شرح دعاهای روزانه حضرت زهرا (س) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

شرح دعاهای روزانه حضرت زهرا (س) - نسخه متنی

علی حائری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

شرح دعاهاى روزانه حضرت زهرا (عليهاالسلام)

على حائرى

فلاح و نجاح و صلاح

قالت فاطمة (عليهاالسلام) فى دُعائِها يَومَ الاَحَدِ:

«اَللّهُمَّ اجْعَلْ اَوَّلَ يَوْمِى هذا فَلاحاً وَ آخِرَهُ نَجاحاً وَ اَوْسَطُهُ صَلاحاً، اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ»

«وَ اجْعَلْنا مِمَّنْ اَنابَ اِلَيْكَ فَقَبِلْتَهُ وَ تَوَكَّلَ عَلَيْكَ فَكَفَيْتَهُ وَ تَضَرَّعَ اِلَيْكَ فَرَحِمْتَه»1

حضرت سه چيز را از خداوند مسألت مى‏كنند. يكى فلاح و رستگارى، ديگرى نجاح و دستيابى و سومى صلاح و شايستگى.

مفردات

فلاح: يعنى رستگار شدن، روئيدن، سربرآوردن و از خاك برخاستن، به پا ايستادن.

نجاح: يعنى دستيابى، موفقيت و پيروزى، ميوه آوردن، بارگرفتن.

صلاح: يعنى شايستگى، درست حركت كردن، هماهنگ بودن.

نكته‏اى كه مطرح است اين است كه رستگارى و فلاح در اوّل روز خواستن و دستيابى و پيروزى در آخر و صلاح و شايستگى در تمام اين مدت و فيما بين اين دو، چگونه تحقّق پيدا مى‏كند؟

با تأمّل در چند كلمه انابه و قبول، توكّل و كفايت و تضرّع و رحمت كه در قسمت دوم دعا و بعد از صلوات بر محمّد و آل محمّد مطرح مى‏شود و در حقيقت، توضيح قسمت اوّل دعا مى‏باشد، به كليد اين دعا و تحليل و جواب آن سؤال دست مى‏يابيم.

در فلاح و رستگارى، انابه و قبول و پذيرش حقّ مطرح است. در نجاح و دستيابى، توكّل بر حق و كفايت او؛ و در صلاح و شايستگى هم دو عنوان ديگر، يعنى تضرّع و رحمت دخالت دارد.

انابه از سوى عبد و قبول و پذيرش از حق. توكل و واگذارى از عبد و كفايت از حق. تضرع و زارى از عبد و رحمت و محبت از حق. انابه و توكل و تضرع فعل عبد است و قبول و كفايت و رحمت، فعل حق.

اين شش عنوان توضيح فلاح و نجاح و صلاح هستند.

فلاح

براى فلاح و رستگار شدن دو عنوان مطرح است؛ انابه و قبول.

انابه عبد: يعنى روى آوردن او به سمت حقّ، يعنى اين كه از همه بِبُرَّد و به سمت او آيد.

مثالى بزنم، بچّه‏هايى كه مورد هجوم و حمله قرار گرفته‏اند و يا مورد بى توجّهى و بى مهرى بوده‏اند و به كسى روى مى‏آوردند. ديگران را نمى‏بينند، حتّى صدايشان را نمى‏شنوند. تشويق كنى و شكلات دهى، نمى‏پذيرند و برنمى‏دارند.

انابه اين است كه تو از همه بريده‏اى و منيب به كسى مى‏گويند كه پيوندهايش را از غير بريده و به سمت حقّ روى آورده است.

لازمه انابه قبولى است و سرّ اين قبولى، هم در غربت انسان است و هم در رحمت حق. خداوند مهربان است و نزديك. وقتى كه تو از همه بريده‏اى، رهايت نمى‏كند. اين خوبى اوست كه ما را با همه بدى‏هامان، صدا مى‏زند و كنارمان نمى‏گذارد، ديگر چه رسد به اين كه به او روى بياوريم. اگر قبول نكند و در را ببندد و يا نخرد، آن جا تو فلاح و رويشى ندارى. اگر شوق جوانه زدن در تو بوده و خواسته‏اى كه قدمى بردارى، ولى قبول و پذيرشى نبوده، از دست رفته‏اى.

