى دارند و روزه مى گيرند.
گروهى ديگر، آنها را كافر مى دانند.
ـ تعداد شيعيان چقدر است؟
ـ تعداد دقيق آنها را نمى دانم; اما
تقريباً نيمى از جمعيت مسلمانان را تشكيل مى دهند.
ـ آيا نيمى از مسلمانان كافرند؟!
ـ برخى آنها را كافر مى دانند; اما
من اعتقادى به كفر ايشان ندارم.
ـ آيا مى توانى دانشمندان شيعه و
سنى را گرد هم آورى تا به بحث و گفتگو بپردازند و حقيقت براى ما روشن شود؟!
ـ اين كار، سخت است و از عاقبت آن،
بر شاه و مملكت بيمناكم.
ـ براى چه؟
ـ زيرا مسأله شيعه و سنى، مسأله
ساده اى نيست; بلكه مسأله حق و باطل است كه به خاطر آن، خون هاى بسيار ريخته شده، و
كتابخانه هائى به آتش كشيده شده و زنانى به اسارت رفته اند. درباره آن، كتاب ها و
مجموعه هاى گوناگونى فراهم آمده و جنگهاى بى شمارى بر سر آن به پا گرديده است.
پادشاه جوان از شنيدن اين جريان،
متعجب گرديد و به فكر فرو رفت. پس از مدتى درنگ گفت: اى وزير! نيك مى دانى كه
خداوند، كشورى پهناور و لشكريانى بى شمار به ما ارزانى داشته است. بنابر اين، بايد
شكر اين نعمت را بجاى آوريم و شكر ما بدين است كه حقيقت را دريابيم; آنگاه گمراهان
را به راه راست هدايت نماييم. بدون شك يكى از اين دو گروه بر حق و ديگرى باطل است;
ناگزير بايد حق را بشناسيم و از آن پيروى كنيم و باطل را نيز شناخته، از آن دورى
گزينيم. پس نشستى با حضور علماى شيعه و سنى ترتيب بده تا با يكديگر به بحث و گفتگو
بپردازند. فرماندهان، دبيران و سران كشور را نيز دعوت كن. در اين صورت، اگر ديديم
حق با اهل سنت است شيعيان را با زور به مسلك آنها وارد خواهيم نمود.
ـ اگر شيعيان، مذهب اهل سنت را
نپذيرفتند، چه كنيم؟
ـ همه آنها را به قتل مى رسانيم.
ـ آيا كشتن نيمى از مسلمانان ممكن
است؟!
ـ پس راه حل و چاره مشكل چيست؟
ـ از اين كار صرف نظر نماييد.
گفتگو بين شاه و وزير دانشمندش به
پايان رسيد; ولى ملك شاه آن شب تا صبح آرام نگرفت و پيوسته در اين انديشه بود كه
چگونه از اين بن بست خارج گردد.

* * *
شب دامن
خود را برچيد و كم كم
خورشيد سر زد و شاه به راه حل مناسبى دست يافت. وزير را فراخواند و گفت:
ـ علما و دانشمندان دو طرف را دعوت
مى كنيم تا به بحث و مذاكره پردازند. ما از بين گفتگوهاى آنها، متوجه مى شويم كه حق
با كدامين گروه است. چنانچه حق با اهل سنت باشد، شيعيان را با سخنان خوش و اندرز و
نصيحت نيكو به اين راه دعوت مى نماييم و با
مال و مقام، آنها را بدين مذهب ترغيب مى نماييم; همان گونه كه رسول خدا(صلى
الله عليه وآله وسلم) با كسانى كه مى خواست
قلبشان به اسلام گرايش پيدا كند، رفتار مى نمود. با اين كار، خدمت بزرگى به اسلام و
مسلمين خواهيم كرد.
ـ پيشنهاد شما نيكو است; ولى من از
فرجام اين نشست بيمناكم.
ـ بيمناكى براى چه؟
ـ مى ترسم شيعيان بر اهل سنت پيروز
شوند و استدلال هاى آنها بر ما برترى يابد و مردم در شك و شبهه واقع شوند.
ـ آيا چنين چيزى ممكن است؟
ـ آرى، شيعيان دليل هاى قرآنى و
حديثى محكم و استوارى بر درستى مذهب و حقانيت عقايد خود در دست دارند.
كلام وزير، شاه را قانع نكرد و به
وى گفت: راهى جز اين نيست كه دانشمندان دو گروه را دعوت كنيم تا حقيقت از باطل جدا
شود.
وزير يك ماه مهلت خواست تا خواسته
شاه را به انجام رساند; ولى شاه نپذيرفت و قرار شد طىّ پانزده روز، نشست برگزار شود.

* * *
در اين فرصت، وزير ده نفر از بزرگان
علماى اهل سنت را كه در تاريخ، فقه، حديث، اصول و فنّ مناظره سرآمد و بالاتر از
ديگران بودند و نيز ده نفر از بزرگان علماى شيعه را دعوت نمود. اين نشست در ماه
شعبان، در نظاميه بغداد برگزار شد و مقرر شد كه دو طرف، شرايط زير را رعايت كنند:
1. مناظره از صبح تا شب به جز وقت
نماز، غذا و اندكى استراحت، ادامه داشته باشد.
2. گفته ها بايد مستند به مصادر
موثق و كتابهاى معتبر باشد نه به شنيده ها و شايعات.
3. گفتگوهاى دو طرف نوشته شود.

/ 5