شرح خطبه متقین در نهج البلاغه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

شرح خطبه متقین در نهج البلاغه - نسخه متنی

سید مجتبی علوی تراکمه ای

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید


اندك، به آن خشنودند، به علت به دست آوردن رضاى الهى و اگر اعمالى، در حد كثرت و فاقد رضاى رحمن، صورت گيرد، به آن توجه نخواهند داشت.

على عليه السلام اعمال را با جزا و كيفر مقايسه نموده و نمونه بردارى مى كند و به اين نكته، توجه مى دهد كه عمل با ارزش، عملى است كه از انسان رفع عقاب نمايد و پاداشى را در پى داشته باشد.

فوالله لو حننتم حنين الوله العجال و دعوتم بهديل الحمام و جارتم جوار متبتلى الرهبان و خرجتم الى الله من الاموال و الاولاد، التماس القربه اليه فى ارتقاع درجه عنده او غفران سيئه احصتها كتبه و حفظتها رسله، لكان قليلا فيما ارجولكم من ثوابه و اخاف عليكم من عقابه.: به خدا سوگند اگر بمانند شتران فرزند از دست داده، ناله كنيد و همانند كبوترى كه از انيس خود جدا گشته، ناله ى سوزنده از دل برمى كشد، خدا را با ناله و اندوه بخوانيد و فرياد شما، مانند راهبان عبادت كار، بلند شود و اموال و اولاد خود را، در طبق اخلاص گذارده و در راه خدا تقديم نماييد و خود نيز، در راه خدا بذل جان كنيد. تنها خواسته ى شما تقرب به خدا باشد، تا اينكه به يك درجه نزد او ارتقا يابيد و يا گناهى كه حافظان آن را حفظ نموده و نويسندگان آن را ثبت كرده اند، آمرزش طلبيد و آمرزيده شويد، هر آينه نسبت به ثوابى كه براى شما اميدوارم، يا عقابى كه بر شما از آن خائفم، كم و اندك خواهد بود.

توضيح جمله ى لكان قليلا الخ اينكه آن گريه ها، ناله، فريادها و خروج الى الله به مال و فرزند كه التماس تقرب به خدا، در رفع درجه، نسبت به آنچه را كه خداوند براى بندگانش فرموده است كم و اندك مى باشد زيرا تقرب خدا به بندگان و اجر پاداشى او، بسى برتر و بالاتر است از آنچه كه عبد تصور مى كند، بنابراين عمل بنده در برابر پاداش خداوند، نه آنچه او گمان مى برد، اندك خواهد بود.

همچنين تهيه ى امور ياد شده، براى غفران گناه موصوف الذكر، اندك و ناچيز است، زيرا عذابى كه براى گنهكاران، مقرر شده بسى بالاتر و افزونتر است، از گناهى كه بنده، آن را تصور نموده و غفران آن را مى طلبد، بنابراين عمل بنده، در اين مورد نيز، اندك
خواهد بود.

از اينرو نبايد بنده تصور خود را در ثواب و عقاب مطرح نمايد، بلكه لازم است در مورد طلب نمودن ثواب و ازدياد آن، خود را در اين راه، بيمه كند و با تمام وجود، در جستجوى رضايت خداوند بكوشد و همچنين در مورد فرار از عذاب الهى، با تمام وجود كوشش نمايد، تا خداوند او را از عذاب مقرر، نجات دهد.

ترس اهل تقوا از كردار خويش


فهم لانفسهم متهمون و من اعمالهم مشفقون

واژه ها

اتهام: تهمت نهادن بر كسى، افتراء، كسى را به چيزى تهمت كردن است.

اشفاق: ترسيدن از كسى و بر كسى بيم داشتن، مهربانى كردن و مهر ورزيدن است.

تفاوت فهم اين معانى، از اين كلمه اين است كه اگر به من متعدى شود، براى ترسيدن و بيم داشتن است و اگر به على متعدى گردد، مهربانى از آن فهميده مى شود، اشفق منه و اشفق عليه.

الاشفاق، عنايه مختلطه بخوف لان المشفق يحب المشفق عليه و يخاف ما يلحقه و هم من الساعه مشفقون.

راغب مى گويد: اشفاق عنايت خاص است كه از خوف جدا نيست، چرا كه مهرورزنده، دوست مورد مهرش را، دوست دارد و از نارسائى دوستى، بيمناك مى باشد.

ترجمه:

پرواپيشگان خود را در انجام وظايف، متهم مى كنند و از اعمال خود بيم و هراس دارند.

