آيا " اخلاق " مطلق است يا نسبي ؟ - اسلام و مقتضیات زمان جلد 2

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

اسلام و مقتضیات زمان - جلد 2

مرتضی مطهری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

آيا " اخلاق " مطلق است يا نسبي ؟

بحث اصلي ما درباره اين بود كه آيا قوانين و مقررات و همچنين اصول اخلاقي و اصول تربيتي لزوما و ضرورتا در طول تاريخ بشريت تغيير مي كند و بايد هم تغيير بكند و بنابراين هيچ قانوني و هيچ اصل اخلاقي و اصل تربيتي ثابت و جاويد نيست ، بلكه جبرا همه قوانين نسخ مي شود ، و يا اين طور نيست ؟ كه البته اگر گفتيم اين طور نيست ، معنايش اين نيست كه همه چيز ثابت مي ماند ، بلكه به اين معني است كه يك سلسله اصول و قوانين و مقرارت هست كه بايد ثابت بماند . بحثي كه ما راجع به تاريخ كرديم ، براي همين مطلب بود و يك بحثي كه در جلسات پيش هم به طور اشاره گفته ايم و اكنون مي خواهيم مفصل تر روي آن بحث كنيم - چون بحثي است كه امروز زياد مطرح مي شود و تا اين بحث درست حل نشود ، نمي توانيم ادعاي خودمان را درباره اينكه " يك سلسله مقررات زندگي بشر جاويد است و بايد جاويد بماند " تثبيت كنيم - بحث درباره مساله اي است به نام " نسبيت اخلاق " در مقابل مطلق بودن اخلاق ، كه علماي جديد طرح كرده و مدعي هستند كه اخلاق و اصول تربيتي ، مانند خيلي از چيزهاي ديگر - اگر نگوييم همه چيز ديگر - مفاهيم مطلق نيستند كه در همه مكانها و در همه زمانها يك جور صدق كند و يك جور درست باشد ، بلكه يك سلسله امور و مفاهيم نسبي هستند كه در مكانهاي مختلف و زمانهاي مختلف و زمانهاي مختلف تغيير مي كنند . اين مقدمه را هم بايد عرض كنيم كه در باب اخلاق بالخصوص ، تكيه روي اين مطلب است كه اخلاق را بر پايه حسن و قبح كه حكم عقل است مبتني مي كنند ، مي گويند : " خلق خوب آن است كه عقلا زيبا باشد و در نزد عقل نيك شمرده شود ، و خلق بد آن است كه در نزد عقل زشت شمرده شود " و با دلائل و شواهد زياد ثابت مي كنند كه اين حكمهاي عقل كه " فلان خلق نيك است و فلان خلق زشت " يك حكم ثابت يكنواخت متساوي در همه جا نيست عادات و آداب ملل مختلف را كه مورد مطالعه قرار داده اند ، ديده اند در زمان واحد يك چيز در ميان يك قوم و نزد عقول يك قول ، زيبا و مستحسن و لازم الرعايه شمرده مي شود و همان چيز عينا در ميان قوم ديگري يك امر مستقبح و زشت شمرده مي شود ، و يا در زماني يك چيز در ميان قومي مستحسن شمرده مي شده است و در زمان ديگر مستقبح . بديهي است كه وقتي معيار اخلاق ، حسن و قبح باشد ، وقتي خود حسن و قبح - يعني افكار و تشخيصها - از اين نظر اختلاف دارد و تغيير مي كند ، طبعا بايد بگوييم اخلاق هم تغيير مي كند .

