تزلزل مشروعیت سیاسی در دوره پهلوی
همان طور كه گذشت، مشروعیتسیاسی در دوره پهلوی گر چه با عناصری كاركردی از قبیل حفظ امنیت و نظم و انجام دادن شماری از اصلاحات گره خورده بود، ولی از آغاز با عنصر استبداد تحكیم یافت و در ادامه، اقتداری متكی بر خشونت را به نمایش گذاشت.در این باره، نخست وزیر رضا شاه، مخبر السلطنه هدایت مینویسد:
برای هیچ كس امنیت نبود. شاه به احدی به جز چاپلوسان و چاكران رحم نمیكرد و مخالفان سیاسی خود را با حربههای مختلف از میان بر داشت و یا به خانه نشینی و تبعید ناچار شان ساخت و حتی به دوستان رحم نكرد. تیمور تاش، نصرت الدوله، سردار اسعد، تدین و تمام سینه زنهای پای علم جمهوری و تفسیر سلطنت یكی یكی پاداش خدمت یافتند.
این نوع اعمال اقتدار، قهرا در مقاطعی خاص و بحرانی به چالش كشیده میشد و همان گونه كه در مرحله تاسیس رژیم و تحكیم اولیه آن مؤثر بود، اما در مقاطع دیگر بیاثر میگشت.این امر خاصیت متناقض نمای استبداد را هویدا میكند كه به همان میزان كه جامعه و نیروهای اجتماعی را در كام خود فرو میبرد، صاحبان قدرت سیاسی را در واپسین لحظات ناكام میسازد. در واقع اگر در این دوره استبداد در ابتدا عامل انسجام ملی و تحكیم حاكمیتشد، در ادامه به عامل پیدایش نارضایتیها و تراكم عقدهها بدل گشت. چنین اقتداری، خود زمینه داشت تا با بروز بحرانهایی در داخل و یا اعمال فشار نیروهای خارجی از هم بگسلد و از درون باز شكافد؛ چنان كه در پایان دوره پهلوی اول چنین وضعیتی پدیدار شد.
در عین حال، عناصر دیگری نیز بودند كه این فرو پاشی را دامن زدند. اصلاحات اقتصادی رضاخان اگر چه جنبههای مثبتی داشت و گامهای مؤثری را در راه نوسازی پشتسرگذاشت، لكن فقر، بیكاری و فاصله طبقاتی را نسبتبه قبل فزونتر ساخت و دامنه نارضایتی مردم را تشدید كرد.سیاستشاه با اقشار مختلف نیز همان سركوب و اعمال خشونتبود:
سیاست وی نسبتبه كارگران شهری مشابه سیاست او نسبتبه كشاورزان بود، اعتصابات درهم شكسته شده و ایجاد اتحادیههای كارگری نیز غیر قانونی بود. مردم نیز به خاطر فقر كشاورزان یا بیكاریهای مزمن به حقوقهای كم برای همیشه قانع شده بودند.
در عمل، كشاورزان مورد بیمهری بیشتری قرار گرفتند و ملاكان بزرگ تقویت شدند.
حمایت از ملاكین بزرگ و سقوط سطح زندگی روستایی، ضعیفترین نقاط برنامه نوسازی رضاشاه بودند.
سیاست رضا شاه نسبتبه قبایل، ادامه كنترل نظامی آنها بدون ارائه هیچ گونه راه حلهای اقتصادی بود.خط مشی او در مورد كردها و سایر قبایل عمده این بود كه آنها را با زور خلع سلاح نموده، رهبران آنها را دستگیر و زندانی كرده و از طریق نیروهای نظامی به كنترل قبایل بپردازد....بعضی از قبایل نظیر لرها با این سیاست تار و مار شدند.
در واقع بیشتر سیاستهای اقتصادی و اجتماعی در جهت نوسازی نیز تحت تاثیر سیاست تمركز گرایی اقتدارآمیز قرار داشت و در همه جا، قدرت به مثابه اهرم خستحاكمیتبه كار رفت.