شرح:

اين عبادت، در ارتباط با جمله ى سابق لا يرضون بالقليل و لا يستكثرون الكثير مى باشد، به اين معنا كه با عدم رضا به اعمال اندك و توصيف كثرت به كثير، در اوهام آنها، اين تصور پديد آيد كه اعمال، يا مقبول است و يا با فرمان خداوند موافق و در هر دو صورت، نگرانى وجود نخواهد داشت، زيرا كه اين توهم مبداء عجب به عبادت، خواهد بود كه دست كم انسان را، از ازدياد عمل بازمى دارد. در چنين حالى فورا در قبول عمل ترديد نموده و منشاء اين توهم را نفس اماره مى دانند، از اينرو خوف بر عدل قبول، جان آنها را در بر گرفته، نفس را به كم كارى متهم مى كنند و بر اعمال انجام شده كه ممكن است، حائز شرايط صحت يا قبول نبوده باشد، خائف اند. اينجاست كه نه بر عمل خشنود مى شوند و نه ازدياد آن را بسيار مى شمارند.

جديت در عمل در ادامه حيات معنوى ضرورت دارد

عن ابى الحسن موسى عليه السلام قال: لبعض ولده يا بنى عليك بالجد لا تخرجن نفسك من حد التقصير فى عباده الله عز و جل و طاعته، فان الله لا يعبد حق عبادته. موسى ابى جعفر عليهماالسلام به بعضى فرزندانش خطاب نموده، فرمود: فرزندم بر تو باد كوشش و جديت در عبادت! هيچگاه شانه را از بار مسئوليت الهى تهى مكن و اين وظيفه را از ياد مبر و خود را بى تقصير مپندار، چرا كه هرگز خداوند آنچنان كه بايد عبادت نمى شود و حق ستايش او ادا نمى گردد.

مرحوم ملاصالح مازندرانى در شرح اصول كافى، در شرح فان الله لا يعبد حق
عبادته مى گويد:

لا يعبد حق عبادته كما و كيفا و قد اعترف خاتم الانبياء و سيدالاوصياء بالتقصير و فيه تنبيه على حقاره عباده الخلق فى جنب عظمته و احسانه و استحقاقه لما هو اهله، ليدوم شكرهم و جدهم فى عباداتهم و لا يستكثروا شيئا من طاعتهم.

خداى متعال آنچنان كه بايد و شايد، عبادت نمى شود، نه در كميت و عدد و نه در كيفيت و چگونگى. چگونه مى توان اين را تصور نمود، با اينكه خاتم پيامبران صلى الله عليه و آله و سلم و سيد اوصياء، به تقصير خود در عبادت اعتراف نموده اند. اين اعتراف بجا و به مورد، گوياى اين است كه عبادت بندگان، در مقايسه با عظمت پروردگار و نعمتهاى او بر بندگان و استحقاق پرستش، كوتاه و در جهت دوام شكر و جديت در عبادت و عدم استكثار آن، بسى حقير و ناچيز خواهد بود.

موسى بن جعفر عليه السلام به فضل بن يونس فرمود: اين دعا را بخوان و تكرار كن.

اللهم لا تجعلنى من المعارين و لا تخرجنى من التقصير قال: قلت له: اما المعارون فقد عرفت، ان الرجل يعار الدين ثم يخرج منه، فما معنى لا تخرجنى من التقصير؟ فقال: كل عمل تريد به وجه الله فكن فيه مقصرا عند نفسك، فان الناس كلهم فى اعمالهم فيما بينهم و بين الله مقصرون الا من عصمه الله. فضل بن يونس گويد: آن دعاء اين است:

خدايا! مرا از معارين "ايمان داران عاريه اى و ناپايدار" قرار مده و مرا از حد تقصير بيرون مكن! عرض كردم معناى معارين را دانستم، معناى جمله ى دوم چيست؟ فرمود: در هر عملى كه براى رضاى خدا انجام دهى "يعنى جامع شرائط صحت و قبول باشد" خود را مقصر بدان، زيرا همه ى مردم بين خود و خدا نسبت به اعمالشان مقصرند، به اين معنا كه در وظايف بندگى، خود را بى نياز نبينند، چرا كه تصور عدم تقصير، علاوه بر اينكه عجب آور است، پيامد ديگرى دارد و آن جهت احراز مقبول بودن است و اين امر براى هيچكس محرز نخواهد بود، مگر كسانى كه در عصمت الهى قرار گرفته
باشند كه با نور عصمت از اين تصور "عدم تقصير" بركنار بمانند.

و گويا اين معناى همان فرموده ى پيامبر است كه: ما عبدناك حق عبادتك.: به آن عبادتى كه شايسته ى مقام توست قيام نكرده ايم.

