بسم الله الرحمن الرحيم «و لا تقولوا لمن يقتل في سبيل الله اموات بل احياء ولکن لا تشعرون» (بقره/154) گمان مبريد کساني که در راه خدا کشته ميشوند مردهاند، بلکه زندهاند ولي شما نميفهميد آنان کـه ره عشق گزيدند همه در کوي شهادت آرميدند همه با درود و سلام بر ارواح پاک شهيدان از هابيل تا حسين(عليه السلام) و از حسين(عليه السلام) تا شهداي لبيک گوي کربلاي ايران وهمچنين بر منجي عالم بشريت، حضرت مهدي(عجل الله تعالي فرجه) و بر نايب بحق آن امام غايب، الامام الخميني، (ادام الله طولعمره)، سخن گفتن در رابطه با فلسفه شهادت و شهيد، در قدرت قلم و بيان هيچ کس نميباشد و بايد کلام از اين سخن و گفتار خلاصه نمود، چون شهيد از آن خداست و خداي بزرگ خود سخن از شهيد ميگويد، آري بايد شهيدان را شهيدان و خداي شهيدان توصيف نمايد که: نه هر که او ورقي خواند، معارف دانست. چه خوش گفته است آن که گفت: خوشا آنان که جانان، ميشناسند طريق عشق و ايمان ميشناسند بسي گفتند و گفتيم از شهيدان شهيدان را شهيدان ميشناسند چون وصف شهيد و دلبر و يار از قلم مادي به دور ميباشد، لذا با بيان شعر و حديث و قرآن آن را توصيف مينماييم زيرا عرفان و حقيقت از همين طرق قابل فهم ميباشد و لا غير. عارف از پرتو راز نهاني دانست، گوهر هر کس را زين لعل، تواني دانست. عزيزان من: هي نگوييد شهيدان مردهاند، بلکه بگوييد که مرده بود و بدان زنده شد. مگوييد که ز دست رفته، بگوييد که او با اين شهادت بدست آمده و بگوييد که ما موقعي بدست ميآييم که شهيد شويم. هر کس که مقداري در رابطه با حقيقت هستي و خلقت، معارفي بياموزد حتي به يک سر سوزن، او واقعاً کلام مولاي متقيان را ميفهمد که نه هر دست و پا شکستهاي آن کلام بزرگ را توصيف نمايد. عزيزانم: توصيف و سخن گفتن از مطلبي آسان وليکن عمل نمودن بدان سخن دشوار ميباشد. انساني که بشناسد شهيد چيست و کيست؟ او ميفهمد درد و فراق يار را، او درک ميکند سخن دلدار را، او مبين جوهره اصلي سخن پيامبر(صلي الله عليه و آله) ميباشد، که [از حضرت] سؤال نمودند: چه شده است که شهيد در قبر سؤال و جواب نميشود؟ حضرت در جواب ميفرمايند: کفايت ميکند برق شمشيرها بر بالاي سر شهيد، براي پاسخ گفتن به تمامي سؤالات. مادرم و پدرم، برادرانم و خواهرانم: از بابت شهادتم در راه خداي هيچ غم و اندوهي نداشته باشيد، خداي بزرگ را شکر نماييد که فرزندتان براي رضاي حق پاي در مسير جبهه حق گذاشته و به شرف شهادت نايل آمده است. افتخارتان باد، که مرا براي هدفي والا و بلند پرورش دادهايد، افتخارتان باد که چون ديوصفتان و فرصت طلبان و مقام پرستان و به دنيا وابستگان نگشتم و هميشه و هميشه از همةشان بيزار بودم و هستم. بر از دست رفتنم، که نه ازدست رفتن، بلکه بر بدست آمدنم اشک شوق بريزيد، برايم دعاي خير نماييد. مادرم و پدرم، برادران و خواهرانم: من احساس وظيفه نمودم و براي اداي اين تکليف شرعي به جبهه رفتم و اکنون با لباسي خونين در جلو چشمانتان به خاک ميروم. هرگز بعد از رفتنم غم دوري مخوريد؛ با شمايم، با شما تا روز قيامت در کنارتان و در کنار شهيدان، و دوستانم. مادرم و