تبیان، دستیار زندگی
ادوار منش هنرمند سمبولیسم- اکسپرسیو نروژی است که بیشتر به واسطه اثر مشهورش، جیغ در جهان شناخته می شود.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

نقاش ناآرامی و اضطراب


ادوار منش هنرمند سمبولیسم- اکسپرسیو نروژی است که بیشتر به واسطه اثر مشهورش، جیغ در جهان شناخته می شود.


ادوارد مونش، نقاش ناآرامی و اضطراب

ادوارد مونش ( Edvard Munch ) در 1863 در روستایی در نروژ به دنبا آمد. پدرش افسر ارتش بود.

مردی مذهبی، عجیب و غریب و اهل قشقرق به پا كردن. یک خواهر بزرگتر و سه خواهر - برادر کوچکتر داشت. در 5 سالگی مادرش بر اثر ابتلا به سل درگذشت و در 14 سالگی خواهر بزرگتر محبوبش را به خاطر همین بیماری از دست داد . بعد از مرگ مادر، بزرگ کردن بچه‌ها بر عهده پدر افتا د. او مرتبا به بچه‌ها می‌گفت که اگر گناه کنند به جهنم می‌روند و هیچ بخششی هم در کار نخواهد بود. این حرف ترس و وحشت زیادی را در دل بچه‌های خانواده انداخته بود. یکی از خواهرها در همان سنین پایین به بیماری روانی مبتلا شد . ادوارد مونش خود نیز مریض بود. از این پنج خواهر و برادر تنها یکی از برادرها ازدواج کرد که او هم مدت کوتاهی بعد از ازدواج درگذشت .

در 16 سالگی برای تحصیل مهندسی به کالج فنی رفت اما یک سال بعد آنجا را ترک کرده و تصمیم گرفت نقاش شود. در 18 سالگی وارد مدرسه سلطنتی هنر و طراحی شد.

نقاشی‌های غم‌زده و آزاردهنده‌ی وی تبدیل به سمبول‌های جهانی روان‌پریشی و رنج شده‌اند . نومیدی سرسختانه‌ی او همراه با غرقه شدن درخود ، خشم و كج‌خلقی هركسی را برمی‌انگیزد و به نظر می‌رسد كه دوزخ می‌تواند تعریفی از حضور ابدی ادوارد مونش در اتاقی كوچك باشد. حتی انگار نظر خود مونش هم همین است. وقتی دیگران به عقب بازمی‌گردند و بازی‌های كودكی‌شان را به یاد می‌آورند، حافظه‌ی مونش فقط فضایی جهنمی را به یاد می‌آورد و می‌گوید:

« بیماری و جنون، فرشتگان سیاهی برفراز گهواره‌ی من بودند. همیشه احساس می‌كردم كه با من غیرمنصفانه رفتار می‌شود، بی‌مادر، بیمار و همیشه در معرض تنبیه، در جهنمی كه بالای سرم بود.»

سال 1902 با پایان یافتن دوستی چهارساله‌ی مونش با زن جوان و پولداری به نام تولا لارسن Tulla Larsen شوك دیگری به او وارد شد. تولا از وی كه به طرز مضحكی از ازدواج می‌ترسید، خواست كه با او ازدواج كند. به نظر می‌رسید كه مونش از مردانی است كه می‌ترسند با ازدواج موقعیت هنری‌شان را از دست بدهند و این تعهد را نپذیرفت. تولا تهدید كرد كه خودكشی خواهد كرد، اما به‌جای او، مونش به خودش شلیك كرد! منتها به‌جای این كه با تپانچه شقیقه‌اش را هدف قرار دهد، با تزلزل به نوك انگشت وسط دست چپش شلیك كرد. بدون شك این كار برایش دردناك و ناخوشایند بود، اما تهدیدی برای زندگی‌اش به شمار نمی‌آمد، به ‌ویژه كه دستی كه با آن نقاشی می‌كرد، صدمه ندیده بود. تولا هم با نقاش دیگری ازدواج کرد!

« بیماری و جنون، فرشتگان سیاهی برفراز گهواره‌ی من بودند. همیشه احساس می‌كردم كه با من غیرمنصفانه رفتار می‌شود، بی‌مادر، بیمار و همیشه در معرض تنبیه، در جهنمی كه بالای سرم بود.»

مونش رویدادها را- هر آن‌چه که بود- در نقاشی‌هایش با اغراق همراه می‌كرد.

هنر، گاهی تجسم و ترسیم ناتوانی انسان و توصیف ضدقهرمان و پذیرش این نكته است كه جهان به سرعت می‌چرخد و آن‌چه درون آن است، عجیب‌تر از آن است كه بتوان آن را حس كرد. و شیوه‌های مونش در این خودترسیمی، پذیرش چنین احساساتی است. او نقاشی است كه به‌طرز غیرقابل باوری بی‌پرواست و هرگز از نمایش ضعف‌هایش نمی‌ترسد، زیرا باور دارد كه روح انسان جدا از مركزیت و اهمیت كالبدش، و به دور از شیوه‌های پرتره‌نگاری سنتی، به وسیله‌ی طبیعت خود و ذاتا آشفته و پریشان شده است.

اگر سلف‌پرتره‌های مونش گاهی بیننده را می‌ترساند، - پرتره‌هایی ترشرو، مضطرب، با یك عالم ضربه‌ی قلم‌مو و از ذهنی در كنتراست شدید با روشنایی- به این دلیل است كه خود همه‌ی این اضطراب‌ها و وحشت‌ها را تجربه كرده و چیز دیگری جز آن‌ها نداشته است.

