جمال حوزه. - سید جمال، جمال حوزه ها نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

سید جمال، جمال حوزه ها - نسخه متنی

سیدعباس صالحی، حسین مسعودی، محمدصادق مزینانی، سید عباس رضوی، علی اکبر ذاکری، عبدالحسین صالحی شهیدی، حسین شرفی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

جمال حوزه.

حوزه ها را ساحلي دور دست و بلندايي فتح ناشدني است.در اقطار و امصار اسلامى، هر چه معني و معنويت بوده از حوزه ها برخاسته است.آناني كه در عرصه علوم انسانى، در برون حوزه ها درخشيده اند، ريشه در حوزه ها داشته اند و از زلال علم و معنويت آن ساحت مقدس، نوش كرده اند.

حوزه، خاستگاه والاترين ايثارها، برترين فضيلتها و بهترين اسوه هاست. بيش از ده هزار انسان وارسته وعالم صاحب تأليف، در عرصه هاي گونه گون علوم، تربيت كرد.

غدير، عاشورا و... با حوزه ها امتداد يافتند و جاودانه شدند. وحي الهى، با شمع وجود وبذل هستي عالمان وظيفه بان، از تحريف مصون ماند و ماندگار گرديد.

كاملترين الگوها واسوه هاي بشرى، در سيماي حوزه ها درخشيدند و در دامان پاك عالمان وارسته باليدند.

آبشخور همه حركتها و جنبشهاي مقدس و انساني در كشورهاي اسلامي حوزه هاست. مداد خونين رنگ آنان، مشروطه را تحرّك بخشيد و نفس قدسي شان سربداران را در تاريخ سربلند ساخت.

با اين همه، در خيل حوزويان ودر آسمان پرستاره تاريخ علوم دينى، گرچه مردان عرصه دانش و تقوا، كم نبودند، ولي حماسه سازان عرصه اجتهاد و جهاد و مصلحان واحياگراني كه پيش از زمان خويش،بينديشند و جلودار امّت محمد(ص) در رويارويي با دشمنان اسلام باشند، معدودند. ميوه هاي ناب بوستان علوي و دست پروردگاني جامع، كه هم در حوزه علوم بدرخشند، هم در صحنه اجتماع و سياست راهبر باشند و هم در تقوا و فضيلت سرآمد ، انگشت شمارند.كامل مرداني كه ابراهيم وار، خود يك امّت بودند و تنها در برابر سياهي جهل و افسون فريب و تهديد ستم مداران سينه سپر كردند.

خوشبختانه در سده اخير، كامل مرداني كم نظير از حوزه ها درخشيدند و هر يك در زمان خويش، پايه هاي استعمار را به لرزه درآوردند و روحيه جهاد و اجتهاد را در مردم زنده نگه داشتند، ولي استعمارگران از درخشش آنان، با تير تهمت وعاظ السّلاطين،جلو گرفتند و با تبعيد و تهديد، حركتشان را كم فروغ ساختند. در زمان زندگي آنان، جهان علمي و معنوي شان را با افتراها و تهمتهاي عوام برانگيز كم فروغ كردند و پس از شهادت يا رحلت، به تحريف چهره آنان پرداختند و سيماي خورشيدوش آنان را در زير آوار دروغِ دروغ پردازان، مدفون كردند.كاوشگراني ژرف انديش و نستوه مي طلبد تا اين ويرانه هاي تاريخ را حفّاري كرده و اين ميراث داران بزرگ را برنمايند.ميراثي كه مشعل هدايت اصحاب حوزه و افتخار تاريخ تشيّع است.

تاكنون، در حوزه هاي علوم دينى، قهرمانان عرصه علم و تقوا كم وبيش معرفي شده اند، ولي تا پيش از ظهور ابرمرد روزگار ما، امام قدس سره حماسه سازان و مصلحان،حتي در مهد تربيت خود غريب بوده اند.دهها كتاب، توسط ايادي استعمار نگاشته شد وسيماي نوراني آنان، وارونه نموده شد سوگمندانه از حوزه ها فريادي در خور برنخاست!، پس از طلوع فجر مبارك وميمون، نويسندگان متعهد و فرزندان دلسوخته انقلاب، از هر تريبوني كه يافتند، جسورانه، با سوز و گداز تمام و عشقي بي پايان، به دفاع برخاستند و غبارها را زدودند و ترفندها را افشا كردند و كركسان را تاراندند، تا چهره نوراني و پرهيمنه بزرگمردان تاريخ پرافتخار تشيّع را بنمايانند.

