تبیان، دستیار زندگی
جامعه اسلامی در ایام رخداد کربلا ، نسبت به آخرین سال حیات پیامبر (ص) تغییرات فراوانی یافته بود. درست است که سیر پیدایش انحراف تدریجی بود، اما پایه های آن در دید بسیاری از محققان از همان سالهای اولیه بعد از رحلت پیامبر (ص) ب...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

انحرافات دینی و کربلا

جامعه اسلامی در ایام رخداد کربلا ، نسبت به آخرین سال حیات پیامبر (ص) تغییرات فراوانی یافته بود. درست است که سیر پیدایش انحراف تدریجی بود، اما پایه های آن در دید بسیاری از محققان از همان سالهای اولیه بعد از رحلت پیامبر (ص) به وجود آمده بود. انحرافات مزبور در زمینه هایی بود که اهل سیاست می توانستند به راحتی از آنها بهره گیری کرده و در تحمیق مردم و نیز توجیه استبداد و زورگویی خود از آنها استفاده کنند. بنی امیه در پیدایش و گسترش این انحرافات، نقشی عظیم داشتند. به ویژه نحوه روی کار آمدن یزید نشان داد که بنی امیه هیچ اصالتی برای اسلام قائل نبوده و اعتقاد بدان تنها پوششی برای توجیه و پذیرش حاکمیت آنها، توسط مردم بود.

امام حسین (ع) علاوه بر این که بنی امیه را متهم به ظلم و عداوت می کرد، [الفتوح، ج5، ص 137] آنها را کسانی می دانست که «طاعت شیطان را پذیرفته، طاعت خداوند را ترک گفته، فساد را ظاهر ساخته، حدود الهی را تعطیل و به بیت المال تجاوز کرده اند».[انساب الاشراف، ج3، ص 171؛ الفتوح، ج5، ص 145، تاریخ الطبری، ج4، ص 304، در عبارات دیگر نیز امام فرمود «الا ترون أن لا یعمل به و أن الباطل لایتناهی عنه» تاریخ الطبری، ج 4، ص 305، ترجمةالامام الحسین (ع) ابن عساکر، ص 214. همچنین امام فرموده بود «فإن السنة قد أمیتت و إن البدعة قدأحییت»، تاریخ الطبری، ج 4، ص 266] آنها علاوه بر ایجاد فساد و تعطیل حدود، بسیاری از مفاهیم دینی را تحریف کرده و یا در مجاری غیر مشروع از آنها بهره گیری می کردند. در اینجانمونه هایی از این مفاهیم را که در جریان کربلا و ایجاد آن مؤثّربوده است، همراه با شواهد تاریخی، بیان می کنیم.

سه مفهوم «اطاعت از ائمه ، لزوم جماعت، حرمت نقض بیعت» از رایج ترین اصطلاحاتی سیاسی بود که خلفا به کار می بردند. شاید بتوان گفت سه مفهوم مزبور، پایه ی خلافت و نیز دوام آن را تضمین می کرد. این سه واژه، اصول درستی بود که به هر روی در شمار مفاهیم دینی – سیاسی، اسلامی بود؛ چنان که از نظر عقل نیز رعایت آنها برای دوام جامعه و حفظ اجتماع لازم می نمود. اطاعت از امام به معنای پیروی از نظام حاکم است. سوال مهم این است که تا کجا باید از حاکم پیروی کرد. آیا تنها اطاعت از امام عادل لازم است، یا آن که از سلطان جائر نیز باید اطاعت کرد.

حفظ جماعت یعنی عدم اغتشاش و شورش، دست نزدن به اقداماتی که وحدت را از بین ببرد و زمینه ی ایجاد تزلزل را در جامعه ی اسلامی فراهم کند. سوال مهم این است که در مقابل سلطنت استبدادی و حاکم فاسق، در هر شرایطی باید سکوت کرد و آیا هر صدای مخالفی را به اعتبار این که مخلّ "جماعت" و سبب "تفرقه" است می توان محکوم کرد؟

حرمت نقض بیعت به عنوان رعایت عهد، در اسلام تمجید شده است. نقض عهد و بیعت بسیار مورد مذمّت قرار گرفته و واضح است که چه اندازه در مسائل سیاسی نقش مثبت دارد. اما آیا در برابر خلیفه ای مثل یزید اگر بیعت نشد و یا نقض بیعت شد و جماعت به هم خورد، باز باید مسئله را به صورت حرمت نقض عهد مطرح ساخت؟ یا اساساً باید این موارد را استثناء کنیم؟ همان گونه که گذشت، خلفای بنی امیّه و بعدها بنی عبّاس با به کارگیری این مفاهیم در شکل تحریف شده ی آن، که هیچ قید و شرطی نداشت، مردم را وادار به پذیرش حکومت خود می کردند.

