/ سوره قصص / آيه هاى 10 - 7 - ترجمه تفسیر مجمع البیان جلد 20

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ترجمه تفسیر مجمع البیان - جلد 20

امین الاسلام طبرسی؛ ترجمه: علی کرمی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

/ سوره قصص / آيه هاى 10 - 7

7 . وَ أَوْحَيْنا إِلى أُمِّ مُوسى أَنْ أَرْضِعِيهِ فَإِذا خِفْتِ عَلَيْهِ فَأَلْقِيهِ فِي الْيَمِّ وَ لا تَخافِي وَ لا تَحْزَنِي إِنَّا رَادُّوهُ إِلَيْكِ وَ جاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِينَ.

8 . فَالْتَقَطَهُ آلُ فِرْعَوْنَ لِيَكُونَ لَهُمْ عَدُوًّا وَ حَزَناً إِنَّ فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ جُنُودَهُما كانُوا خاطِئِينَ.

9 . وَ قالَتِ امْرَأَتُ فِرْعَوْنَ قُرَّتُ عَيْنٍ لِي وَ لَكَ لا تَقْتُلُوهُ عَسى أَنْ يَنْفَعَنا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَداً وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ.

10 . وَ أَصْبَحَ فُؤادُ أُمِّ مُوسى فارِغاً إِنْ كادَتْ لَتُبْدِي بِهِ لَوْ لا أَنْ رَبَطْنا عَلى قَلْبِها لِتَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ.

ترجمه

7 - و به مادر موسى الهام نموديم كه: او را شيرده، و آن گاه كه بر [جان ] او ترسيدى، وى را به دريا افكن، و مترس و اندوه به دل راه مده كه ما او را به تو باز خواهيم گردانيد، و از پيام آورانش قرار خواهيم داد.

8 - پس [مادر موسى او را به دريا افكند و] فرعونيان او را [از امواج خروشان نيل ] برگرفتند تا سرانجام براى آنان دشمنى [سرسخت ]و مايه [غم و] اندوهى [سنگين ] باشد؛ بى گمان فرعون و هامان و سپاهيان شان خطا كار بودند.

9 - وزن فرعون گفت: [هان اى فرعون! اين كودك دوست داشتنى را واگذار كه به باور من، او] نور چشمى براى من و براى تو خواهد بود؛ او را نكشيد؛ شايد براى ما سودبخش افتد، يا او را بعنوان فرزندى برگيريم؛ و آنان [آن واقعيت را] در نمى يافتند [كه سرانجام همان كودك، نابود كننده استبداد گران خواهد بود].

10 - و دل مادر موسى [پس از الهام ما، از هر چيزى جز ياد كودك خويش و نجات او] تهى گشت؛ [و] اگر ما قلب او را استوارى نبخشيده بوديم كه از باور دارندگان [وعده ما] باشد، چيزى نمانده بود كه آن [راز] را فاش سازد!

تفسير -

قدرت نمايى شگفت آور خدا

در دوّمين فراز از سرگذشت الهام بخش موسى، آفريدگار هستى روشنگرى مى كند كه چگونه فرعون و فرعونيان را در پرتو قدرت و حكمت خويش نابود و موسى را به پيروزى و سرفرازى راه نمود.

نخست مى فرمايد:

وَ أَوْحَيْنا إِلى أُمِّ مُوسى أَنْ أَرْضِعِيهِ

و ما به مادر ارجمند موسى الهام كرديم كه كودك خويش را تا زمانى كه بر جانش نگران نيستى شيرده!

در آيه شريفه در مورد اين بانوى با ايمان به وحى تعبير مى گردد، امّا اين وحى با آن وحى و پيامى كه به پيامبران مى رسد يكسان نيست، بلكه اين نوعى الهام و به دل انداختن و به قلب افكندن چيزى است كه مورد نظر است و بايد انجام شود.

به باور پاره اى اين پيام را فرشته وحى بر مادر موسى فرود آورد.

امّا به باور برخى ديگر او خواب ديد و دانشمندان بنى اسرائيل خوابش را تعبير كردند.

فَإِذا خِفْتِ عَلَيْهِ فَأَلْقِيهِ فِي الْيَمِ

امّا هنگامى كه بر جان كودك نگران شدى و ترسيدى كه جاسوسان و مأموران اطلاعاتى استبداد حاكم او را بكشند، وى را به درياى نيل بيفكن!

وَ لا تَخافِي وَ لا تَحْزَنِي إِنَّا رَادُّوهُ إِلَيْكِ وَ جاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِينَ.