ما نيز، به سهم خويش، گامهايي برداشتيم و چندين ويژه نامه، به محضر خوانندگان گرام، عرضه داشتيم.در اين ويژه نامه ها، گرچه مجال شناساندن همه آفاق وجودي آن بزرگمردان را نيافتيم، ولي به فضل الهى، توانستيم در اين غوغا بازارِ تهمتها و ناروا گوييها، فريادي برآوريم و زوايايي از حق را بنمايانيم.

اينك،كه دستهاي مرموز و سينه هاي پر زكينه و حقد، در مدرسه و دانشگاه و در هر جا كه مستمعي بيابند و تريبونى، زهركين مي پاشند والگوهاي اين مردم قهرمان و ستيهنده عليه تمام زشتيها و پليديها و نامردميها را، آماج تيرهاي زهرآگين خويش قرار مي دهند، بر آن شديم، تا شخصيتي ديگر از تبار ابراهيميان را مطرح كنيم و بر نسل پير و جوان روشن سازيم كه دغل بازان، خدعه گران، نان به نرخ روز خوران، پليد چهرگان، بازيباييها و بوستانهاي پر طراوت و اميد چه كرده اند. استعمارگران مالامال از كينه و خشم، با فردياگران رهايى، چسان رفتار كرده اند.بنمايانيم كه استعمار، بر زنده و مرده آنان رحم روا نداشته و از هرفرصتي كه به دست آورده، بر جسد آنان ستور تاخته است.

آن شخصيت والا كه استعمار از مرده او نيز در هراس است و بيم، سرسلسله مصلحان اخير است، سيد جمال الدين اسدآبادى.

عاجزانه اعتراف مي كنيم كه توان آن را نداريم بر قلّه بلند خصال و جمال نور گستر او، بالا رويم وآفتاب جمال و كمال او را به تفسير نشينيم، كه كاري است سترگ.

او، حوزه ها را جمال بود و امت محمدى(ص) را در همه آوردگاهها جلال.

او، سروش بيداري بود و فريادگر رهايى.

او، مرد دين بود و همه چيز و همه كس را براي دين مي خواست و در خدمت دين.

او، دنيا را طلاق گفته بود و با عقبي عقد جاودانه بسته بود.

او، براي رسيدن به قله هاي بلند وحدت، اصل و نسب،يار و ديار، آيين و مذهب خويش را كتمان مي داشت.

او، از سرچشمه زلال و هميشه جاري تشيّع، توش و توان گرفته بود، امّا بر همه فرقه ها يكسان پرتو مي افكند.

او،در آرزوي دارالاسلام بود. بر اين زيست و بر اين، چهره در نقاب خاك دَر كشيد.

او، تمام اسلام بود، در برابر تمام كفر.

آرى،سيد جمال، در هرشهر ودياري پا گذارد، همچون مسيح به مردگان روح حيات دميد و آنان را به سرچمشه هاي حيات جاويد، رهنمون شد.

با هر گروه و فرقه اى، به زباني سخن مي گفت كه او را از خود مي دانستند و از رهبران و پيشوايان آيين خود.اين ويژگي سبب شد كه زبدگان امت اسلامى، در ايران، مصر،افغانستان، هندوستان،عثماني و... گم شده خود در او بيابند و بر گردش، مشتاقانه حلقه زنند و راه بجويند.بياني روح انگيز داشت. روح را به تلاطم وا مي داشت و در نهايت منقاد راه و آرمان خود.

گفتارش، صاعقه اي بود بر جان دشمنان دين و شهدي گوارا براي محرومان و پابرهنگان.

آنچه را كه عرفان علوى،از محضر بزرگ عارف روزگار خويش، ملاحسينقلي همداني و فقيه توانمند و مبتكر آن روزگار، شيخ اعظم انصاري و ديگر بزرگان حوزه تشيّع فراگرفته بود، قطره قطره بر گام تشنگان، وادي سوزان و گدازنده سرزمينهاي اسلامي مي چشاند، تاببالند و در روزگار غربت اسلام، به كار آيند و در جاي جاي بلاد اسلامى، به اسلام فرا خوانند و مردمان بي پناه را از گردنه هاي صعب العبور و پركمينگاه، به سلامت به سر منزل مقصود برسانند.

