«انّ الله يحب الذين يقاتلون في سبيله صفا کانهم بنيان مرصوص» (صف/4) سلام و دورد به پيشگاه وليعصر، امام زمان ونايب بر حقش امام خميني و با درود و سلام به رزمندگان اسلام و با سلام گرم به امت شهيد پرور ايران. خداوندا! هم اکنون که اين وصيت نامه را مينويسم، دل از همه بريدهام و تنها تو را در نظر گرفتهام. سخني چند با ملت عزيز: حضور تمامي ملت قهرمان ايران و شما مردم مبارز اين سامان سلام عليکم. اولاً من کوچکتر از آنم که براي شما پيامي بدهم، ولي به عنوان برادري کوچک و فرزندي حقير به شما عزيزان ميگويم: اي مردم مبارز و قهرمان، جبههها را تنها نگذاريد و به جبههها بشتابيد، رزمندگان اسلام را ياري دهيد که اينان اسوه جهاد و مبارزه هستند و راه آنها را بپيماييد که اينان ياري کننده خدا بر روي زمين هستند. مردم قهرمان! در جبهه با غيور مردان همرزم شويد که اينان الگوي جنگاوران اسلام هستند، به سوي جبههها روانه شويد که امام زمان(عجل الله تعالي فرجه) در جبههها حضور دارند و با جبهه رفتنتان وفاداري خود را نسبت به اسلام و انقلاب اعلام کنيد و بگوييد که ما تا آخرين قطرة خونمان ايستادهايم. اي ملت مبارز و هميشه درصحنه به ياد خدا باشيد. سخني چند با خانوادهام: حضور محترم، خانواده گراميام، سلام عرض ميکنم و اميدوارم که اين سلام گرم مرا که از اعماق قلبم سرچشمه گرفته است و به سوي شما پرواز ميکند؛ بپذيريد. . . پدر و مادرعزيزم! اينک که من اين جملههاي ناقص را مينويسم با ديدة باز مينگرم که شهادت، سعادت است و چيزي بالاتر و والاتر وارجمندتر از اين نيست. پدر و مادر عزيزم؛ اينک که من به جبهه آمدم، هدفم «الله» و کارم جهاد و سرانجام شهادت در راه خدا ميباشد. من شهادت را با جان و دل پذيرا ميشوم و افتخار ميکنم که خداوند منّان چنين لطفي را در حق من کرد. پدر ومادر گرامي! به مردم بگوييد که حافظ خون شهدا باشند، مبادا خون شهدا پايمال شود. پدر و مادر عزيزم! از شما خواهشدارم، از شما ميخواهم که به برادرم بگوييد راهم را ادامه دهد و به خواهران عزيزم بگوييد که مثل فاطمه زهرا باشند. پدر ومادر عزيزم؛ اميدوارم مرا ببخشيد که نتوانستم در ايام پيري دستگير و عصاي دست شما گردم و شما را ياري کننده باشم، اينهم بدون دليل نيست، چون اينک تمامي کفر در مقابل تمامي اسلام قرار گرفته است و با دين خدا در جنگ [هستند]. بر هرفرد مسلمان واجب است در اين جهاد شرکت کند. اميدوارم مرا ببخشيد که نتوانستم آرزوي شما را برآورده کنم. اينک شايد آخر عمرم باشد و از خداي منّان ميخواهم که مرگ در بستر به من ندهد؛ يا مرگ در جبهه و يا در جهاد به من بدهد، از شما حلاليت ميطلبم و ميخواهم که با لطف و کرمتان حلالم کنيد و مرا دريابيد. پدر و مادر عزيزم؛ شما به منزلة چشمان من هستيد و امّا امام حسين (عليه السلام) به منزله قلب من است، پدر خوبم و مادر مهربانم، شما که چشم و چراغ من هستيد را دارم، امام حسين که قلب من است را ندارم و در راه رسيدن به امام حسين (عليه السلام) به جبهه آمدم، ميجنگم و شهادت که سعادت است را بر ميگزينم و با شهادتم به امام حسين(عليه السلام) خواهم رسيد، چون او در هنگام جان دادن به بالين شهدا حاضر و ناظر است، انشاءالله با او همنشين خواهم شد. پدر و مادر عزيز و مهربانم؛ به خدا قسم عشق لقاءالله در دلم نشست و عاشق خدا گشتهام. آيا ديدهاي عاشق از معشوق جدا گردد من عاشق خدا و خدا معشوق من است. پدر و مادر! از شما ميخواهم که از فراغ من ناراحت نباشيد، چون من در دست شما امانتي بودهام و اينک پس گرفته شدهام و اين هيچ ناراحتي ندارد. امام را دعاکنيد، مهدي را صدا کنيد. با سوزش عشق اگر بسوزم چه کنم جان در ره حق اگر نبازم چه کنم گويند چو پروانه چرا ميسوزي چون عاشق آن شمعحالت رزممچه کنم استان: مازندرانشهرستان: قائمشهرتولد: 1350 شهادت: 14/12/65- شلمچه