بدين جهت، دلهاى پرواپيشگان از خوف عدم قبول، لبريز و هيچگاه از حد تقصير در عمل، خواه عبادى و خواه غير آن، خارج نمى شوند.

ترس اهل تقوا از تعريف ديگران


اذا زكى احد منهم خاف مما يقال له: فيقول انا اعلم بنفسى من غيرى

واژه ها

زكى: پاكيزه، پاك از فساد، طاهر و طيب، نيكو و خوش عيش.

ترجمه:

اگر كسى آنها را تزكيه نمايد "و يا يكى از آنان، به پاكى از فساد، نسبت داده شود".

از اين گفتار، مى ترسد و مى گويد: من به خود از ديگران آگاه ترم "علت اين خوف و هراس، اين است كه مبادا بر اثر خشنودى و رضاى نفس، از تزكيه ى ديگران، خودبزرگ بينى و نازيدن به خويش در نفس وى به وجود آيد و موجب هلاكت او گردد".

شرح:

غريزه ى حب ذات و خويشتن خواهى، از غرايز پرجوش انسان و هر موجود زنده اى است كه در جهت جلب منافع و دفع ضرر كه لازمه ى اين غريزه است، در حركت مى باشد، بازتاب وجود اين غريزه، در مفهوم گسترده اش، از تمجيد خرسند بودن و از مذمت و سرزنش، بد آمدن خواهد بود، چرا كه تمجيد و تعريف كردن از
كسى، با نوعى منفعت براى فرد تمجيد شده همراه است كه موجب خرسندى او مى گردد و از كسب شخصيت و مقام، بهره مند مى گردد و متقابلا از مذمت و بدگويى كه با نوعى مضرت همراه و موجب تنقيص شخصيت و انحطاط مقام است زيان مى بيند، گرچه اعمال غريزى، متوجه به هدف نيست و با اعمال اختيارى همين فرق را دارند، اما در اينكه اعمال غريزى، همانند اعمال اختيارى، بى نتيجه نيست يكسان خواهند بود.

بنابراين نتيجه ى اعمال غريزى، جلب منفعت و دفع مضرت است كه به گونه اى، با حفظ شخصيت و دفع مضرت، از شخصيت در ارتباط است، جلب تزكيه و رفع تنقيص، بدون ترديد، بى نتيجه نخواهند بود، اما پرواپيشگان به خاطر زيانى كه در تزكيه وجود دارد، از جلب چنين منفعتى چشم مى پوشند و زبان حال و مقال آنها، اين است كه ما را به تزكيه ى ديگران نيازى نيست، زيرا، به خودمان از ديگران آگاهتريم. ناگفته نماند كه غرايز با اخلاق، اين تفاوت دارند كه در اخلاق اعتياد لازم است، اما در غرايز چنين نيست. از اينكه بگذريم، درباره ى مدح و ستايش و مذمت و سرزنش بحثى است كه آيا اساسا نبايد كسى را مدح نمود گرچه استحقاق آن را داشته باشد؟ و نبايد كسى را سرزنش كرد اگر چه او سزاوار توبيخ باشد؟ يا اينكه مدح به مورد و مذمت بجا به موازات يكديگر لازم است؟

بديهى است كه ستودن اعمال ديگران، در حد شايستگى و به ويژه اگر موجب تشويق و گستردگى اعمال خوب شود مورد تاييد شرع و عقل خواهد بود.

و همچنين در مورد مذمت از رفتار ناشايست افراد و مخصوصا اگر موجب جلوگيرى از چگونگى عمل بد و زشت و از بين بردن آن باشد، باز هم مورد تاييد شرع و عقل مى باشد. اما اگر مذمت، به خاطر عيب جويى و اشاره به نقاط ضعف اشخاص، يا كوبيدن آنها و انتقام باشد، شرعا و عقلا مذموم است.

همچنين در مورد مدح، اگر موجب طغيان ممدوح و يا چاپلوسى و تملق مدح كننده، گردد، حتما پسنديده نيست، اما با يك قدم بالاتر، مدح و مذمت گاهى رنگ
عبادت به خود مى گيرد و آن در جايى است كه با بدگويى، شوكت ظالمان شكسته شود و موجب انزجار عموم جامعه از آنها در رفتارشان باشد و متقابلا ثناگوى افراد، در صورتى كه موجب اعلاى كلمه ى حق و تشويق به رفتار پسنديده افراد سوق قلوب و توجه عموم به آنها باشد، بدون ترديد اين ثناگويى عبادت و بلكه بزرگترين عبادات، محسوب مى شود.

