شرح خطبه متقین در نهج البلاغه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

شرح خطبه متقین در نهج البلاغه - نسخه متنی

سید مجتبی علوی تراکمه ای

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید


مناظره هشام با عمرو بن عبيد


از آنجا كه در لغت، هدى و اهتدا، در پاره اى موارد به يك معناست هر دو معنا درباره ى آنها صادق است. هشام بن حكم گويد: شنيده بودم، عمرو بن عبيد، در مسجد بصره، جلساتى دارد و مردم را از امامت منحرف نموده و مى گويد: انتصاب امام جهت راهنمايى مردم ضرورت ندارد. اين گفتار بر من گران آمد و با شتاب از كوفه آهنگ بصره نمودم، روز جمعه اى بود كه به بصره رسيدم، با عجله خود را به مسجد رساندم، جماعت زيادى دور او جمع شده بودند و به سخنرانى مشغول بود، صفوف جمعيت را شكافته، به زانو روبروى او نشسته گفتم: ايها العالم مردى غريبم و به قصد تشرف به حضور شما، مسافت زيادى راه را پيموده ام و مسئله اى دارم، اگر اجازه دهيد مطرح كنم؟ گفت: سوال تو چيست؟

گفتم: چشم داريد؟ گفت: فرزندم چيزى كه عيان است چه حاجت به بيان است.

گفتم: سوال من بر اين محور دور مى زند، گفت: بگو گرچه پرسشهايى احمقانه است، آنگاه گفت: آرى، چشم دارم گفتم: براى تو چه فايده دارد. گفت: با آن افراد و رنگها را مشاهده مى كنم.

گفتم: بينى چطور، گفت: آرى، گفتم: كارايى آن چيست؟ گفت: در تشخيص بوى بد و خوب، از آن استفاده مى كنم.

گفتم: دهان دارى، گفت: بلى، گفتم، براى چه؟ گفت: طعم اشياء را شناسايى مى كنم.

گفتم: گوش دارى، گفت: آرى، گفتم: براى چه؟ گفت: صداها را مى شنوم.

گفتم: زبان چه، گفت: آرى گفتم: براى چه؟ گفت: با آن سخن مى گويم.

گفتم: دست دارى، گفت: آرى، گفتم: با آن چكار مى كنى، گفت: كارهايم را به توسط آن انجام مى دهم.
گفتم: پا دارى، گفت: آرى، گفتم: براى چه؟ گفت: با آن راه مى روم و از جايى به جاى ديگر منتقل مى شوم.

گفتم: قلب دارى؟ گفت: بلى، گفتم: با آن چه كار دارى؟ گفت: هر چه بر اين جوارح وارد شود، شناسايى مى كنم.

گفتم: با وجود اين اعضا و جوارح كه هر يك عملكردى دارند، از قلب بى نياز نيستند؟

گفت: نه، گفتم: چرا؟ گفت: اگر اعضا در عمل خود، دچار شك و ترديد شوند به قلب گزارش مى كنند، تا آنها را از حالت ترديد بيرون برده، به يقين برساند و از آن پس نسبت به كار خود ترديد نداشته، با يقين كار خود را دنبال كنند.

گفتم: پس وجود آن براى رفع ترديد و شك، در كار اعضاء لازم است و خداوند قلب را حجت بر اعضا قرار داده است كه اگر قلب نباشد، جوارح در كار خود متحير مى مانند، گفت: آرى.

گفتم: يا ابامروان "كنيه ى عمرو بن عبيد" خداى متعال، براى رفع ترديد و شك در اعضاى تو يك انسان امام و رهبر قرار داده است، تا از تحير و ترديد بيرون آمده و به يقين راه يابند، اما اين خلايق را بدون امام و پيشوا رها نموده، با اينكه حالت شك و ترديد در آنها وجود دارد؟

و آيا ممكن است بگوييم، خداوند بندگانش را بدون امام و رهبرى كه در سرگردانى و تحير، آنها را از ترديد بيرون آورده، رها نموده است؟ هشام گفت: وى ساكت مانده، سخنى نگفت آنگاه رو به من نموده گفت: تو هشامى؟ گفتم: نه گفت: با او نشسته اى؟ گفتم: نه.