هنگامی که معاویه برای فرزندش یزید بیعت گرفت، به مدینه آمد تا مخالفین را وادار کند با یزید بیعت کنند. عایشه در شمار مخالفین بود. چرا که به هر حال برادرش، محمد فرزند ابوبکر، به دست معاویه به شهادت رسیده بود. زمانی که سخن از بیعت به میان آمد، معاویه به عایشه گفت: من برای یزید از تمامی مسلمین بیعت گرفته ام، آیا تو اجازه می دهی که «أن یخلع الناس عهودهم» مردم را از تعهدی که بسته اند رها کنم؟ عایشه گفت «إنی لا أری ذلک و لکن علیک بالرفق و التأنی»، من چنین چیزی را روا نمی دانم، اما شما نیز با مدارا و ملایمت با مردم برخورد کنید.[الفتوح، ج4، ص 237؛ الامامة و السیاسة، ج 1، ص 183]

این نمونه نشان می دهد که چگونه در پرتو آن مفهوم، عایشه راضی گردید.

ابو اسحاق می گوید: شمربن ذی الجوشن ابتدا با ما نماز می خواند، پس از نماز دستهای خود را بلند می کرد و می گفت : خدایا تو می دانی که من مردی شریف هستم، مرا مورد بخشش قرار ده. من بدو گفتم چگونه خداوند تو را ببخشد، در حالی که در قتل فرزند پیامبر (ع) معاونت کرده ای؟ شمر گفت:«ما چه کردیم؟ امرای ما به ما دستور دادند که چنین کنیم. و جایز نبود با آنها مخالفت کنیم. زیرا اگر مخالفت می کردیم، از الاغهای آبکش بدتر بودیم. من به او گفتم این عذر زشتی است. اطاعت تنها در کارهای درست و معروف است.[لسان المیزان، ج3، ص 151(چاپ جدید: ج3، ص 504)؛ ابن زیاد هم، پس از دستگیری مسلم بن عقیل به او گفت: «یا شاق! خرجت علی إمامک و شققت عصا المسلمین»[الفتوح، ج5، ص 98] ای عصیانگر! بر امام خود خروج کرده و اتحاد مسلمین را از بین بردی. البته مسلم که تسلیم چنین انحرافی نبود، به حق پاسخ داد که معاویه خلافت را به اجماع امت به دست نیاورده، بلکه با حلیه گری بر  وصی پیامبر (ص) غلبه یافته و خلافت را غصب کرده است.

نمایندگان عمروبن سعد بن عاص، حاکم مکه، در زمان خروج امام حسین (ع) از مکه ، گفتند:«ألا تتقی الله تخرج عن الجماعة و تُفَرق بین هذه الأُمّه» [تاریخ الطبری، ج4، ص 289؛ همین تبلیغات بود که بسیاری از مردم، بخصوص مردم شام، امام حسین (ع) را خارجی (خروج بر امام) دانسته و تفکیر می کردند.] آیا از خدا نمی ترسی که از جماعت مسلمین خارج شده و تفرقه بین امت ایجاد می کنی؟

عمروبن حجاج، یکی از فرماندهان ابن زیاد، با افتخار می گفت: ما، طاعت از امام را کنار نگذاشته و از جماعت کنار گیری نکردیم [همان، ص 275] و به سپاه ابن زیاد نیز نصیحت می کرد:«ألزموا طاعتکم و جماعتکم و لاترتابوا فی قتل من مرق عن الدین و خاف الإمام»[ همان، ص 331] ، طاعت و جماعت را حفظ کرده و در کشتن کسی که از دین خارج گشته و با امام  مخالفت ورزیده ، تردید نکنید.