و از دژخيمان فرعون مترس و از دورى او اندوه به دل راه مده، چرا كه ما به زودى او را در اوج سلامت و نشاط به تو باز مى گردانيم، و او را يكى از پيام آوران خويش خواهيم ساخت.

در اين آيه شريفه دو فرمان، و دو هشدار، و دو نويد جانبخش از آينده در مورد پيروزى و سرفرازى موسى است.

در مورد آيه شريفه و فصاحت و زيبايى واژه و قالب و محتواى آن آورده اند كه: اديب و دانشورى از بانويى عرب سروده هايى زيبا و بسيار رسا و آكنده از فصاحت و بلاغت شنيد و او را تحسين كرد كه چقدر فصيح و بليغ است!

او گفت: فصاحت و زيبايى قالب و محتوا، ويژه قرآن شريف است نه ديگر سخنان، و آن گاه به تلاوت همين آيه شگفت انگيز پرداخت.

ولادت شگفت انگيز كودك نيل

«وهب» در اين مورد آورده است كه: زمانى كه مادر موسى باردار گرديد، به خواست آفريدگار هستى و با الهام از سوى او، موضوع را پوشيده داشت و هيچ كس از آن آگاهى نيافت، چرا كه تدبير خدا بر اين بود كه به وسيله اين كودك گرانقدر بر بنى اسرائيل منّت گذارد و آنان را از اسارت و بيداد استبداد حاكم نجات بخشد.

در همان سالِ طلوع خورشيد وجود موسى، فرعون پيش از آن رويداد بزرگ زنان و دختران جاسوس و كسانى را كه در رشته باردارى زنان و مامايى تخصص داشتند، همه را فرا خواند و به آنان سخت دستور داد كه زنان بنى اسرائيل را بازرسى بدنى كنند تا باردار بودن كسى از آنان بر دستگاه اطلاعاتى حاكم پوشيده نماند.

درست در همان بحران مادر موسى به او باردار گرديد، امّا به خواست خدا، نه آثارى در شكم او پديدار گرديد و نه تغييرى در رنگ چهره و نه سينه هايش! از اين رو قابله ها چيزى نفهميدند.

شب ولادت موسى رسيد و مادرش به همراه خواهرش «مريم» بود و ديگر كسى در آنجا نبود. موسى به آسانى ديده به جهان گشود و خدا به مادرش الهام كرد كه فرزند دلبندش را شير دهد، و در مورد او دل قوى دارد و نگران نشود!

مادر موسى سه ماه كودكش را شير داد، و در اين مدت سبك نگاهدارى او و رفتار كودك به گونه اى بود كه نه كسى به مادر شدن او پى برد و نه صداى گريه اى از كودك نيل به گوش كسى رسيد. و زمانى كه بر جان او نگران شد، بى درنگ به الهامى از سوى خدا صندوقى ساخت و كودك خويش را در درون آن قرار داد و شبانه كنار نيل آمد و آن كودك را به امواج خروشان آبها سپرد.

شگفت از اين تدبير!

«ابن عباس» در مورد اين رويداد شگفت آور آورده است كه: هنگامى كه ولادت موسى نزديك شد، زن مامايى كه بر او گماشته شده بود، پيش آمد و بسان خواهرى مهربان بر مادر موسى كمك كرد تا كودك به دنيا آمد؛ آن گاه در پيشانى آن نوزاد پرمعنويت فروغى ديد كه سراپايش به لرزه آمد و به گونه اى وصف ناپذير مهر و عشق آن نوزاد را در دل احساس كرد.

رو به مادر نمود و گفت: بانوى عزيز! من جاسوس دستگاه دوزخى فرعون هستم، مأموريت من كشتن اين كودك است، امّا اينك احساس مى كنم كه او محبوب ترين پديده زندگى من است و نمى دانم چه رازى است كه خدا عشق او را در گستره قلب من افكنده است، من كارى با او ندارم و تو او را از خطرات حفظ كن!

پس از مأموريت آن زن، ديگر جاسوسان متوجّه ولادت موسى شدند و براى پى بردن به رازى كه در آن خانه بود، ناگاه به آنجا يورش بردند، امّا خواهر موسى، مريم لحظاتى پيش از رسيدن آنان جريان را به مادر گزارش كرد و مادر نگران و وحشت زده كودك را به خواست خدا در پارچه اى قرارداد در تنور نهان كرد.

جاسوسان به خانه هجوم آوردند و همه جا را گشتند، امّا اثرى از كودك نيافتند و تنور را نيز روشن و آكنده از آتش ديدند.

مادر موسى را مورد معاينه قرار دادند، امّا نه در سينه هايش اثرى از شير بود و نه در رنگ چهره اش نشانى از ولادت كودك در خانه او.