گفت: از كجا آمده اى، گفتم: از كوفه، گفت: از اينكه، تو هشام هستى، ترديدى ندارم.
پس مرا در بغل كشيد و بر جاى خود، جاى داد و خاموش ماند! چون توان سخن گفتن نداشت.

پرواپيشگان و پرهيز از آز


و تحرجا عن طمع

واژه ها

تحرج: پرهيز كردن از گناه، گناه كار شدن، بر آمدن از تنگى، جاى تنگ بسيار پردرخت كه ماشيه بدان رسيدن نتواند فرق بين حرج وضيق، در اين است كه حرج، تنگنايى است كه راه خروج ندارد، اما ضيق چنين نيست.

طمع: آزمند گرديدن، چشم داشت و توقع، مرسوم لشكر، اشتها و ميل بى حدى را گويند كه در شخص يافت شود، اگر چه آن ميل نسبت به اشياء جايز بوده باشد و در فارسى، بالفظ بستن، كردن، داشتن، گسستن و بريدن استعمال مى شود

الطمع: هو التوقع من الناس فى اموالهم و هو من شعب حب الدنيا و من انواعه و من
الرذائل المهلكه.

طمع: چشم داشت از مردم در اموال آنها و اين از شاخه هاى دوستى دنيا و از انواع محبت به آن و از رذائل مهلكه است.

ترجمه:

با جمع بندى لغات و معانى آنها، مفهوم عبارت مولا چنين است: پرواپيشگان خود را در تنگناى گنه خيز طمع و چشم داشت قرار نداده و ديده ى طمع در اموال مردم بربسته اند، زيرا اين توقع نابجا از شاخه هاى: حب الدنيا است و محبت دنيا ريشه و اساس برخى از گناهان و بلكه همه ى گناهان است. از اينرو پرواپيشگان خود را از حرج و ضيق طمع نجات داده اند.

شرح:

ديده بر اموال و دارايى مردم دوختن، علاوه بر ذلت و دنائت طبع خصومت و دشمنى نيز، در پى دارد و گناهانى مانند رشك بردن، كينه توزى، غيبت، تملق، مداهنه با گنهكاران كه هر يك به تنهايى مهلك و نابودكننده است، از عواقب و پيامدهاى طمع است.

انسان طمع كار است كه با توقع بيجا عزيزترين دوست و نزديكترين فرد را از دست مى دهد، به اين علت كه خواسته ى او را برآورده نكرده است و اين آتش طمع است كه وقتى در نهاد انسان آزمند زبانه كشيد، خودى و غير را نمى شناسد و اگر به خواسته ى خويش نرسد همه را در كام خود كشيده و نابود مى كند. در حديث آمده است كه:

رايت الخير كله قد اجتمع فى قطع الطمع عما فى ايدى الناس.:

نيكيها و خوبيها را همه در طمع بريدن از اموال و دارايى مردم، ديدم "به اين علت كه طمع كار جز به خود و كار خود نمى انديشد. از اينرو، نيكى و نيكوكارى نزد او مفهوم محترمى نخواهد داشت".

فردى كه به شخصيت خود اتكا ندارد هرگز بر مشكلات پيروز نخواهد شد و با
افراد جامعه، برخورد مهرانگيز و شايسته اى نداشته و مورد احترام جامعه نخواهد بود.

امام باقر عليه السلام فرمود: بئس العبد عبد يقوده و بئس العبد عبد له رغبه تذله.:

بد بنده اى است آنكه طمع او را به هر سو بكشاند و بدبنده اى است آنكه رغبت نابجا او را به ذلت اندازد.