اساسا در باب معيار فعل اخلاقي ( اين مطلب را بايد بگوييم تا بحث نسبيت هم روشن شود ) كه ملاك اخلاقي بودن يك فعل چيست ، اختلاف نظرهايي هست ، يعني نظريات مختلفي درباره اين معيار بيان شده است . بعضي ها معيار اخلاق را اين قرار داده اند كه : " هدف از فعل انسان ، غير خودش باشد " در مقابل فعل اخلاقي ، فعل طبيعي است مي گويند انسان يك فعل طبيعي دارد و يك فعل اخلاقي ، كما اينكه حيوانها همه فعلهايشان طبيعي است هر فعلي و هر كاري كه غايب و هدف آن خود انسان باشد ، اين يك فعل طبيعي است و اخلاقي نيست ، چه اينكه انسان بخواهد با آن كار جلب نفعي براي خودش كرده باشد ، و چه بخواهد دفع زياني از خودش كرده باشد ولي اگر هدف فعل ، غير شد ، اين فعل مي شود " اخلاقي " ، من كاري بكنم كه هدفم از آن ، رسيدن نفع به يك نفر ديگر يا دفع زيان از يك نفر ديگر است . اين به ظاهر بيان خوبي به نظر مي رسد ، ولي مورد اين اعتراض قرار گرفته است كه ممكن است يك فعل ، هدفش غير باشد و در عين حال اخلاقي هم نباشد ، طبيعي باشد ، مثل افعال مادرانه كه مادر - اعم از انسان يا غير انسان - انجام مي دهد بدون شك هدف مادر در مهرباني و زحمتهاي مادرانه اش ، غير است - كه فرزند خودش باشد - و در اين جهت ما مي بينيم حيوانات هم همين حالت را دارند ، يعني كارهاي مادرانه را دارند ، ولي كار مادرانه ، يك كار طبيعي است ، يعني مادر به حكم يك غريزه طبيعي اين خدمت را به غير انجام مي دهد و لهذا ميان فرزند خودش و فرزند ديگر از زمين تا آسمان تفاوت قائل است ، يعني اساسا فرزند ديگري انگار چيزي نيست ، براي فرزند خودش است كه اينهمه فداكاري مي كند . كار مادرانه از نظر عواطف خيلي با عظمت و با شكوه و عالي و رقيق است ، همه اين صفات به جاي خود ، ولي ما نمي توانيم آن را يك فعل اخلاقي در مقابل فعل طبيعي بشماريم ، فقط بايد بگوييم كه مادر به حكم طبيعت ، احساساتي بسيار رقيق و عواطفي عالي دارد ، نه اينكه اين اخلاق مادر يك اخلاق خيلي عالي است ، اگر اخلاق مي بود ، " فردي " نبود كه فقط وقتي به اين فرد مي رسد خدمتگزار باشد و در مقابل فرد ديگر بي تفاوت . اين است كه بعضي آمده اند يك قيد اضافه كرده و گفته اند : " فعل اخلاقي فعلي است كه هدف از آن ، غير باشد و در عين حال ناشي از يك خلق طبيعي هم نباشد " يعني يك امر اكتسابي باشد ، يعني انسان خودش را اينجور ساخته باشد كه هدفش از عملش ، نفع رساندن به غير باشد وقتي انسان بخواهد خودش را بسازد و يك خلق در خودش ايجاد كند ، قهرا ديگر فرقي نمي كند كه آن غير ، مثلا يكي از بستگان خودش باشد ، پدر ، مادر يا فرزندش باشد ، يا كسي ديگر اين يك معيار است كه براي فعل اخلاقي بيان كرده اند . بعضي ديگر گفته اند معيار فعل اخلاقي اين است كه از وجدان انسان الهام بگيرد اين ، نظريه معروف " كانت " است او معتقد است كه در انسان يك وجدان اخلاقي بسيار عالي وجود دارد يك تكيه گاه او در فلسفه عملي اش وجدان است و مي گويند جمله اي گفته است كه همان را روي لوح قبرش حك كرده اند ، حال يا خودش وصيت كرده و يا چون جمله خوبي بوده انتخاب كرده اند ، گفته است : " دو چيز است كه همواره اعجاب انسان را بر مي انگيزد :

