آسیب شناسی یک روایت شتابزده
نگاهی به روایت با نوایان ، محمود ترحمی ( بر اساس خاطرات همسر سردار شهید علی اکبر درویشی)
یک: فواصل میان خاطره و قصه :
وقتی كه «خاطرات» از شكل و شمایل خاطره بودنشان بیرون میآیند و شبیه قصه می شوند طبیعتاً متر و معیاری هم كه باید تعیین كننده حد موفقیت یا عدم موفقیت شان باشد، تغییر میكند.
ما در «بانوایان» با «قصه» طرفیم نه به این دلیل ساده و احتمالاً نه چندان مورد استناد كه نام كتاب، تلمیحی از نام رمان مشهور «هوگو» را در خود دارد، بلكه به دلیل آغاز و انجام و اواسط كار كه «ریتم» متن بدل می شود به «ریتم» خاص قصه. حالا این كه قصه خوبی شده یا نشده بحث دیگری است كه به آنجا هم میرسیم. فقط «قصد اولیه» این است كه با مخاطب این متن به مصالحهای در باب «میزان» برسم كه دیگر در این «متن» با میزانی كه صرفاً «خاطره» را میسنجد، روبه رو نیستیم و قرار هم نیست امتیازاتی را كه اغلب در مقایسه با قصه نصیب خاطره میشود متوجه «بانوایان» كنیم. «قصد اولیه» همین است تا به «قصد ثانویه» برسیم كه مشخصكننده موقعیت قصههایی است كه از خاطرات یا حوادث واقعی منشأ میگیرند یا بر آن اساس بنا میشوند.
«تازه بعد از برگشتن از مأموریت، اول شروع كار در روستاهاست؛ برگزاری كلاس قرآن، احكام، سرود و ... امشب پدرت كمی سرحال تر به نظر میرسد. شوخی میكند و بشاشتر شده است. طبق معمول برای او چایی میبری. او رو به مادر میكند و میگوید: «چشم تو روشن!»
ـ برای چی؟
ـ دامادت را دیدم.
ـ كجا؟ پس چرا اینجا نیامده است؟
ـ روی تانک بود و از پل تجن داشت رد میشد.
ـ خوش به حال تو كه دامادی داری مثل خودت.
ـ خدا را شكر كه همه تلاشش برای خدمت به اسلام و بچه های مردم است.
ـ یعنی تو هم راضی هستی كه دخترت كم او را میبیند؟
خجالت میكشی. فكر نمیكردی پیش تو با این صراحت صحبت شود. به بهانه آوردن چایی استكانهای خالی را جمع میكنی. هنوز از آنها دور نشدهای كه پدرت میگوید: «وقتی خدا راضی باشد، پس چرا من و دخترم راضی نباشیم.» مادرت هم با لحنی كه رضایتآمیز است میگوید: «حقا كه خدا میداند كی را با كی جور كند» در استكان ها چایی میریزی و با سینی به خواهر كوچكت میدهی تا برای والدینت ببرد. روی سكوی جلوی اتاق میروی و مینشینی. امشب ماه بدر كامل است ...
در این كتاب، روایت، خطابی است و خطاب هم متوجه خود گوینده است به عبارت دیگر ما با «تو راوی» مواجه هستیم كه در ذات خود همان «من راوی» است چرا كه یک «من» وجود دارد كه «تو» را مورد خطاب قرار میدهد و وقتی این «تو» همان «من» باشد، ما با دو «من» مواجه خواهیم بود. اول باید دید كه چرا «محمود ترحمی» نویسنده «بانوایان» به سراغ «تو راوی» اینچنینی رفته؟ به طور معمول انتخاب چنین روشی، موقعی توسط نویسنده صورت میگیرد كه او بخواهد تضاد میان اندیشیدن و عملكرد «راوی» را وارد قصه كند اما در «بانوایان» ما با چنین رویكردی مواجه نیستیم. شاید هم قصد از «اینچنین نویسی»، «زینتی» باشد چون «تو راوی» نویسی، هم شیک است و هم نادر! به هر حال انتخاب این «راوی»، «دلیل روایی» قابل استنادی در پیشگاه «مخاطب خاص» ندارد.