چنين فردى نه دوستيش اعتبار دارد و نه در مجالست و همنشينى او خيرى وجود خواهد داشت. در حديث ديگرى آمده است: اياك و الطمع فانه الفقر الحاضر. از طمع بپرهيز، زيرا آن فقر و كمبودى است كه در حال حاضر در تو وجود دارد "و به همين علت است كه به دارايى مردم چشم دوخته اى".

از اشعب بن جبير، معروف به اشعب طماع كه در طمع كارى ضرب المثل است و گويند: فلان اطمع من اشعب.: فلانى آزمنديش از اشعب بيشتر است. پرسيدند، طمع و چشم داشت تو در چه حد است؟ گفت: هيچگاه عروسى را به خانه داماد نبردند، مگر اينكه جلو خانه ام را آب پاشيدم، به اين اميد كه مى خواهند آن عروس را به خانه ى من بياورند و هرگاه فردى با فرد ديگرى سخن مى گفت، گمان من اين بود كه گوينده، به شنونده سفارش مى كند كه پولى به من بدهد. گفته اند او ديوار خانه ى خود را سوراخ كرده بود و دست خود را در آن فروبرده بود به طمع اينكه، عابرين وجهى را در دستش بگذارند! از او پرسيدند آيا در مدت عمرت، حديثى را به ياد دارى، گفت: آرى احاديث زيادى از عكرمه شنيده و از حفظ دارم گفتم: يكى از آنها را براى ما بازگو كن، گفت: شنيدم از عكرمه و او از ابن عباس و او از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم كه فرمود: دو خصلت است كه به مومن اختصاص دارد، عكرمه يكى از آن دو را از ياد برد و من دومى را فراموش نمودم.

صالح بن على و آزمندى


صالح بن على صخم، كاتب و نويسنده ى معروف عصر خود، با ابوخالد احول وزير تشريفات مامون دوستى ديرينه و رفاقت تنگاتنگى داشت. وى گويد: روزى جهت درخواست مبلغى كه سخت به آن نياز داشتم، به منزل او رفتم، وى هر روز پس از طلوع فجر و پيش از همه ى كارمندان، به دفتر كار خود مى رفت. آن روز پيش از طلوع فجر، در منزل وى به انتظار او نشستم و با خود فكر مى كردم كه با آن همه صميميت ديرينه، در اولين برخورد مرا تحويل خواهد گرفت، بدين جهت عباراتى را كه در شان برخورد و ملاقات با يك وزير است چنين در ذهن خود، رديف كردم: جناب وزير نادارى و تنگدستى از سويى و مطالبه ى طلب كاران از سوى ديگر، سخت پريشانم نموده، به اين علت در وقتى غير مناسب مزاحم شده. ترديدى نداشتم كه از سوى وزير، با محبت و خوشرويى مواجه مى شوم، اما متاسفانه در نخستين برخورد با عباراتى كه تقديم وى كردم، با قيافه ى عبوس و درهم وزير روبه رو شدم! پس از ملاقات به او سلام كردم اما وزير با سنگينى جواب داد و با تندى رو به من كرد: و گفت: مردم تا چه حد از ما توقع دارند كه گاه و بيگاه از ما سلب آسايش مى كنند و سپس گفت: چرا وقت ملاقات ندانسته به در منزل ما آمدى؟ صالح گويد چنان سخنان تلخ او ناراحتم كرد كه خود را از ياد بردم و با شرمندگى زايد الوصفى، در حالى كه اشك ديدگانم را پر نموده و رنگم پريده بود، راه خانه ام را در پيش گرفتم، وقتى به منزل خود رسيدم، همسرم دريافت كه خيلى ناراحتم، از ناراحتم جويا شد، در جواب او غير از يك سخن "اشتباه كردم" نگفتم. از آن پس هر وقت به ياد اين ماجرا مى افتادم خود را سرزنش و به خود مى گفتم چرا نسنجيده به خانه ى وزير رفتى، مگر نمى دانستى، پست وزارت حساس است، دوستى و رفاقت آن زمان ارزشمند است كه هر دو نفر در يك سطح باشند، اما اگر يكى به مقام والايى همچون وزارت ارتقاء يافته باشد نه دوستى مطرح است و نه چيز ديگر.