شخصیتی چون عبدالله بن عمر، که از فقهای اهل سنّت و محدّثین روایات به حساب می آمد، فکر می کرد که اگر مردم بیعت یزید را پذیرفتند، او نیز خواهد پذیرفت و به معاویه نیز قول داد:«فإذا اجتمع النّاس علی ابنک یزید لم أُخالف»، [ترجمه الامام الحسین (ع) ص 167، ابن عمر طبق گفته خود معاویه  ، شخصی ترسو بود (ابن اعثم، ج4، ص 260) او به امام حسین (ع)  گفت: خروج نکن و صبور باش و داخل در صلحی شو که همه ی مردم در آن داخل شدند. نک: الفتوح، ج5، ج5، ص 39؛ ترجمةالامام الحسین (ع) ص 166] زمانی که همه ی مردم با فرزند تو یزید بیعت کردند، من با او مخالفت نخواهم کرد. به امام هم می گفت: جماعت مسلمین را متفرّق نکن. [الکامل فی التاریخ، ج4، ص 17] افرادی چو عمره، دختر عبدالرحمان بن عوف، نیز به امام حسین (ع) نوشتند که حرمت "طاعت" را رعایت کرده و جماعت و حفظ آن را بر خود لازم شمرد.[ترجمة الامام الحسین (ع) ص 167]

یکی دیگر از انحرافات دینی در جامعه اسلامی "اعتقاد به جبر" بود. این عقیده پیش از رخداد کربلا نیز مورد بهره برداری بوده است. اما در صدر اسلام، معاویه مجدّد آن بوده و طبق گفته ی ابو هلال عسکری، معاویه بانی آن بوده است. [ الاوائل، عسکری، ج2، ص 125] قاضی عبدالجبار نیز با اشاره به این که معاویه پایه گذار "مجبره" است، جملات جالبی در تأیید این مسأله از قول معاویه آورده است.[فضل الاعتزال و طبقات المعتزله، ص 143]

معاویه در مورد بیعت یزید می گفت:«إن أمر یزید قضاء من القضاء و لیس للقضاء الخیرة من أمرهم»، [الامامة و السیاسة، ج1، ص 183،187] مسأله ی یزید قضایی از قضاهای الهی است و در این مورد کسی از خود اختیار ندارد.

عبیدالله بن زیاد نیز به امام سجاد (ع) گفت: « أو لم یقتل الله علیاً»؟ آیا خدا علی اکبر را نکشت؟ امام فرمود: «کان لی أخ یقال له علی، أکبر منی قَتَله الناس»، برادر برزگتری داشتم که مردم او را کشتند. [ترجمة الامام الحسین (ع)، 188] وقتی عمر بن سعد مورد اعتراض قرار گرفت که چرا به سبب حکومت ری، امام حسین(ع) را کشت؟ گفت: این کار از جانب خدا مقدّر شده بود. [طبقات الکبری، ج5، ص 148]

کعب الاحبار نیز تا زنده بود، غیبگویی می کرد که حکومت به بنی هاشم نخواهد رسید. (گر چه بعدها،هم عباسیان و هم علویان- برای مثال در طبرستان – به حکومت رسیدند.) همین امر را از قول عبدالله بن عمر نیز نقل کرده اند که گفته بود: «فاذا رأیت الهاشمی قد ملک الزمان فقد هلک الزمان»[ ترجمةالامام الحسین(ع) ، ابن عساکر ص 193] ، هنگامی که دیدی فرد هاشمی به حاکمیت رسید، بدان که روزگار بسر آمده است. نتیجه ی این انحرافات برای آینده نیز این بود که هیچ گاه حرکت امام حسین (ع) برای اهل سنت، یک قیام علیه فساد قلمداد نشده و تنها آن را یک "شورش" غیر قانونی شناختند.[تاریخ اسلام، دانشگاه کمبریج، ج1، ص 81(متن انگلیسی) و نک:الاختلاف فی اللفظ 49- 47]