پدرم، برادران و خواهرانم: ميدانم که در دلتان چه ميگذرد، چند مدت قبل در کنارتان و پيشتان بودم، باهم سخن ميگفتيم و ميخنديديم، کار ميکرديم و اکنون بعد از مدتي نه چندان دور و طولاني، بدن سوراخ سوراخم، را به منزل ميآورند، همسايگان براي تبريک به منزلتان، دوستان هر يک براي گريه نمودن از براي دوري به گوشهاي، آن يکي ميگويد که او فلان بوده، ديگري از جنبههاي ديگر، وليکن مادرم و پدرم هر چه باشد، توان و قدرت ماندن را نداشتم، عاشق جبهه بودم و هستم، عاشق پيوستن به کمال مطلق آن خدايي که شما و همه مسلمانان و انسانها او را ستايش و عبادت ميکنيد، پس ناراحتي ننماييد، ميدانم که از بيخيالي بعضي از افراد حتي از نزديکترين دوستانم و يا آشنايانمان رنج ميبريد، ميدانم که از فرصتطلبي جاهطلبي غم ميخوريد. ميدانم که از سودجويي نابخردان [دلتان] گرفته. ميدانم که در دلتان داغدار هزاران مصيبت وارده بر جامعه اسلامي ميباشيد، ميدانم که از انسانهايي که خويشتن را مقدس ميدانند و به خيال خويش محبوب عدهاي ميباشند؛ رنج ميبريد ميدانم که از عدهاي که سخن ميگويند چه در منبرها و چه در جاهاي ديگر ولي هرگز بدان عمل نمينمايند، زخم بر دل داريد. ميدانم که از اعمال بعضي از افراد، که اصلاً انتظار چنين عملي در اين برهه از انقلاب از آنها نميرود، آزرده خاطر ميباشيد. ميدانم که جامعه اسلامي از غربت امت اسلام و ارزشهاي اسلامي کمر خم نموده است. ميدانم که ياران و دوستانم غمها و دردها کشيدند. ميدانم که دوستان شهيدم چه صحنههاي دلخراشي و چه نقابهاي تفرقه افکني را ديدند. ميدانم که رزمندگان، اين سلحشوران صحنه ايثار و پيکار اين مبارزان جبهههاي باطن و ظاهر، چه حسرتها و افسوسها از نابخردان، که خويشتن را در لباس خِرد درآوردند، خوردهاند. ميدانم که عدهاي از شنيدن سخنانم، محزون ميگردند ولي وصيتم را بلند بخوانيد تا همگان بشنوند. «الهي بلغت و ما بلغ». مادرم و پدرم، دوستان و برادران و خواهرانم: مقاوم باشيد، در اختلافات دخالت ننماييد. آنهايي که مُخِلّ نظام و مقررات جمهوري اسلامي ميباشند را در هر لباسي، اي خداي بزرگ نابودشان نما. اي خداي بزرگ از دست فرصت طلبان جگرهايم سوخته، دگر دلي برايم باقي نماند، دگر سخني برايم باقي نماند. اي خداي بزرگ؛ تو خود ميداني که چه کساني خون شهيد را پايمال مينمايند. چه کساني به بهانههاي مختلف ازجبهه آمدن سرباز ميزنند. اي خداي بزرگ، تو خود ميداني که اين فرصت طلبان، چه ضربههاي و چه شمشيرهاي بر بدن مجروح انقلاب وارد ميکنند. اي روحانيت متعهد، اي روحانيت واقعي و اي طلايه داران پرچم استقلال و آزادي در طول تاريخ، بياييد و بياييم آن عدهاي که موجبات ناراحتي و نمک پاشيدن بر زخمهاي دلمان ميشوند را از خود و از جامعه برانيم چرا عدهاي به اصطلاح روشنفکر- که هيچ نميفهمند و درک نميکنند و هيچ فکري و تفکري در مغز بيمحتوا و عبثشان جز خودخواهي و خود محوري و مغروريت نميباشد- را به جامعه اسلامي معرفي نمينماييم و گه گاهي با آنها بر سر يک سفره مينشينيم. اي مراکز آموزشي: به داد فرداي جامعه اسلامي برسيد، اين همه پست و مقام تعويض ننماييد، به