زنان
شجاع، مردان ترسو
زنان
شجاع، مردان ترسو
زنان
شجاع، مردان ترسو
زنان
شجاع، مردان ترسو
زنان
شجاع، مردان ترسو
زنان
شجاع، مردان ترسو
زنان
شجاع، مردان ترسو
زنان
زنان
جنگ حنین
قسمت سوم
برای مطالعه "قسمت اول" و "قسمت دوم" کلیک کنید.
رسول خدا(ص)رهبرى حمله را به دست گرفته و پیشاپیش آنها حمله مىافكند و رجز مىخواند و آنها نیز به دنبال آن حضرت حمله مىكردهاند.
افرادى كه با رسول خدا(ص)ماندند:
ابن هشام در كتاب سیره از جابر بن عبد الله روایت كرده كه گفت: در میان لشكر هوازن مرد شجاع و تنومندى بود كه بر شترى سرخ مو سوار بود و پرچم سیاه رنگى در دست داشت و آن را بر سر نیزه بلندى كه داشت زده بود و آن پرچم را پیشاپیش هوازن مىكشید و هر كس جلوى او مىرفتبا آن نیزه بر او حمله مىكرد و چون فرار مىكرد دوباره آن نیزه را بر سر دستبلند مىكرد تا هوازن به دنبال او بیایند.
پیغمبر فرمود: اى ام سلیم خدا ما را كفایت مىكند
این مرد همچنان به كار خود مشغول بود كه ناگاه على بن ابیطالب با مردى از انصار به قصد كشتن او پیش رفتند و على(ع)از پشتسر بدو حمله كرد و شترش را پى كرد و آن مرد به زمین افتاد، سپس مرد انصارى با شمشیر او را از پاى در آورد.
و در ارشاد مفید نام این مرد هوازنى را ابو جرول ذكر كرده و قتل او را به على(ع) بتنهایى نسبت مىدهد، چنانكه ابن اثیر نیز قاتل او را على(ع)ذكر كرده است.
دو تن از زنان فداكار
در تواریخ و روایات نام دو زن نیز در لشكر اسلام ذكر شده كه در جنگ حنین بودند و با رسول خدا(ص)پایدارى كرده و منهزمین را ملامت و سرزنش مىكردند یكى نسیبه دختر كعب و دیگرى ام سلیم دختر ملحان.در تفسیر قمى آمده كه نسیبه وقتى دید مردم فرار مىكنند خاك به روى منهزمین مىپاشید و مىگفت: به كجا فرار مىكنید؟آیا از خدا و رسول او مىگریزید؟و در این وقت عمر را دید كه مىگریزد، بدو گفت: واى بر تو این چه كارى است كه مىكنى؟عمر گفت: این امر خداست!
و در سیره ابن هشام آمده كه رسول خدا در آن وقت نظر كرد و چشمش به ام سلیم دختر ملحان افتاد كه با شوهرش ابو طلحه به جنگ آمده بود و در همان حال فرزندش عبد الله بن ابى طلحه را حامله بود، رسول خدا(ص)دید این زن به وسیله بردى - و پارچه بلندى - كمر خود را بسته و براى آنكه شترش از دست او فرار نكند انگشتان خود را در سوراخ بینى شتر فرو برده و محكم آن شتر را نگاه داشته است و در دست دیگرش خنجرى است.
پیغمبر فرمود: ام سلیم هستى؟
در این میان على(ع)از همه بیشتر دلاورى و تلاش داشت و دشمن را از جلوى پیغمبر دور مىنمود، و در این گیر و دار چهل تن از دشمنان را به خاك هلاك افكند و همه را از وسط دو نیم كرد
گفت: آرى اى رسول خدا پدر و مادرم به فدایت، امروز همان گونه كه دشمنان تو را باید كشت این مردمى را نیز كه تو را واگذارده و فرار كردند باید كشت و من مىخواهم آنها را به قتل برسانم زیرا اینان نیز سزاوار كشته شدن هستند.
پیغمبر فرمود: اى ام سلیم خدا ما را كفایت مىكند.
ابو طلحه شوهرش پرسید: این خنجر چیست كه در دست دارى؟
ام سلیم گفت: آن را به دست گرفتهام تا اگر مشركى به من نزدیك شد شكمش را با آن پاره كنم.
ابوذر سلطانی_گروه دین و اندیشه