عنايت حق آن قدر زياد است، آن جايى كه ما از او رو برگرفتيم، رها نكرده است.

«اَنْتَ الَّذى تُفِيضُ سَيْبَكَ عَلى مَنْ لا يَسْئَلُكَ وَ عَلَى الْجاحِدينَ بِربُوبِيَّتِك فَكَيْفَ سَيِّدى بِمَن سَئَلَكَ وَ اَيْقَنَ اَنَّ الْخَلْقَ لَكَ وَ الاَمْرَ اِلَيْك، تَبارَكْتَ و تَعالَيْتَ يا رَبَّ الْعالَمينَ».2 تو به آن‏هايى كه بى دردند، نمى‏خواهند و حتى آن‏هايى كه از تو روى برگردانده‏اند و از تو چشم پوشيده‏اند، مى‏ريزى و مى‏پاشى، پس چگونه بر كسى كه از تو خواسته و يقين دارد كه همه امور به دست توست، عنايت و محبّت نداشته باشى؟! آن هم كسى كه محروميّت ديده و ديگران را تجربه كرده و ديده كه به دست آوردن‏هاشان از دست رفتن است و داده‏هاشان به خاطر گرفتن.

خوب دقّت كنيد كه زيبايى‏هاى سخن حضرت، در اين پيوندهاى نزديكى است كه بيان كرده است. انابه طبيعتاً با قبول همراه است، چون هم به غربت و اضطرار آدمى رحم مى‏كنند و هم رحمت و محبّت او واسع است و فراگير، و مهربانى خدا و غربت تو، باعث پذيرش توست.

نجاح

براى نجاح و دستيابى نيز دو عنوان مطرح است، توكّل و كفايت.

حضرت مى‏فرمايند: آخر روز را نجاح قرار بده. يعنى وقتى روز را به پايان مى‏رسانيم، سرمايه را مصرف نكرده باشيم و تمام نشده باشيم، به چيزى دست يافته باشيم، بارى آورده باشيم؛ چرا؟ چون دو مرحله شكل گرفته؛ هم به او تكيه كرده‏اى و هم كفايت او را براى خود دارى. «تَوَكَّلَ عَلَيْكَ فَكَفَيْتَهُ» و در نتيجه، اين دستيابى طبيعى است.

آدمى مادام كه خودش را مى‏بيند، هدايت و تعليم حق اقتضا مى‏كند كه او را بشكند و نشان دهد كه چيزى نمى‏تواند به دست بياورد. اما همين كه فارغ شد و به ضعف خود واقف گرديد، او را پُر مى‏كند و سرشار مى‏نمايد و كسرى‏ها و خلأهايش را نشان مى‏دهد. كفايت حق، همين پُر كردن و سرشار نمودن آدمى است.

صلاح

با اين توجّه به دو عنوان ديگر، يعنى تضرّع و رحمت مى‏رسيم، كه براى رسيدن به صلاح و شايستگى لازم است.

مطلوب حضرت و خواسته او بين فلاح و نجاح، بين كوشش و تلاش آدمى براى روييدن و رستن (فلاح) و براى رسيدن و دستيابى به نتيجه و بار آوردن (نجاح)، صلاح و شايستگى است. و اين هم در دو كلمه خلاصه مى‏شود، تضرّع و زارى از عبد و رحمت و مهربانى از حقّ.

طىّ كردن اين مسير به شايستگى و حاصلى كه در تمامى راه كارگشاست، در همين زارى توست. يعنى اين كه بدانى دست‏هايت خالى است.