من در برابر اين سرزنشها جوابى نداشتم، جز اينكه به خود بگويم: تا زنده ام از
خانه بيرون نروم، تا خداوند مشكلم را گشايش دهد.

آن روز وزير، از هر روز ديرتر به دفتر كار خود رسيد و طبق معمول كه در وقت معين با خليفه ملاقات مى كرد، نتوانست در آن وقت به ديدن مامون برود، از اينرو ديدار وى با خليفه، به تاخير افتاد. مامون علت تاخير را پرسيد و ابوخالد جريان ديدارش با من و علت تاخير خود را مو به مو نقل كرد و خليفه بى درنگ از چگونگى حال صالح سوال نمود، وزير شخصيت و خصال حميده ى صالح را بازگو نمود، مامون گفت: شما كار بدى كردى كه چنين شخصيتى را ناراحت نموده و از در خانه ات راندى، مگر نمى دانى اينگونه افراد در جامعه عزيزالوجودند، اكنون به تو دستور مى دهم به منزل او رفته از او عذرخواهى كنى و حاجات او را از جانب من برآورى، وزير گفت: بر ديده منت دارم و فورا راه خانه صالح را در پيش گرفت، وقتى به در خانه ى صالح رسيد، از او اجازه ى ورود خواست صالح گفت: كيست كه در اين وقت به خانه ى ما آمده؟ وزير با شرمندگى و آرام آرام گفت: دوست عزيزم من ابوخالد احوال هستم كه جهت عذرخواهى و گذشت از تقصير خدمت شما آمده ام صالح او را استقبال نموده و با گرمى مصافحه و معانقه نمودند، سپس گفت: وزير شما كجا و اينجا كجا؟ وزير گفت: استدعايم اين است كه گذشته را به ياد من و خود نياورى! آنگاه، آنچه در بين او و مامون درباره ى صالح گذشته بود بازگو كرد، سپس گفت: خليفه شما را سلام رساند و دستور داد تا نياز شما هر قدر باشد تامين كنم، صالح گويد: وى سيصد هزار درهم به خاطر بدهى و سيصد هزار درهم، براى مصارف منزل و حكم امارت يكى از ايالات مصر كه مامون به من داده بود به اضافه ى هزينه ى سفر، به من تسليم كرد.

از اين داستان آموزنده، مى توان دريافت، كه چگونه يك شخصيت علمى، بر اثر طمع و چشم داشت، با خجالت و شرمندگى مواجه شد، گرچه در پايان به عطاى
خليفه نائل گرديد، اما علت شكست و شرمسارى وى، در آغاز همان طمع و آزمندى او بود كه خواست از راه دوستى، مالى به دست آورد آرى: اكثر مصارع العقول تحت بروق المطامع.: برق خيره كننده ى طمع و آز، خردها را پايمال مى كند.

پرواپيشگان و ترس از اعمالشان


يعمل الاعمال الصالحه و هو على وجل

واژه ها

صالح: نيكو، اعمال صالحه كارهاى نيكو- رجل صالح، مرد نيكوكار.

وجل: احساس ترس، بيم و خوف. جمع آن: اوجال است

ترجمه:

يعنى يك فرد پرواپيشه با اينكه كارهاى نيكو و پسنديده را انجام مى دهد، خائف و ترسناك است.

شرح:

اين جمله و چند جمله ى بعد، تا آنجا كه نگارنده در شرحهاى نهج البلاغه بررسى كرده است هيچكدام به علت تغيير اين عبارت و مابعد آن اشاره اى نكرده اند، شايد علت اين باشد كه در نشانه ها و علامتها پرواپيشگان عينتيت آنها در تشخيص لازم است و در اين صفات، علاوه بر عينيت و تحقق خارجى استمرار و تجدد نيز، ضرورت داشته باشد، مثلا در شكرگزارى و ذكر، نه تنها يك بار بلكه تجدد و استمرار

/ 55