مذهب كلامى
مذهب كلامى، آن است كه گوينده براى اثبات مدعاى خويش، حجت قاطعى ارائه دهد كه نزد مخاطب مسلم باشد، بدين شكل كه تسليم او در برابر مقدمات، وى را به پذيرش نتيجه ى آنها وادارسازد. [ جواهرالبلاغه، ص 386. ]
ابن المعتز يادآور شده است كه باب مذهب كلامى را جاحظ به اين نام ناميده است و پنداشته شاهدى از آن در قرآن يافت نمى شود در حالى كه كتاب كريم پر از شواهد آن است. [ بديع القرآن ص 139. ]
منزلت رفيع امام على "ع" در حكمت و كلام ايجاب مى كند سخنان گهربار او در جاى جاى نهج البلاغه مشحون از مصاديق اين صنعت باشد تا آنجا كه بعضى از خطبه ها از آغاز تا انجام در همين سلك تنظيم شده است، از جمله ى اين خطبه ها خطبه ى 151 نهج البلاغه است. با اين حال به چند مورد از مصاديق مذهب كلامى در بين سخنان آن حضرت اكتفا مى كنيم:و كل متوقع آت و كل آت قريب دان. [ نهج البلاغه، خطبه 102. ]
هر چه چشم داشتنى است، [ مقصود مرگ است. ] درآيد و هر چه درآمدنى است، نزديك است و به زودى رخت گشايد. [ رخت گشودن: فرود آمدن و ساكن شدن. ]
اين قسمت از خطبه، استدلالى بر مبناى ضرب اول از شكل اول قياس است و نتيجه ى آن اين است كه فكل متوقع قريب دان و اين اشاره به مرگ و جهان پس از مرگ است . [ شرح ابن ميثم ج 3 ص 18. ]
خلق الخلق من غير رويه اذ كانت الرويات لا تليق الا بذوى الضمائر و ليس بذى ضمير فى نفسه. [ نهج البلاغه، خطبه 107. ]
بى آنكه بينديشد آفريدگان را آفريد كه انديشيدن او را نمى سزيد، چه انديشه را دلى درون سينه بايد كه او را درونى نيست تا انديشه اى از آن برآيد.
ذى ضمير يعنى داراى قلب و حواس جسمانى كه قياسى است از شكل دوم بدين ترتيب:1- كل رويه فلذى ضمير.
2- و لا شى ء من واجب الوجود بذى ضمير.
و نتيجه آنكه:لا شى ء من الرويه لواجب الوجود سبحانه. [ شرح ابن ميثم ج 3 ص 39. ]
من استثقل الحق ان يقال له او العدل ان يعرض عليه كان العمل بهما اثقل عليه . [ نهج البلاغه، خطبه 207. ]
آنكس كه شنيدن سخن حق بر او گران افتد و نمودن عدالت بر وى دشوار بود، كار به حق و عدالت كردن بر او دشوارتر است.
قياس ضميرى است از شكل دوم براى بيان اينكه قول حق يا عرضه عدالت، بر ايشان سنگينى نمى كند و گمان كسى كه چنين ظنى در مورد امام "ع" دارد، خطاست.
آنچه در عبارت آمده صغراى قياس مى باشد كه خود قياس از اين قرار است:صغرى: من استثقل قول الحق له و عرض العدل عليه كان العمل بالحق و العدل عليه ثقيل بطريق اولى.
تقدير كبرى: و لا شى ء من العمل بثقيل على.
نتيجه: لا شى ء من قول الحق و عرض العدل بثقيل على.