  • زادِ راهِ حرمِ وصل نداريم مگر
    به گدايى ز در ميكده زادى طلبيم3



  • به گدايى ز در ميكده زادى طلبيم3
    به گدايى ز در ميكده زادى طلبيم3



آدمى به فقر و ضعف و ندارى خويش، واقف نيست، طلبكار است و مغرور، در حالى كه اولياى خدا، آن‏هايى كه تجربه عظيم اين عالم را داشتند، و در غيب و شهادت اين عالم رهرو بودند و سالك، مى‏گفتند: «لَسْتُ اَتَّكِلُ فِى النِّجاةِ مِنْ عِقابِكَ عَلى اَعْمالِنا بَلْ بِفَضْلِكَ عَلَيْنا»؛4 يعنى ما كسى نيستيم كه براى نجات خودمان در زورق شكسته اعما لمان بنشينيم، نه، اين زورق در اين اقيانوس نمى‏رود، كه راه طولانى است.

يكى از بزرگان گفته بود: اگر اباعبدالله با آن همه خون و زخم و رنج و درگيرى و اسارت كه شاهدش بودند و در آن لحظه آخر كه سر بر خاك نينوا گذاشته بودند و فرمودند: «صَبْراً عَلى قَضائِكَ يا رَبِّ لا اِلهَ سِواكَ»، اگر «يا غِياثَ الْمُسْتَغيثينَ»5 را نمى‏گفتند، كم آورده بودند.

بدون استغاثه و تضرّع همه باخته‏ايم؛ چرا كه راه طولانى است و قلّه‏ها بلند و مردان راه مى‏نالند: «آهِ مِنْ قِلَّةِ الزّادِ وَ طُولِ الطَّريقِ».6

البته فقط با تضرّع، مطلب تامّ و تمام نمى‏شود كه رحمت و مهربانى حقّ و دستگيرى او لازم است، «تَضَرَّعَ اِلَيْكَ فَرَحِمْتَهُ»؛ خدايا! تو محبت كنى و دستگيرى نمايى.

راحت بگويم، حرف اول و آخر همين تضرّع عبد و رحمت اوست و جز با اين مركب نمى‏توان اين مسير را طى كرد.

گام‏هاى سلوك

معرفت، علم، فكر و عقل گام‏هاى سلوك هستند.

سپس عشق و ايمان و محبت، اين‏ها گام دوم هستند. خيال نكنيد كه اين گام به جايى مى‏رساند؛ كه «عشق آسان نمود اوّل ولى افتاد مشكل‏ها.» 7

بعد از عشق، گام سوّم، تماميّت عشق، يعنى شيدايى است. شيدايى مرحله بالاترى است، كه: «اِنَّ قُلُوبَ الْمُخْبِتينَ اِلَيْكَ والِهَةٌ».8 واله بودن همان شيدايى است و لازمه آن اخبات است. اخبات، مسكنت و ذلت آدمى و سرافكندگى و شكستگى اوست. با كبر و غرور و طلبكارى نمى‏خرند كه: «چرخ بر هم زنم ار غير مرادم گردد».

اين طور نيست كه عاشق شوى، كارت تمام شود؛ بعد از عشق بايد تماميّت و شيدايى صورت گيرد. اين حقيقت سوّم است. آنچه كه تو مى‏خواهى يا به خاطر زيبايى خدا و يا به خاطر محبّت او و يا كمال او، به خاطر اين كه جز او كسى نيست و هر درى را بزنى بر او وارد شده‏اى. هر پنجره‏اى كه باز شود، او باز كرده است. بعد از همه اين مسائلى كه عشق را در آدمى برمى‏انگيزد، اگر تمامى اين عشق با همه وسعتش دل تو را گرفت، تازه از تو شيدايى مى‏خواهند.

بعد از تماميّت محبّت، گام چهارم بلاست و خداوند دست به كار مى‏شود و در دلِ عاشقِ شيدا مى‏كارد و خوب هم مى‏كارد و آن علف‏هاى هرز و درخت‏هاى بى حاصل را از ريشه بيرون مى‏آورد.

بعد از اين مرحله، گام پنجم، عبوديّت است كه با بلا و عنايت او تو به عبوديّت و بندگى مى‏رسى.

بعد از عبوديّت گام ششم رسالت است. وقتى عبد او شدى، بايد بار بردارى، «اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ».

اين مسيرى است كه بايد طى كنى و تازه اخلاص را هم مى‏خواهند، مُخْلَص بايد باشى.