مجموعا اصلاحات اقتصادی، اجتماعی رضا شاه به ایجاد فاصله بیشتر بین طبقات مرفه و متوسط جامعه و محرومتر شدن اكثریت جامعه منجر شد.
رژیم رضا شاه فاصله بین طبقات بالا و متوسط اجتماع را كه با وجودی كه درصدشان رو به رشد بود، اما هنوز مقدار كمی از كل افراد جامعه را تشكیل میداند، به هزینه اكثریت عظیم مردم محروم و فقیر جامعه زیادتر نمود...هزینه برنامه نوسازی رضا شاه و ریشه طبقات ممتاز، اكثرا از جیب اكثریت مردم پرداخت میشد... و بیشتر به نفع یك گروه محدود از طبقات برجسته و مرفه اجتماع بود.
اما نوسازی رضا شاه با عطف توجه به مظاهر فرهنگی غرب به ویژه تمركز بر لایههای سطحی آن، منشا پیدایش نوعی دو گانگی فرهنگی در فرهنگ بومی و سنتی ایرانیان گردید و جامعه را بدین سو سوق داد كه همان شكاف اقتصادی میان دو قشر جامعه، به نوعی شكاف فرهنگی منتهی شود؛ به طوری كه طبقات بالا طبقه جدید متوسط هر روزه بیش از پیش آداب و سنن غربی را پذیرا شده و به مظاهر فرهنگ غربی روی آوردند؛ در نتیجه از درك فرهنگ مذهبی و سنتی اكثریت هموطنان خود عاجز شدند؛ در حالی كه كشاورزان و طبقات بازاری شهری، هنوز از علما تبعیت میكردند و فرهنگ سنتی در میانشان ریشه دار بود.بروز این دوگانگی كه در دهههای پایانی پهلوی دوم به نحو حادتری خود را نمایان ساخت، مجددا مورد اشاره قرار خواهد گرفت.
بدین ترتیب، تشدید بحرانهای اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی همراه با كاركردهای منفی عنصر خشونت و استبداد، زمینههای اصلی ایجاد تزلزل در اركان مشروعیتسیاسی نیم بند دوره رضاخان را به ظهور رسانید و این امر به صورت بحران سیاسی فراگیر و فرو پاشی كامل در آستانه جنگ جهانی دوم آشكار گشت.
پهلوی دوم با گذر از یك دهه فضای باز سیاسی (سالهای 1320- 1332) در دوره استقرار حاكمیتخود (دهه 1330 به بعد) كم و بیش دچار همان ضعفها و خللهای مشابه در تحكیم مشروعیتخود میگردد. تورم و تشدید فاصله طبقاتی، فساد دستگاه در بلعیدن ثروتهای مملكت در برابر چشم تودههای محروم، پیدایش شكافهای فرهنگی و تشدید تعارضات آشكار در درون فرهنگ ملی، جریحه دار شدن احساسات ملی و مذهبی، متاثر بودن از قدرتهای خارجی و در نتیجه بیاهمیتشدن استقلال سیاسی، در كنار استبداد شخصی شاه كه با گرایش به نظامیگری و انجام هزینههای سرسام آور همراه شده بود، همه بخشی از عناصری را شكل داد كه پایههای اقتدار مطلوب رژیم را سست كرده و از شكلگیری نوعی مشروعیتسیاسی پایه دار جلوگیری كرد.
در اواخر دوره حكومتشاه، علی رغم افزایش اولیه در آمد مملكت در سالهای نخست دهه 1350، و توزیع بخشی از درآمد میان اقشار جامعه (كه افزایش توقعات و انتظارات مردم را نیز در پیآورد) تورم اقتصادی و كاهش در آمد بعدی، مجال ادامه روند پیشین را از دولت گرفت و این امر خود، به عامل بروز تنشها و انفجارات داخلی تبدیل شد.