همديگر تعارف مقام نکنيد، بياييد، دست به دست هم داده و اين جامعه ويرانة 2500 ساله را به اوج قله معرفت و علم برسانيم، مگر ما از ديگران عقب افتادهتريم. اي جامعه دانشگاهي و اي دانشجويان و طلاب: از فردزدگي و فردگرايي بپرهيزيم؛ از خود محوري و توجيه مسايل به نفع خويش و يا گروهي، از فرداي قيامت ابا داشته باشيم. اي طلاب و اي دانشجويان: چشم اميد هزاران انسان در ورطه ظلمت و غفلت و جهالت فرو رفته به حرکت و افکارتان ميباشد. اي جامعه آموزشي و پرورشي ايران: اي نهادهاي انقلابي و اي مسؤولان و مراکز تصميمگيري، بياييد مقدار بيشتري با هم ديگر آشنا شويم، نکند خداي ناکرده هواي نفس از اتحادمان و اتحادتان جلوگيري نمايد، اي مراکزآموزشي از تفرقههاي دروني خويش بپرهيزيم. اي متعهدان جامعه اسلامي: کجاست آن همت و شجاعت علميتان؟ کجايند آن مطهريها و مفتحها؟ کجايند، آنطباطباييها و کجايند آن روشنفکران متعهد و مسؤول جامعه اسلامي و انساني؟ چرا جامعه انساني فقط بايد يکمطهري و بهشتي داشته باشد؟ وا اسفا!! اي برادران و خواهرانم: به علم و آموزش و پرورش بيش از هر چيز ديگر اهميت بدهيد. به فکر فرداي جامعه اسلامي باشيد، دشمن خط و فکرمان، نقشه دهها سال بعد را برايمان کشيده است. از تکرويها و خودمحوريها بپرهيزيد که اسلام هر چه ضربه خورده و ميخورد از اعمال بيتأمل و تعقل خودمان ميباشد، نه از چيز ديگر. نميدانم، چرا عدهاي با ديدن بدنهاي مطهر عزيزان که بر بالاي دستهاي امت خويش و در ميان امواج پرتلاطم اقيانوس، به اين طرف و آن طرف ميروند؛ درس عبرت نميگيرند و از خواب گران تاريخ که انسانهاي بيشماري را در خويش فرو برده است؛ بيدار نميشوند. بياييم از اين صحنهها و صحنههاي مشابه تاريخ درس عبرتي بگيريم که: «و لقد کان في قصصهم عبره لاولي الالباب». (يوسف/111) مادرم و پدرم: اگر جنازهام بدستتان رسيد، خداي را شکر نماييد و اگر هم نرسيد باز خداي بزرگ را سپاسگزاري نماييد چون همگان از اوييم و به سوي او ميرويم و لذا از نحوة مردنمان هيچ اطلاعي نداريم من از مرگ نابهنگام در غيرجبهه ميترسيدم و دوست نداشتم که چون ديگران بميرم. مادرم! آن زماني که جنازهام را ميشويند و برادرم و برادرانم شاهد و ناظرند، من نيز ناظر آنها ميباشم و آن زماني که مرا به خانه ميآورند، تو اي مادرم؛ انتظار چنين روزي را نداشتي ولي ميگويم انتظار چنين روزهايي را هم داشته باش چون آدمي با کوله باري از امانت و مسؤوليت است، انساني است با انديشههاي گوناگون، آدمي موجودي است با يک سر و صد سودا: سرجانان ندارد هر که در او خوف جان باشد به جان گر صحبت جانان بيابي رايگان باشد مغيلان چيست تا جامي عنان از کعبه برپيچد که خسک در راه مشتاقان بساط پرنيان باشد دوستان عزيزم: فکري براي آخرت خويش نماييد به فکر فرداي اين خانه ويران و اين خانه زودگذر باشيد که فرمودند؛ اين دنيا به مانند سايه درختي است که مسافري در آن چند لحظه و مدتي استراحت نموده و دگربار با کاروان عازم ميباشد و زود حرکت ميکند. چه چيزي عزيزان را در اين هواي گرم خوزستان به جبهه آورده و چه چيزي ديگر سنگرنشينان را در هواي سرد