اين راهى است كه بايد با تضرّع رفت، نه كبر و غرور و طلبكارى. ما خيال مى‏كنيم بدون تضرّع، به ما مى‏دهند؟! مى‏دهند ولى چه حدى؟ هر كس سهمى دارد. در روايت هست: هر كس در عرفات يا در منى حاضر شود يا در كنار كعبه فرياد كند، به او مى‏بخشند. به همه مى‏بخشند، ولى وقتى فردا مى‏فهمد كه چقدر محتاج است و نمى‏تواند به دست آورد، مى‏بيند آن چه خواسته و به دست آورده، خيلى كم است. تازه خيال نكنيم اگر اشكى ريختيم و گريه‏اى كرديم و آرام گرفتيم، همين كافى است. اگر گريه كرديم و اشكى ريختيم و واداديم، باخته‏ايم.

شيطان كه با خدا حرف زده و سال‏هاى سال، سجده و عبادت او را كرده، با يك كبر، و آدم كه بهشت برين را ديده، با يك حرص، و كسانى كه گرمى نفس اولياى خدا را احساس و دست رسول را لمس كردند و بيعت نمودند و در كنار او و صحابى او بودند و او را به هذيان نسبت دادند، با طمعِ در رياست و قدرت، به عقب بازگشتند و مهبوط گرديدند. خدا به ما رحم كند كه همه اين‏ها را داريم.

اين طور نيست كه با رؤيت و معرفت و حتى شهود و بصيرت، بتوان سالك بود، نه، كفايت نمى‏كند.

در راهى كه خطاياى تو، لباس ذلّت را بر تَنَت مى‏كند. يك كبر تو را ذليل مى‏كند، و اين ذلّت لباس فراگيرى است بر تمامى اندام تو. ديگر خدا را نمى‏خواهى و زير بار نمى‏روى كه حضرت سجّاد ناله سر داده: «اِلهى اَلْبَسَتْنِى الْخَطايا ثَوْبَ مَذَلَّتى».9 آن هم در راهى كه در آن وسوسه‏ها زياد است و شيطان و نفس و خلق و دنيا در كمين.

من شاهد بوده‏ام كه خيلى‏ها در مسير دين با عشق و صفا و توجّه آمدند، اما آن قدر وسوسه و مشكلات زياد بود كه با هجوم آن‏ها برگشتند و مى‏گفتند كه ما ديروز خيلى بهتر بوديم، نگاه نمى‏كرديم به زن. چه بوديم و چه نبوديم. اما امروز كه مسلمان و مؤمن و متدين شده‏ايم، صداى پاى زن، ما را رنج مى‏دهد و گرفتارمان مى‏كند.

اين‏ها غافلند از اين كه ديروز بهتر نبودند، چرا كه به ايشان طمعى نبود و شيطان وسوسه‏اى نداشت و آتشى نمى‏ريخت. اما امروز تو ريشه دارى و از شاخ و برگت هم نمى‏گذرند و نمى‏گذارند به ميوه برسى. ميوه هم پيدا كردى، سالم نمى‏گذارند. و اگر انبارش كنى، لك‏دار و رويش خاك مى‏ريزند و تو را رها نمى‏كنند. اين راه، يك استاندارد قوى و محكمى را مى‏طلبد و به اندازه‏اى كه راه و كارى ارزش پيدا كرد، وسوسه‏ها و مشكلات، زيادتر مى‏شود.

خدايا تو اوّل و آخر ما را ختم به خير كن.


1ـ بحارالانوار، ج 87، ص 338، به نقل از البلد الامين، كفعمى.

2ـ مفاتيح الجنان، دعاى ابوحمزه.

3ـ ديوان حافظ.

4ـ مفاتيح الجنان، دعاى ابوحمزه.

5ـ موسوعه كلمات الحسين، ص 510.

6ـ نهج البلاغه صبحى صالح، حكمت 77.

7ـ ديوان حافظ.

8ـ مفاتيح الجنان، زيارت امين الله.

9ـ مفاتيح الجنان، مناجات خمسة عشر، مناجات التائبين.

/ 1