ادوارد مونش، نقاش ناآرامی و اضطراب

آثار مونش آكنده از حس گذر زمان است. انگار كه دقیقه‌ها و ساعت‌ها ویروس‌هایی هستند كه زندگی هنرمند را می‌بلعند و یكی از دردناك‌ترین بیانیه‌هایش در این باره، تابلویی مربوط به سال‌های آخر عمر او با عنوان « میان ساعت و بستر» است.

در این سلف‌پرتره ،‌ او بین یك ساعت پاندول ‌بلند و بستری كه كاناپه‌ای است ساده و بی‌تجمل با یك روتختی ایستاده است.

مونش فقط یكی از نمادگرایان Symbolists كشورهای اسكاندیناوی بود (استریندبرگ و ایبسن نمونه‌های دیگرند) كه در دهه‌ی 1890، دائما و با وسواس به مسئله‌ی ضعف خود ـ به عنوان مرد ـ در مقابل سرسختی و بی‌رحمی زن چنگ می‌زد.از دید او زن‌ها چه بودند؟ آیا آنان مردان را از این‌ كه كاملا مردانه عمل كنند مانع می‌شدند، یا موجوداتی سلطه‌جو و مادروار بودند كه آن‌ها را سرخورده می‌كردند و یا حتی « لیلیت»‌‌ها (دیو مادینه در اساطیرعبری) یا بانوان زیبای بی‌شفقتی بودند كه به مردان وعده می‌دادند و ناکام می‌گذاشتند؟ این فرضیه‌ی آخر برای مونش اهمیت زیادی داشت و به عنوان یكی از اصلی‌ترین الگوهای او به شمار می‌رفت.

وقتی زنان در سلف‌پرتره‌های مونش حضور می‌یابند، آنها را به هیبت خون‌آشام و لیلیت ترسیم می‌كند و برعكس، وقتی می‌خواهد مردی را ترسیم كند، او را به صورت یك قربانی ذلیل و مغلوب نشان می‌دهد و اغلب اوقات نیز چهره‌ی خودش را به آن می‌دهد.

این كه مونش از ترسیم چهره‌ی خودش لبریز نمی‌شود، رقت‌انگیز نیست. حتی آدم کرم‌گونه‌ی در حال جیغ كشیدن روی پل در معروف‌ترین اثرش (جیغ، 1893)، به شهادت خودش یك سلف‌پرتره است

این تابلو را معمولاً پلی میان آثار هنرمندان جنبش پست‌امپرسیونیسم مانند وان‌گوگ و گوگن، و جنبش اکسپرسیونیسم آلمان در اوایل قرن بیستم می‌دانند. آثار مونک تأثیری چشمگیر بر توسعهء جنبش اکسپرسیونیسم داشته‌است.

نقاشی‌های مونک، هرچند آشکارا به نمایش واقعیت می‌پردازد، از تخدیش و رنگ‌های اغراق‌آمیز برای تجلی دادن جهانی درونی‌تر استفاده می‌کند. مونک سبک چرخشی و رنگ‌های تند را از وان‌گوک وام گرفت تا به آثارش قدرت و شور ببخشد. حرکت‌های گردابی قلم‌موی او، پژواک‌های بصری در اطراف شخصیت‌های تابلوهایش ایجاد می‌کند.

این شیوه به او کمک می‌کند تا آثاری مانند جیغ را آکنده از احساس وحشت کند و انرژی ویرانگری را به نمایش بگذارد که نمی‌توان مهارش کرد. جیغ بخشی از سه گروه آثار مونک با مضامین عشق، رنج و مرگ است که خود مونک آن‌ها را مجموعاً «کتیبهء زندگی» می‌نامید.

وقتی زنان در سلف‌پرتره‌های مونش حضور می‌یابند، آنها را به هیبت خون‌آشام و لیلیت ترسیم می‌كند و برعكس، وقتی می‌خواهد مردی را ترسیم كند، او را به صورت یك قربانی ذلیل و مغلوب نشان می‌دهد و اغلب اوقات نیز چهره‌ی خودش را به آن می‌دهد.

ادوارد مونک درباره تابلو جیغ می‌گوید:

« یک روز عصر قدم‌زنان در راهی می‌رفتم؛ در یک سوی مسیرم شهر قرار داشت و در زیر پایم آبدره.خسته بودم و بیمار. ایستادم و به آن سوی آبدره نگاه کردم؛ خورشید غروب می‌کرد. ابرها به رنگ سرخ، همچون خون، درآمده بودند. احساس کردم جیغی از دل این طبیعت گذشت؛ به نظرم آمد از این جیغ آبستن شده‌ام. این تصویر را کشیدم. ابرها را به رنگ خون واقعی کشیدم. رنگ‌ها جیغ می‌کشیدند. این بود که جیغ از سه‌گانهء کتیبه پدید آمد».

با این حال، سلف‌پرتره‌های مونش كه گاهی تكراری و اغلب ملال‌آورند، از بین نخواهند رفت. آن‌ها هركسی را كه شتاب‌زده تصور می‌كند كه دختران صورتی زیر چترهای آفتابی در نقاشی‌های امپرسیونیستی، حقیقی‌ترین چهره‌های دهه‌ی 90 هستند، از اشتباه درمی‌آورد.

در سال 1908 ادوارد مونش كه از آسیب‌های روانی رنج می‌برد، خود را برای معالجه به یك كلینیك روانی سپرد و این دوره‌ای بسیار خلاق در زندگی او و زمانی بود كه آثار زیادی را خلق كرده بود.

وی در روز 23 ژانویه 1944 در گذشت و تمام بدبینی ها و نگرانی هایش را ترک گفت.

فراوری :ی. پیشوایی

بخش هنری تبیان


منبع:

نوشته‌ی رابرت هیوگز Robert Hughes/ مترجم: شیرین حکمی/ ویستا

دانشنامه ویکی پدیا