اين والايي و رهبري خردمندانه مردمان، حتي زبدگان و دانشوران بود كه بسياري از عالمان و فرزانگان، زبان به مدح او گشودند و محفلها براي او آراستند، تا بتوانند سخن دل بگويد و محبت بر مردم تمام كند.

شيخ محمد عبده، بزرگ مفتي ديار مصر سيّد را چنين وصف مي كند:.

(فاني ولو قلت ما اتاه اللّه من قوة الذهن و سعة العقل ونفوذ البصيره، هو اقصي ما قدر لغير الانبياء لكنت غير مبالغ).

اگر بگويم:ذهن نيرومند و عقل بزرگ و ديد نافذي كه خدا به سيّد جمال الدين داده است، پس از پيامبران، در بالاترين مرتبه جاي دارد، مبالغه نكرده ام.

همگان مي دانستند كه اين مسافر، با اين كوله بار پر ارزش، ديري نخواهد پاييد و اين كاروانسرا را ترك خواهد كرد و به آن سرا خواهد شتافت.از اين روى، به هر كجا پا مي گذارد،عالم و عامي بر گردش، گرد مي آمدند، تا قطره اي از دريا ي دانش او را به كام تشنه خود بچشانند. بر هر شهري كه گام مي گذارد، از كوي و برزن، صدا بر مي خاست كه درمانگر ، دردمندان، از راه رسيد. سيّد چه داشت كه چنين شيدايش بودند. علم فراوان بودند، دارندگان علم! مبارزه با ستمگران و... در اين وادي هم بودند كساني كه بيرقها مي افراختند!.

رمزي ديگر بود در كار سيّد.پيوند عميق و عالمانه وخالصانه او، با رسول اللّه.اين پيوند ناگسستني عامل گسست، زنجيرهاي جهل و خرافه، ستم و استبداد، زور واجحاف و هر چه ناخالصي بود.

همين پيوند بود كه در آوردگاههاي مخوف و در گردنه هاي پركمينگاه و راههاي پر سنگلاخ، با گرگان سرمست از قدرت، در مي آويخت و عجب كه پيروزمند از كار در مي آمد.در حالي كه كركسان ولاشخوران، زبون مردان، خس و خاشاكها و آنان كه در نبود اين قهرمان بزرگ، دم و دستگاهي داشتند و برو بيايى، تيرهاي زهرآگين به سوي او پرتاب مي كردند و طعن مي زدندش و هر چه در تضعيف و سستي قواي او به كار مي آمد، به كار مي گرفتند، امّا خدا نخواست كه اين خدا مدار كه همه چيز را به قربانگاه برده بود، به زانو درآيد و در پيش هرزه درايان خوار گردد.بلندش كرد و جام پيروزي را به دستش داد كه سركشد و سكوي پيروزي را بر زيرپايش گذارد،تا بر آن بالا رود. بالا رود كه همگان بدانند، بويژه مسلمانان دلمرده و مأيوس بدانند كه راه خدا، چنين خوش عاقبت است.

سيّد، چيزي از علوم حوزوي و دانشهاي روز كم نداشت كه با عنوان و در عين عافيت بزيد و عام و خاص دورش حلقه زنند و مرحبا و مرحبا سردهند و بردستانش بوسه نثار كنند و بر صدر نشانندش:.

(او، اگر در حوزه مي ماند، مي درخشيد و اگر كرسي استادي قانعش مي كرد، پرجمعيت ترين و با شكوهترين محفل درس را داشت و اگر در علوم حوزوى، تاليف مي كرد شاهكاري بزرگتر از بوعلي در فلسفه و از شيخ انصاري در اصول و فقه، مي آفريد.

ولي او، كمبود استاد، مدرس، مرجع، منبري و كتب فقهي را درد مسلمين نمي دانست...).

گرچه اين كارها نيز خرد نبود. ولي او، به رسالتي ديگر، فوق اين كارها و برنامه ها مي انديشيد:.

او، به پيوند امت اسلامى، با رسول اللّه مي انديشيد.

او،بر آن بود، امت اسلامي را بالاتر از ماه وخورشيد برد.

او، بر آن بود كه افتخارات گذشته را احياء كند.

او، بر آن بود، گرد ذلت و خواري را از چهره مسلمانان بزدايد.

او، بر آن بود، قرآن را دستور كار مسلمانان قرار دهد.