تورم و سایر مشكلات اقتصادی موجب گردید كه در اواسط سال 1356 شمسی جمشید آموزگار به عنوان نخست وزیر منصوب گردد. او بلافاصله به اجرای یك برنامه ضد تورمی دست زد كه این امر باعث ازدیاد ناگهانی بیكاری، به خصوص در میان طبقات غیر متخصص و نیمه متخصص گردید.این مطلب...یك حالت كلاسیك قبل از انقلابات را به وجود آورد.
از سوی دیگر، فساد مالی و اخلاقی در میان وابستگان به دربار و گرایش شاه به انجام هزینههای گزاف و اسرافآمیز و ظهور مصرف زدگی و تجمل گراییهای رؤیایی در میان طبقات حاكمه، كه جلوههای آن از راههای گوناگون در سطوح عمومی جامعه آشكار میگشت، فاصله و شكاف میان تودههای مردم و طبقات حاكمه را عمیقتر ساخت و دولت و دولتمردان را بیش از پیش در چشم مردم منفور گردانید.
این فاصله و اختلاف، زمینهای اساسی بود تا مردم را رو در روی دولت قرار دهد و چالشهای عمیقی را در عرصه مشروعیتسیاسی حاكمیت مطرح سازد.
واكنشهای اعتراضآمیز مردم و ظهور گروههای مخالف در جامعه نیز نه تنها حاكمیت را به اصلاح روند سیاستها و تعدیل عوامل بحران ساز معطوف نساخت، بلكه همانند پهلوی اول - البته با در اختیار داشتن نیروی امنیتی ساواك و ارتش مدرنتر گرایش به خشونت و سركوب به مثابه سیاستی اصلی باقی ماند.صرف نظر از سال 1355 كه با روی كار آمدن كارتر و فشار روی شاه جهت اعطای آزادیهای بیشتر به مردم زیاد شد، در سراسر دوره حكومت پهلوی دوم، تكیه بر استبداد و نظامی گری، عنصری اصلی در سیاستهای شاه بود.
مجموعه این شرایط جامعه را به سمت و سویی سوق داد كه بنیانهای اقتدار و حاكمیت رژیم، بیش از پیش سستشد و مشروعیتسیاسی دولت را در برابر پرسشی ویرانگر قرار داد.بدین سان، دیگر ادعاهای بزرگ پیشین كه در راستای توسعه مشروعیت و استحكام پایههای حاكمیت عرضه میشد، گزافهای بیش نمینمود.
عامل دیگر نیز كه سهم مهمی را در تزلزل بنیانهای مشروعیت رژیم به خود اختصاص داد، چنان كه اشاره شد، پیدایش شكافهای فرهنگی و تشدید تعارضات در درون فرهنگ ملی بود كه این به ویژه در دهه چهل و پنجاه خود نمایی كرد.حاكمیت در مسیر اتخاذ سیاستهای فرهنگی، جامعه را میان دست كم سه لایه فرهنگی، متحیر و سرگردان ساخته بود: از سویی، تكیه بر فرهنگ ملی باستانی و پادشاهی و سنتهای دیرین، باز گشتبه گذشته پر افتخار را نوید میداد و ایران باستان را الگوی اساسی بر میشمرد؛ از سوی دیگر، تمسك به مظاهر جدید تمدن غربی و آراستن به ظواهر و نهادهای نمادین فرهنگی غرب در میان نخبگان حاكم امری رایج گشته و گرایشی وسیع به فرهنگ جدید غربی را ترویج مینمود كه ظهور مبارزه با غرب زدگی در میان بخشی از جریانات فكری - فرهنگی این دوره، واكنشی به همین مساله بود، و از جهت سوم، وجود فرهنگ مذهبی و دینی ریشه دار در میان تودههای مردم قابل انكار نبود و گاه و بیگاه حكام را نیز وادار به اعتراف بدان و همراهی و همسویی با آن میساخت.این تعارض درونی در فرهنگ ملی، پیش از آن كه وجه مشترك و راه علاجی بیابد، به نوعی بحران هویت در میان لایهها و اقشار عمومی جامعه منتهی گشت كه ثمره نخست آن در حوزه ساختار سیاسی جامعه، تزلزل مشروعیتسیاسی رژیم بود.در واقع بحران هویت كه معضلی فرهنگی بود، در این مرحله به بحران مشروعیت در قلمرو سیاسی تنزل مییافت و شكافهای فرهنگی جامعه به تقابل عمیق جامعه با دولت در حوزه سیاسی بدل میگشت.