يكي آسمان پر ستاره اي كه بالاي سر ما قرار گرفته و ديگر وجداني كه در درون ما قرار دارد " او به مساله وجدان و اصالت وجدان اهميت زيادي مي دهد ، معتقد است كه در عمق ضمير انسان ، قوه اي قرار داده شده كه ذاتا الهام بخش به انسان است و او را به يك سلسله كارها كه كار نيك است امر مي كند و از كارهاي زشت نهي مي كند و انسان هميشه در مقابل وجدان خودش يك فرد مكلف است و در مقابل يك عامل دروني قرار گرفته است ، و معيار تشخيصش هم خود انسان است ، هر كاري را كه وجدان انسان - آن وجدان انساني انسان - به او گفت " بكن " آن كار اخلاقي است و هر كاري كه گفت " نكن " ضد اخلاق است ، هر كاري هم كه اساسا امر و نهي در آنجا نداشت ، اخلاقي نيست . او معتقد است كه هر كاري كه به خاطر انگيزه اي غير از " انجام تكليف " صورت بگيرد و لو آن انگيزه علاقه به غير باشد ، آن كار عالي و شريف و اخلاقي نيست ، كار اخلاقي آن است كه انسان صرفا به خاطر انجام تكليف وجداني انجام بدهد عينا نظير آنچه كه ما در مورد اخلاص در مورد خداوند مي گوييم كه عبادت خالصانه و مخلصانه ، عبادتي است كه انسان امر الهي را اطاعت كند نه به خاطر طمع بهشت و نه به خاطر ترس از جهنم ، بلكه به خاطر اينكه خدا امر كرده ، يعني اگر نه بهشتي وجود داشته باشد و نه جهنمي ، علاقه ما به خدا در حدي باشد و روابطمان با خداوند در مرحله اي باشد كه او كه امر بكند ، چون او امر كرده ، انجام دهيم مي گوييم عبادت خالص و مخلصانه اين است او هم درباره وجدان چنين چيزي مي گويد ، مي گويد : عمل اخلاقي ، عملي است كه خالي از هر شائبه اي باشد جز انجام وظيفه و تكليفي كه وجدان بر عهده ما نهاده است . البته اين مساله مبتني بر اين است كه آيا چنين وجداني را كه آقاي كانت مي گويد ، علم قبول مي كند ؟ و ثانيا آيا خود آن وجدان يك امر متغيري نيست ( 1 ) ؟ معيار سوم ، معيار عقلاني است نه وجداني اين معيار مي گويد : اينها همه حرف است " انسان غير را غايت قرار بدهد ! " مگر چنين چيزي مي شود ؟ ! انسان خودخواه آفريده شده است آن غريزه اي كه در انسان هست ، صيانت نفس و صيانت ذات است و به دنبال آن ، كوشش براي بقا و به دنبال كوشش براي بقا ، تنازع براي بقا و به دنبال تنازع بقا ، تعاون بقا پيدا مي شود ، يعني آنچه كه انسان اصالتا به دنبال آن هست ، خودش است ، به خاطر خودش كوشش مي كند و به خاطر خودش هم وارد تنازع مي شود ، ولي همين تنازع بقا ، منجر به تعاون مي شود ، يعني وقتي كه انسان در مقابل يك نيروي قوي تر از فرد خودش قرار گرفت ، با افرادي كه با او اشتراك منافع دارند اتحاد و تعاون تشكيل مي دهد براي اينكه دشمن را از ميان ببرند ، يا براي اينكه بتوانند هدف مشتركي را كه نفعش به همه آنها مي رسد نائل شوند ، مثل همه شركتهاي تجاري يا صنعتي و فني كه وجود دارد و بر اساس تعاون است اين تعاونها را چه چيز به وجود آورده ؟ نفع پرستي فردي ، فرديت وقتي من و شما و چند نفر ديگر كه دنبال منافع خودمان مي رويم ، تشخيص داديم كه براي اينكه منافع بيشتري ببريم ، بهتر آن است كه با يكديگر همكاري و تعاون داشته باشيم و شركتي بر اساس اصولي تاسيس كنيم ، اين كار را انجام

1. البته وجداني كه او مي گويد ، براي همه افراد ثابت است .

/ 68