سرافكنده و رسوا خانه را ترك كردند و مادرِ نگران بر سر تنور دويد امّا خداى را كه آفريدگارش آتش سوزان را بر موسى سرد و سلامت ساخته بود! راستى كه شگفت از اين تدبير!

دو رويداد عجيب ديگر

مادر از آنجايى كه روند كار دستگاه بيداد را مى ديد و قربانيان بى گناه و معصوم آن را كه نوزادان بنى اسرائيل بودند نظاره مى كرد و مى گريست، سخت بر جان موسى نگران گرديد، از اين رو به الهام از سوى خدا بر آن شد تا كشتى كوچكى براى او فراهم آورد و اورا به آب نيل بسپارد!

نزد نجّار رفت، و خواسته خود را طرح كرد.

نجّار از او پرسيد كه صندوقى با اين مشخّصات براى چه كارى مى خواهد؟

و آن بانو كه راستى و راستگويى را دوست مى داشت، و از دروغ نفرت داشت حقيقت را با او در ميان گذاشت.

نجّارِ خيره سر، آن صندوق را ساخت و به آن بانو فروخت، امّا پس از دريافت پول آن بى درنگ به سوى جاسوسان فرعون رفت تا جريان را گزارش كند، ولى از شگفتى هاى روزگار اين بود كه پس از رفتن به سوى مأموران هرچه تلاش كرد جز بر حماقت و كودنى خويش نيفزود و نتوانست چيزى به آنان بفهماند.

او بازگشت و در مغازه و كارگاهش به كار خود پرداخت، و دگرباره ديد زبانش گويا شد!

بار ديگر به سوى مأموران فرعون رفت، امّا بازهم زبان، توان حركت را از دست داد!

تا سه بار اين رويداد شگفت آور تكرار گرديد و او دريافت كه اين موضوع، يك رويداد عادى نيست، بلكه جريانى شگفت انگيز و معجزه آساست و دست توانايى در تدبير آن است، از اين رو از كار خويش پشيمان گرديد و موضوع را گزارش نكرد!

در دومين آيه مورد بحث در ترسيم فراز ديگرى از اين داستان مى فرمايد:

فَالْتَقَطَهُ آلُ فِرْعَوْنَ

سر انجام آن كودك آسمانى به دريا افكنده شد، و خاندان فرعون او را بر امواج آبها يافتند و با گرفتن كشتى كوچك وى، آن را به كاخ فرعون بردند، و پس از گشوده شدن صندوق، كودكى تماشايى در آن ديدند!

لِيَكُونَ لَهُمْ عَدُوًّا وَ حَزَناً

تا براى آنان دشمنى سرسخت و مايه اندوهى سنگين باشد.

و همان گونه كه خدا خواسته بود آن كودك باعث نگرانى و اندوه آنان گرديد و سرانجام به دشمنى با استبداد و خودكامگى و اصلاح جامعه از سركوب و بيداد و بت سازى و زورمدارى برخاست.

إِنَّ فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ جُنُودَهُما كانُوا خاطِئِينَ.

چرا كه فرعون و هامان و سپاهيان شان مردمى گناهكار و خطاكار بودند.

شاهكارى ديگر

سرانجام آن صندوق به نيل سپرده شد و رود نيل كه از سوى آفريدگارش فرمان داشت، آن كشتى كوچك را به كاخ فرعون راه نمود و آنجا آن را از آب برگرفتند. به دستور فرعون در صندوق را گشودند و با شگفتى بسيار باكودكى بسان پاره ماه روبرو شدند و همسر فرعون با ديدن آن كودك، به گونه اى، خدا مهر و محبت آن نوزاد را در گستره دلش افكند كه بسان مادرى پرمهر و پرشور به او دل بست.

مفسّران و مورّخان آورده اند كه: بانوى كاخ ريشه و تبارش به بنى اسرائيل مى رسيد و زنى زيبا چهره و درست انديش و از تبار پيامبران بود.

او در زندگى به مردم با ايمان مهر مى ورزيد و به محرومان انفاق مى كرد و از نظر انديشه و عقيده و عملكرد با فرعون ناهماهنگ بود.

درست به همين دليل است كه وقتى چشم فرعون به آن كودك افتاد، خشمگين گرديد و فرياد بر آورد كه چگونه اين كودك از چشم دستگاه جاسوسى و اطلاعاتى ما به دور مانده و نجات يافته است؟ و آن گاه بى درنگ فرمان اعدام او را صادر كرد، امّا «آسيه» گفت: فرعون! تو فرمان داده اى كه كودكان و نوزادانى كه امسال ولادت يافته اند بكشند، مگر نمى بينى كه اين كودك فراتر از يك سال دارد؟ نه، نبايد او كشته شود! او را واگذار تا مايه روشنى چشم ما باشد!