مداحان پيامبر و اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام در بيانات خويش و به ويژه در قالب شعر كه اثر ارزنده ترى دارد از سويى، زبان به مذمت دشمنان آنها گشوده و موقعيت آنان را تحقير مى نمودند و از سويى ديگر، با بيان مقامات و فضايل آل بيت رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم و كشف حقايق پنهان از ديده ها شده و مردم را به در خانه ى اهل البيت: هدايت نموده و موجب تنوير افكار عموم مى گرديدند و مورد تشويق و احترام آل بيت عليه السلام قرار مى گرفتند و، آنان را دعا مى كردند. سيدحميرى، كميت، فرزدق، ابونواس و دعبل بن على خزاعى، از اين گروه مداحان بودند. آنان به رغم آن همه تهديدها و اذيتهايى كه از حكومت امويان و عباسيان مى ديدند، لحظه اى از مبارزه، دست نكشيده و ضربات محكم و كوبنده را در قالب شعر، به پيكر حكومت آنها مى زدند و در اين راستا، به رضاى حق و مغفرت الهى "آنهم از لسان اهل بيت عصمت و طهارت" واصل مى شدند.

دعبل خزاعى و مدح اهل البيت


دعبل بن على "ابوجعفر" خزائى، از شمار مخلصين باوفاى آل بيت محمد صلى الله عليه و آله و سلم است. در فضيلت وى و تيره ى خزاعه، همين بس كه معاويه مى گفت: خزائه "قبيله ى دعبل" در ولاى على بن ابى طالب عليه السلام به جايى رسيده اند، كه اگر زنان آنها ياراى جنگيدن با ما داشتند، بى گمان عليه ما قيام نموده و در ميدان جنگ، حضور مى يافتند. دعبل همانگونه كه مداح فداكار اهل بيت عليهم السلام بود، دشمنى سر سخت براى دشمنان آنها به شمار مى آمد او شعرى در مذمت مامون عباسى سروده است كه از عمق
اين دشمنى بازگو مى كند.




  • انى من القوم الذين سيوفهم

    رفعوا محلك بعد طول خموده

    و استنقذوك من الحضيض الاوحد



  • قتلت اخاك و شرفتك بمقعد
    و استنقذوك من الحضيض الاوحد
    و استنقذوك من الحضيض الاوحد



من از آن قومى هستم كه با شجاعت كم نظير و شمشيرهاى برنده، برادر تو را به خاك و خون كشيده و تو را به مسند خلافت جاى دادند.

آنها مقام تو را بالا بردند، در حالى كه شايستگى و منزلتى نداشتى و از پستى و حقارت تو را نجات دادند. اگر قوم من نبودند، براى هميشه بر خاك مذلت و گمنامى جاى داشتى.

احمد بن مدبر گويد: دعبل را ملاقات نمودم و به او گفتم: شاعرى همانند تو بى پروا نديدم كه از حكومت وقت، بيم و هراسى نداشته باشد و اين چنين شعرى در مذمت مامون سروده باشد! در جوابم گفت: يا ابااسحاق انى احمل خشبتى منذ اربعين سنه و لا اجد من يصلبنى عليها.: ابااسحاق "كنيه ى احمد بن مدبر" مدت چهل سال است چوبه ى دار خود را بر دوش دارم، اما تا به حال كسى را نيافتم كه مرا، بر آن بياويزد! كنايه از اينكه در محبت آل پيغمبر و بغض دشمنان آنها، جان خود را بر كف گرفته و فضايل و مناقب آنها را نشر مى دهم و زشتى اعمال دشمنان آنها را، بازگو مى كنم و اگر در اين راه جان دهم، بسى افتخار است كه اين جان ناقابل را، به نشانه ى فداكارى، در اين راه تقديم نمايم. او بر اين عقيده، همچنان استوار ماند، تا به فيض شهادت نايل آمد.

بعد از شهادتش يكى از نزديكان وى، او را در خواب ديد در حالى كه لباس سفيدى به تن داشت و قلنسوه اى به نشانه ى علو درجه و رحمت پروردگار، بر سر دارد. از حال وى پرسيد، گفت: پيامبر به من فرمود: اين شعر را برايم بخوان:




  • لا اضحك الله سن الدهر ان ضحكت

    مشردين نفوا عن عقر دارهم

    كانهم قد جنوا ما ليس يفتقروا



  • و ال احمد مظلومون قد قهروا
    كانهم قد جنوا ما ليس يفتقروا
    كانهم قد جنوا ما ليس يفتقروا



خداوند دهان روزگار را نخنداند، اگر بخواهد خنده كند، يعنى روزگار هرگز شادمان نباشد، در حالى كه آل مظلوم پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم مقهور و مورد تعدى قرار گرفتند.

/ 55