دو: آسیبشناسی یک روایت شتابزده
«روایت» در «بانوایان» گاه خیلی خوب و جاندار پیش میرود و گاه غرق در زیادهگوییهایی میشود كه «متن» را نه تنها از محدوده «قصه» دور میكند كه حتی از چارچوب «خاطره» هم خارج میسازد و در حواشی «شعار» به آن میپردازد. خب، طبیعتاً نمی توانم بگویم كه «ترحمی» از مجموعه مخاطرات سیده زبیده حسینی همسر سردار شهید علیاكبر درویشی، استفاده بهینهای كرده برای رسیدن به متنی كه دارای این قابلیت باشد كه طعم یك قصه موفق را به خواننده بچشاند. با این همه نمیتوان با صراحت اعلام كرد كه «ترحمی» قصهنویس بدی است. گرچه او از نثر «تركیبدار» [از جنس صفت و موصوفی یا مضاف و مضاف الیهی] استفاده میكند اما هر جا كه میخواهد به «حال و هوا» و «فضاسازی درست» دست پیدا كند موفق است. [این «خواستن» البته در كل متن چندان به چشم نمیخورد، بیشتر با شتابزدگی در به پایان رساندن كار مواجهیم]
حالا نقش «ایوب نصیری» ـ ویراستار متن ـ در این حوزه چقدر است، مشخص نیست. آیا او هم در این قصه محوری و پرداخت روایی بهتر برخی از بخشها نقشی داشته یا نه، نمیدانیم اما ما فرض را بر این میگیریم كه «ترحمی»، خود مسئول حسن و قبح این متن است: «مشتش را گره كرد. بلند شد و روی دوپای خود ایستاد. كوبنده دستش را پائین آورد. قرص و محكم گفت: «گوش كن! گوش كن!» بچه خیلی بیتابی میكند. در این مدت هشت ماه اصلاً سابقه نداشت این قدر گریه كند. خدایا چهش شده كه اصلاً خوابش نمیبرد! بغلش میكنی و او را به حیاط میآوری. مدام قدم میزنی و میان دستانت تكان میدهی. شروع میكنی به لالایی خواندن: «نماشون صحرا ویشه بیه خاموش/ من بلبل صدا بموی گوش/ فلك نامرد انده نكن جنب و جوش/ و نه بمردن بوردن چهاركس دوش» اما فایدهای ندارد. هر كاری میكنی ساكت نمیشود. نگاهی به آسمان میاندازی. هوا هم كپ كرده است. تكه ابر سیاهی دارد به بالای سرتان میآید. باران هم كمكم شروع به باریدن میكند. چند قطره از آن با اشكهای بچه قاطی میشود.
طبیعتاً اگر كل كتاب با چنین روایت و نثری پیش میرفت ما با اثری خاطرهانگیز در حوزه دفاع مقدس مواجه میبودیم اما متأسفانه چنین نشده. گریز از «شخصیت پردازی»، «شعارگرایی مفرط»، دست كم گرفتن «وضعیت» و در نیامدن «پرسپكتیو روایی» از آسیبهای مشخص «بانوایان» است كه به گمان من حاصل دست كم گرفتن «متن» توسط نویسنده است. نمیتوان باور كرد نویسندهای كه قادر است پاراگراف فوق را بنویسد [كه از این پاراگرافها، در این متن، گرچه نه بسیار اما اندك هم نیست] باقی متن را این طور با بیانگیزگی، نثر بیتحرك، توضیحاتی كه جای توصیفات نشستهاند و روایت گریزی و مقالهگرایی، نوشته باشد با این همه این اتفاق افتاده. چرا؟ حتماً «ترحمی» نسبت به «من مخاطب» جواب بهتری در قبال این سؤال دارد!
منبع :
روزنامه ایران
تنظیم برای تبیان :
بخش هنر مردان خدا