گسستهای یاد شده در سطوح اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی همراه با فقدان توسعه نهادهای سیاسی جامعه در اثر رویه استبدادی حكومت، پیریزی اقتداری مستحكم و مشروعیتی پایدار را با چالشهایی جدی مواجه ساخت و نظام حاكم را از كسب مستمر پایگاه فراگیر و وفادار در میان تودههای مردم محروم ساخت.
طبعا ظهور بحران مشروعیت در سالهای پایانی عمر پهلوی دوم و فروپاشی مشروعیت نسبی پیشین، با ظهور عناصر جدید مشروعیتبخشی نیز همراه بود.پیدایش عناصر جایگزین و به زیر سؤال رفتن وضعیت رایج در سایه آن، خود عاملی اساسی در تزلزل بیشتر بنیانهای پیشین گردید.توجه به لزوم تغییر ساختار سیاسی از پادشاهی به جمهوریت - به جای تغییر پادشاه - و گرایش به جمهوری خواهی از جمله این عناصری بود كه در پایان عمر پادشاه مستبد پهلوی جلوهگر شد.علاقه به استقلال سیاسی و احیای عزت ملی در برابر سیاستهای تحكمآمیز دولتهای قدرتمند به ویژه امریكا، عنصر اساسی دیگری بود كه مورد توجه قرار گرفت.مردم احیای روحیه و فرهنگ ملی خود در برابر جریانات متاثر از فرهنگ غرب و نیز عدم تاثیر پذیری دولت در مقابل سیاستهای اعمال شونده از ناحیه دول قدرتمند غربی را در باز گشتبه استقلال سیاسی جست و جو میكردند.گرایش به مذهب و اسلامخواهی نیز كه به گونهای واكنش به جریحه دار شدن احساسات مذهبی در اثر برخی سیاستها و برخوردهای رژیم تلقی میشد، عنصر مطلوب دیگری در این مقطع گشت؛ گرچه باید تاكید كرد كه سركوب مخالفان كمونیست در دهههای آخر حاكمیتسیاسی رژیم از سویی و ظهور ایدئولوگهای اسلامی نیرومندی چون دكتر علی شریعتی از سوی دیگر، زمینه گرایش به سمت مذهب به مثابه «راه نجات» از سوی مخالفان و تودههای مردم را تشدید ساخت و سرانجام، بروز تمایل به پارهای دیگر از عناصر ملی و دموكراتیك و مردم سالارانه، ضلع دیگر مدل هندسی جایگزین نظام وقت را شكل داد.
توجه به بیشتر این عناصر توام با اعتراض به همه ضعفها و مشكلات موجود در ساختار پیشین، در كلام و شخصیت پر جاذبه آیة الله امام خمینی، رهبر روحانی نهضت، نمودار گشت، و بدین سان، جامعه ایران، فروپاشی مشروعیت و اقتدار پر مساله نظام حاكم را همراه با رویكرد به آرمانها و آمال ملی و مذهبی خود یكجا در مییافت.
پژوهشگر: عباس زارع - منبع: نشریه علوم سیاسی
لینک مطالب مرتبط:
شهادت آیة الله شیخ فضل الله نوری