در اين مورد سوّمين آيه مورد بحث مى فرمايد:

وَ قالَتِ امْرَأَتُ فِرْعَوْنَ قُرَّتُ عَيْنٍ لِي وَ لَكَ لا تَقْتُلُوهُ

و زن فرعون گفت: هان اى فرعون! اين كودك محبوب را واگذار كه به باور من او نور چشمى براى من و براى تو خواهد بود!

عَسى أَنْ يَنْفَعَنا

اميد كه براى ما سود بخش افتد.

أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَداً

يا او را به فرزندى خويش بر گيريم.

بدان دليل بانوى كاخ چنين گفت كه فرعون فرزند نداشت و آن زن هوشمند و خيرخواه بر آن شد تا از آن راه ظريف و دقيق طمع آن ديكتاتور خونخوار را برانگيزد و موسى را نجات دهد!

«ابن عباس» مى گويد: دستگاه اطلاعاتى و دژخيمان آن پس از آگاهى از موضوع، براى كشتن آن كودك آمدند، امّا بانوى كاخ آنان را راند و از كشتن آن كودك بازداشت و از فرعون خواست تا اجازه دهد آن كودك محبوب را رها كنند و بروند و بگذارند تا او مايه روشنى چشم او و فرعون گردد.

پيامبر گرامى فرمود:

و الّذى يُحلف به لو اقرّ فرعون بان يكون له قرة عين كما اقرّت امرأته لهداه اللّه به كما هداها و لكنّه ابى للشقاء الذى كتبه اللّه عليه.(142)

سوگند به آن قدرتى كه به او سوگند ياد مى شود، اگر فرعون نيز همانند آن بانو، «موسى» را مايه روشنى چشم خود مى شناخت، خدا به بركت او، وى را هدايت مى كرد و بسان همسرش به راه حق گام مى نهاد، امّا او به خاطر بدانديشى و شقاوتى كه داشت از پذيرش آن موضوع سرباز زد و تنها براى خشنودى خاطر زن خود از كشتن موسى گذشت.

وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ.

و فرعون و فرعونيان نمى دانستند كه سرانجام به دست همين كودك به كيفر خشونت و بيداد خود خواهند رسيد!

به باور پاره اى منظور اين است كه: آنان نمى دانستند كه از پى آن كسى كه هستند و براى كشتن او هزاران كودك بى گناه را بخاك و خون كشيده اند، همين كودك است!

در آخرين آيه مورد بحث مى افزايد:

وَ أَصْبَحَ فُؤادُ أُمِّ مُوسى فارِغاً

و دل مادر موسى پس از الهام ما، جز از ياد و حال موسى، از همه چيز آسوده بود.

به باور پاره اى منظور اين است كه: و دل مادر موسى از نگرانى و اندوه آسوده بود، چرا كه اطمينان داشت كه وعده پروردگارش حق است و فرزندش نجات خواهد يافت.

امّا به باور پاره اى ديگر از شدّت نگرانى و هراس وعده خدا را از ياد برده بود!

إِنْ كادَتْ لَتُبْدِي بِهِ لَوْ لا أَنْ رَبَطْنا عَلى قَلْبِها

اگر ما قلب او را به نيروى يقين و شكيبايى، استوارى و آرامش نبخشيده بوديم، نزديك بود كه از فشار اندوه و نگرانى در مورد سرنوشت فرزندش ناله و فرياد سردهد.

به باور پاره اى منظور اين است كه: او از تماشاى منظره صندوق بر امواج خروشان آب نزديك بود فرياد و ناله سردهد، امّا ما دل طوفان زده اش را آرامش و شكيبايى بخشيديم.

امّا به باور پاره اى ديگر منظور اين است كه: اگر ما قلب مادر موسى را شكيبايى و استوارى نبخشيده بوديم چيزى نمانده بود كه وقتى از سوى فرعونيان براى شيردادن كودك احضار شد، از شدت شادمانى فرياد بر آورد كه: من مادر او هستم!

و برخى نيز بر آنند كه: نزديك بود الهام خدا و پيام او به خودش را آشكار سازد.

لِتَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ.

اين تدبير ما، در مورد مادر موسى بدان دليل بود كه مى خواستيم او از ايمان آوردگان راستين باشد و با تصديق وعده و نويد ما، به وحى و پيام ما اعتماد كند.

/ 32