آثار سیاسی رخداد کربلا در شیعه

واقعه ی کربلا از حوادث تعیین کننده در جریان تکوین شیعه در تاریخ است. پیش از این اشاره شده که مبانی تشیّع، به ویژه اساسی ترین اصل آن، یعنی امامت، در خود قرآن و سنت یافت می شود. اما جدایی تاریخی شیعه از دیگر گروههای موجود در جامعه، به تدریج صورت گرفته است. سنت و اندیشه ای که از دوره ی خلافت امام علی (ع) به یادگار ماند، تا حدود زیادی شیعه را از لحاظ فکری انسجام بخشید. حمایت امویها از اسلام ساخته ی خودشان که سیاستگزاریهای معاویه، اجازه نداده بود ماهیت و فاصله ی آن با اسلام واقعی آشکار شود، در جریان به خلافت رسیدن یزید وضوح بیشتری یافت. در جریان حادثه ی کربلا جدایی تاریخی شیعه از سایر گروههایی که تحت تأثیر اسلام مورد حمایت امویان بودند، قطعی شد. از آن پس تشخیص و تشخص شیعه از دیگر گروهها – گروهی که از سنت و سیره ی علی و جانشینان او پیروی می کردند – کاملاً ممکن بود.

در میان شیعیان، گروهی از هر حیث تابع ائمه بوده و آنها را وصی پیامبر (ص) و منتخب او می دانستند. از سوی دیگر گروههایی در عراق و بعضی از مناطق دیگر، تنها برتری علویان را بر امویان در نظر داشته و تشیع آنها در همین حد بود. افرادی که در کربلا در کنار امام حسین (ع) به شهادت رسیدند، از شیعیانی بودند که امامت را تنها حق علی (ع) و فرزندانش می دانستند. خود امام (ع) در موارد متعددی از مردم خواست تا حق را به اهلش بسپارند و او را یاری کنند؛ زیرا امویان غاصب این حق هستند. [انساب الاشراف، ج 3، ص 170؛ الفتوح، ج5، 135] در موردی فرمود:«أیها الناس أنا ابن بنت رسول الله و نحن أولی بولایة هذه الأمور علیکم من هؤلاء المدعین ما لیس لهم.»[الفتوح،ج5، ص 137] و در جای دیگر فرمود « و انا أحقُّ من غیری لقرابتی من رسول الله»[همان، ج5، صص 144، 145]

علاوه بر امام ، یارانش در فرصتهای مختلف این اعتقاد را با نثر و نظم بیان می کردند. مسلم به ابن زیاد گفت : به خدا سوگند، معاویه خلیفه ی به حق نیست؛ بلکه با حلیه گری بر وصی پیامبر(ص) غلبه کرده و خلافت را غصب کرده است.[همان، ج5، ص 98] عبدالرحمان بن عبدالله یزنی، از اصحاب امام حسین در کربلا ، می گفت:

أنا ابن عبدالله من آل یزن      دینی علی دین حسین و حسن

[همان، ج5، ص 194]

من فرزند عبدالله از آل یزن بوده و دینم همان دین حسین و حسن است . همچنین حجاج بن مسروق خطاب به امام حسین (ع) می گفت:

ثم أباک ذی الندی علیّا        ذلک الذی نعرفه وصیّا

[همان، ج5، ص 199]

هلال بن نافع بجلی در شعری می گفت:

أنا الغلام التمیمی البجلی    دینی عَلی دین حسین و علی

همان، ج5، ص 201]

من از بنی تمیم و بجلی هستم و دینم همان دین حسین و – پدرش – علی است.

عثمان بن علی بن ابی طالب نیزدر شعری می گفت :

انی انا عثمان ذوالمفاخر      شیخی علی ذوالفعال الطاهر

و ابن عم النبی الطاهر         اخو حسین خیرة الأخائر

و سید الکبار و الاصاغر         بعد الرسول و الوصیّ الناصر

[همان، ج5 ، ص 206]

من عثمان صاحب مفاخر هستم. آقایم علی ، صاحب کارهای پاک و طاهر است، من پسر عم پیامبر طاهر هستم. برادر حسین که برگزیده ترین برگزیدگان است. سید بزرگان و کوچکان بعد از پیامبر و وصی هستم.

نافع بن هلال می گفت : أنا علی دین علی. شخصی از سپاه دشمن در برابرش گفت: أنا علی دین عثمان. [تاریخ الطبری، ج4، صص 331، 336] از این اشعار ونیز اشعاری که از عباس بن علی (ع) و دیگران نقل شده، به خوبی می توان اعتقاد شیعی یاران امام را، نه در حد طرفداری سیاسی، بلکه بعد اعتقادی آن را، بخوبی درک کرد.

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.