ويخبندان و طوفاني غرب بدآنجا کشانده است، مگر در جبهه خوشي مادي وجود دارد که اگر داشت، فرصت طلبان وجاه طلبان و مقام پرستان هر آن اينجا را فتح نموده و کرسي خودخواهي را در غرب و جنوب به زمين ميگذاشتند و فرمانروايي مينمودند، در اينجا عشق به الله وجود دارد، عشق به معبود، حال کاري ندارم که عدهاي حتماً جبهه را بهعنوان عرض اندامي براي مقام و جاه و فرصتطلبي و توجيه مسايل انتخاب نموده، عدهاي در مقابل هر خلافي جبهه آمدن خويش را به رخ ميکشند. عزيزانم و دوستان و برادرانم! پايان خدمت سربازي چه در سپاه و چه در ارتش مانع از دوباره به جبهه آمدنتان نشود، آن وظيفهاي بود که انجام شد و اين وظيفهاي ميباشد که باقي است. مادرم و پدرم: ميدانم که بعد از شهادتم عدهاي نسبتاً زياد به تشييع جنازهام ميآيند و در روز سوم و هفتم کمتر و در چهلم خيلي کمتر، شايد فقط فاميلها و عدهاي از دوستانم باشند و در سالگردم فقط خانوادهام. اي مادرم و پدرم و برادران و خواهرانم به من ميگفتيد که محمود بنشين و درسات را بخوان و تا يک جايي ختم بنما و بعداً به جبهه برو، به من سفارش ميکرديد که خوب درس بخوانم. در حوزه بودم و خداي را از اين نعمت عظما شکرگذارم. به دانشگاه رفتم باز هم خداي را سپاسگزارم، من آرزويم همين بود که در حوزه درس بخوانم و در ضمن به دانشگاه هم بروم. ميخواستم انسان شوم ولي اي خداي بزرگ نتوانستم. ناخالصيهاي زيادي داشته و دارم. دوست داشتم که در آن مدتي که به کردستان سفر مينمودم. در همانجا شهادت نصيبم ميشد، دوست داشتم در قلبکوههاي سر به فلک کشيده غرب چون ديگر عزيزان ميجنگيدم تا يا پيروزي و يا شهادت نصيبم گردد. دوستان خوبم: بعد از شهادتم سلام گرم همة تان را به داريوش عزيز ميرسانم، سلامتان را به صادق و يحيايي و دادبود و فلاح و عباس صفت و ديگر شهيدان گلگون کفن وطن خواهم رساند. ولي از شما ميخواهم که چون گذشته؛ هم در سنگر علم باشيد و هم در سنگر جهاد. دوستانم! ميدانم که هر يکتان در فرداي اين جامعه مسؤوليتي داريد، فرداي نه چندان دور اين جامعه به دست شما و ديگر جوانان باشعور اين انقلاب خواهد افتاد، نکند خداي ناکرده پست و مقام در شما تأثير سوء نمايد، برادرانم اگر در سالهاي بعد ده سال 20 سال و30 سال و الي آخر وصيت نامه را ميخوانيد اين پند مرا به گوش جان داشته باشيد که: هر که را مردم سجودي ميکنند زهرها در جان او ميآکنند اتحادتان و وحدتتان را حفظ نماييد، به ريسمان الهي محکم چنگ زنيد، ميدانم که در آينده فرصت طلبان ومقام پرستان آن چنان شور و بلوا برپا مينمايند که گرد و خاکش هم اکنون به چشم دل ديده ميشود. جسد از روح و روح از علم برپاست حيات جمله از قيّوم داناست «العلم اصل کل خير و الجهل اصل کل شر» برادرانم! به دنبال علم برويد که باقي ماندني و ابدي است، هيچ کس در عالم مخالف علم نميباشد. صحبت زيادي داشتم ولي به علت ضيق وقت و همچنين کثرت مطالب از آنها خودداري ميکنم. قبل از عمليات سرنوشت ساز، اعزامي همراه سپاه مهدي، گردان امام محمد باقر(عليه السلام) سه شنبه: 5/12/65 ، ساعت20/6 دقيقه، محمود رحيمي. «والسلام عليکم و رحمهالله»