او، بر آن بود، مسلمانان را وادارد قهرمانانه پشت پا زنند بر هر چه غير خدايي بود.

او،دريافته بود كه اگر در برابر تهاجم همه جانبه وارثان جنگهاي صليبى، كه به غارت همه ميرات مسلمانان، حتي ايمان و فرهنگ و دين آنان پرداخته اند، مايه ها و تواناييهاي نهفته در منابع دينى، تبيين نشود و زواياي اجتماعي و سياسي اسلام، معرفي نگردد و دين خاتم، به عنوان نظام زندگي و اداره جوامع اسلامي طرح نگردد، سرنوشت غم انگيز مسلمانان در اسپانيا، دامن گير ديگر جوامع اسلامي خواهد شد.

او، سرمنشأ همه دردهاي جوامع اسلامي را در دور شدن از اسلام ناب و تن دادان به جهل و خرافه و مردن روح حماسه و بعد جامعه سازي يافته بود.

دلاوريها كرد و خون دلها خورد، تا حوزه هاي علميه را از خواب گران، برخيزاند و آنها را با رسالتي كه دارند و بايد به انجام برسانند، آشنا كند.انبوه نامه هاي او به علماي بلاد اسلامى، ديدارها و ملاقاتهاي فراوان او، با رجال و شخصيتهاي ذي نفوذ دينى، در جاي جاي كشورهاي اسلامى، سخنرانيهاي آتشين او، در جمع اهل فضل و علم و... همه، دردمندانه و عاشقانه و براي تحقق اين آرمان بلند بود. هشدار نامه او به ميرزاي بزرگ، از دردي جانكاه حكايت مي كند كه اين مرد غيور، در سينه داشت. گويا، همه دردها و آلام و مصيبتهاي جهان اسلام را كه بايد در سينه فرد فرد ميليونها مسلمان باشد، او به تنهايي در سينه داشت.دردي كه گاه چنان جان به لبش مي كرد كه بي محابا فرياد بر مي آورد و شلاق وار بر پشت و سينه خمودگان اين كاروان خواب زده مي نواخت. گاه سامراء را مورد خطاب قرار مي داد و گاه تهران و گاه...

آرى، او در اين دردنامه ها، اندكي از درد و غمي كه بر دل دردمند خويش حمل مي كرد، بر كاغذ فرو مي چكاند كه شايد بر سينه اي آماده و مستعد نشيند و صاحب سينه را مشتعل كند.

نيابت و وراثت و... در نظر بلند او، در چند فتوا و حلاجي مقوله كهن خلاصه نمي شد. وراثت و نيابت و... در ديد او يك درد بود:درد دين، دردهدايت، درد پيكار با ناخالصيها.وراثت و نيابت ، در نگاه او رسالتي بود بزرگ. احياگرى، بيدارگرى، آوردن قرآن به عرصه هاي اجتماع، زدودن جهل و خرافه، تفسير و تبيين درست دين و هماهنگ با مقتضيات زمان، مبارزه با ظلم و ستم و دستهاي پيدا و ناپيداي استعمارگران در بلاد اسلامى، جلوگيري از به يغما رفتن منابع و ذخاير جهان اسلام،دفاع از مظلومان در سرتاسر گيتى،تلاش براي برقراري قسط و عدل و... همه و همه از اركان وراثت انبياست.

او، دانشهاي حوزوي را براي عرصه گسترده اي در نظر داشت:اداره مردم، رفع خصومات، تأمين سعادت دنيا و آخرت مردمان مسلمان و... مسائلي بودند كه بايد با سرپنجه دانشهاي حوزوي گشوده مي شدند.

علوم حوزوي و رسالت حوزويان را در منظومه جامع توحيدى، كه هم سعادت آخرت را به همراه دارد وهم بهزيستي دنيا را، مي ديد.

علوم ديني را تابلو راهنماي عمل انسانها براي الهي كردن زندگي فردي و اجتماعي مي دانست.او، قران را چراغ هدايت و نجات امت اسلامي مي شمرد و در جاي جاي كلماتش، از آن راه مي جست.

عطر وحي قرآن در قول و فعلش، نمودار بود وطنين كلامش، خطبه هاي دلنشين نهج البلاغه را به ياد مي آورد.

قرآني مي انديشيد.فطرتهاي پاك را مورد خطاب قرار مي داد. گستره تلاش و جهادش،فراتر از مرزهاي جغرافيايي بود. براي سخن وپيام خويش و رسالتي كه بر دوش داشت، مرز نمي شناخت. همه جا را فرودگاه پيام خود مي دانست.

او، همه كشورهاي اسلامي را وطن خويش مي دانست و همه ابناي مسلمانان را فرزندان خود.

او، در كار برانگيزاندن گنجينه هاي خرد بود.

او، در كار جايگزين كردن اسلام ناب محمدي بر دلها بود.

سير در زمين را آغازيد، تا هم سنتهاي الهي را در ترقي و انحطاط امم مشهود كند و هم كانوني براي احياي مجد وعظمت اسلامي ومبارزه با استعمار آن روز پيدا بكند.

به هر سرزميني كه پا مي نهاد، با درنگي نه ديرپاى، روح جهاد و آزادگي و غيرت ديني و ملي را در مردم مي دميد و به زودي تلاشهاي سترگ او به ثمر مي نشست و همگان از آن به بهره مي رسيدند. استعمار، فراوان به تلاش برخاست كه او را از راهي كه مي پويد، باز دارد.از اين روى، چنان بر راه او خار و خاشاك مي ريخت و چاههاي ويل حفر مي كرد و در برابر او صف مي آراييد، كه گويا، سيّد به تنهايي لشكري است عظيم و مجهز به تمام تجهيزات.پس از آن كه زندانها و تبعيدها و آوارگيها و آزار و اذيتها و تهمتها و... استعمار، سودي نبخشيد، تمام توان خودرا به كار گرفت تا سيّد را به يأس بكشاند.

يأس! مرض ناعلاج و مزمني كه به جان هر كسي فتاد، خلاصي نيافت، تا پوسيد و متلاشي شد و يك جمع را نيز پوساند و از صحنه زندگي به دور افكند.

ولي باور عميق سيد به آيين يأس زداي محمدى(ص) وسنتهاي حاكم بر جهان، روز به روز، بر اميد او به آينده اي روشن مي افزود و او را در راهي كه در پيش داشت، مصمم تر مي كرد. اين اميد صخره وش او را در نامه اي كه پس از تبعيد كشنده و خرد كننده از شاه عبدالعظيم به عراق، نگاشته، مي توان به خوبي احساس كرد:.

(...مرا در اين جهان، چه در غرب باشم و چه در شرق، مقصدي نيست،جز آن كه در اصلاح دنيا و آخرت مسلمانان بكوشم و آخر آرزويم آن است كه چون شهداي صالحين، خونم در اين راه ريخته شود....

اين همه را نوشتم تا اين كه بدانيد اين مصائب، همه بر بدن من وارد آمد، ولي در همه اين حالات، روح من مسرور بود و هست و خواهد بود. وبلاشك، بعضي ايرانيان، خواهند دانست كه من براي اصلاح احوال صوري و معنوي ايشان، تا هر درجه ايستادگي دارم.).

بالآخره، رنجها، آلام و دردها، و تلاشهاي بي وقفه او، بذر بيداري افشاند و پس از مرگ غم انگيز او، فصل جديدي در تاريخ اسلام آغاز شد. فصل شكفتن شكوفه ها. فصل اميد فصل بالندگي و رويش.فصل پرخاش عليه ستم.فصل تجديد خاطرات جانفشانيهاي مسلمانان صدر اسلام.فصل مرگ استعمار.

تا اين كه در برهه اي حساس، كه دشمن با تمام قوا به آوردگاه آمده بود و مستانه عربده مي كشيد و هل من مبارز مي طلبيد، سيّدي از سلاله پاكان، كه عصاره همه پاكيها و زيباييها و مردانگيها بود، پا به ميدان گذارد و ضربه اي عظيم بر پيكر استعمار نواخت كه آذرخشي برخاست و تمام تاريكيها را زدود و قلبها را به نور ايمان روشن كرد.

اينك اين شما و اين شرح زندگاني و تلاشهاي سيّد جمال، و قصه غصه هاي او.به اميد اين كه مسلمان بويژه انديشه وران ديني از اين همه پاكي و صفا و خلوص و از خودگذشتگى، توشه گيرند و نسلي تربيت كنند، تا پيرو و ادامه دهنده راه اين بزرگ پرچمدار عزت وشكوه مسلمانان، باشد.

/ 73