مديحه نوريْن نيّرين فاطمه زهرا و فاطمه معصومه، سلام اللّه عليهما - دیوان حضرت امام خمینی (ره) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

دیوان حضرت امام خمینی (ره) - نسخه متنی

سید روح الله موسوی خمینی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

مديحه نوريْن نيّرين فاطمه زهرا و فاطمه معصومه، سلام اللّه عليهما




  • اى ازليّت به تـــــربت تـــــو، مخمـــّر
    آيت رحمت ز جلــــوه تــــــو هويـــدا
    جــــودت هم بسترا به فيض مقدس
    عصمت تو تا كشيد پرده به اجسام
    جلـــــوه تـــــو نــــور ايزدى را مَجْلى
    گـــــويم واجب تــو را، نه آنَتْ رتبت
    ممكن انــــدر لباس واجب پيــــــدا
    ممكن؛ امّا چه ممكن، علت امكان
    ممكن؛ امّا يگانــــه واسطــــه فيض
    ممكن؛ امــــّا نمــود هستى از وى
    و ين نه عجب؛ زانكه نور اوست ز زهرا
    نور خــــدا در رســــول اكـــرم پيدا
    و ز وى، تابان شده به حضرت زهرا
    اين است آن نور كز مشيّت "كُنْ" كرد
    اين است آن نور كز تجلّـــى قدرت
    شيطانْ عالِم شدى، اگر كه بدين نور
    آبـــــروى ممكناتْ جمله از اين نور
    جلوه اين، خود عَرَض نمود عَرَض را
    عيسى مريم به پيشگاهش دربان
    آن يك چون ديده بان فرا شده بردار
    يا كه دو طفلند در حريــــم جلالش
    آن يك "انجيل" را نمـــــايد از حفظ
    گر كه نگفتى "امام هستم بر خلق" ;
    فاش بگفتم كه اين رسول خداى است
    دختــــــر، جز فاطمه نيايــد چون اين
    دختر، چون اين دو از مشيمه قدرت
    آن يك، امواج علم را شـــــده مبدا
    آن يك موجود از خطــــابش مَجْلى
    آن يك بر فـــرق انبيــــا شده تارك
    آن يك در عالم جـــــــلالت "كعبه"
    "لَمْ يَلِد"م بسته لب وگرنه بگفتم
    آن يك، كوْن و مكانْش بسته به مَقْنَع
    چادر آن يك، حجاب عصمت ايزد
    آن يك، بر مُلك لا يزالى تارُك
    تا بشى از لطف آن، بهشت مُخَلّد
    قطره‏اى از جود آن، بحار سماوى
    آن يك، خاكِ مدينه كرده مزّين
    خاك قم، اين كرده از شرافتْ، جنّت
    عرصه قم، غيرت بهشت برين است
    زيبد اگر خاك قم به "عرش" كند فخر
    خاكى عجب خاك آبروى خلايق
    گر كه شنيدندى اين قصيده "هندى" ;
    آن يك طوطى صفت همى نسرودى
    و ين يك قمرى نمط هماره نگفتى
    "اى كـــه جهــان از رخ تو گشته منوّر" ;



  • و ى ابــديّت بــه طلعت تو، مقرّر
    را يت قــدرت در آستين تو مُضْمَر
    لطفت هم بالشا به صدرِ مُصَدّر
    عالَـــم اجســام گردد عالَم ديگر
    عصمت تـو سرّ مختفى را مَظهر
    خــوانم ممكن تو را، ز ممكن برتر
    و اجبــــى اندر رداى امكان مَظْهر
    و اجب؛ امـــّا شعـــــاع خالق اكبر
    فيض به مهتر رسد وزان پس كهتر
    ممكن؛ امــــّا ز ممكنــــات فزونتر
    نور وى از حيدر است و او ز پيمبر
    كرد تجلّى ز وى، به حيدر صفدر
    اينك ظاهر ز دخت موسىِ جعفر
    عالـــم، آن كو به عالم است منّور
    داد به دوشيزگـــــان هستى، زيور
    ناگفتى "آدم است خاك و من آذر" ;
    گـــر نَبـــُدى، باطل آمدند سراسر
    ظلّش بخشـــود جـــوهريّت جوهر
    موسىِ عمران به بارگاهش چـاكر
    و ين يك چـــون قاپقان معطى بر در
    از پـــى تكميل نفس آمده مضطـر
    و يـــن يك "تورات" را بخـــواند از بر
    موسى جعفـــر، ولّــى حضرت داور
    معجزه اش مـــى بـوَد همانا دختر
    صُلب پــدر را و هـــم مشيمه مادر
    نامد و نايد دگـــر همــــــــــاره مقدّر
    و ين يك، افواج حلم را شده مصـــدر
    و ين يك، معدوم از عقــــابش مُسْتَر
    و ين يك انــــدر ســـــرْ اوليا را مغفر
    و ين يك در مُلك كبــــريايى "مَشْعر" ;
    دخت خــــداينــــــد اين دو نور مطهّر
    و ين يك، مُلكِ جهانْش بسته به معْجَر
    معْجــــــَرِ اين يك، نقـــــاب عفّت داور
    و ين يك، بـــــر عرش كبــــريايى افسر
    ســــــايــــه‏اى از قهر اين، جحيم مُقَعّر
    رشحــــه‏اى از فيض اين، ذخـــــاير اغير
    صفحه قــــــم را نمــــوده، اين يك انور
    آب مــــــدينه نمــــــــوده آن يك، كوثر
    بلكـــــه بهشتش يَساولى است برابر
    شـــــايد گـــــــر "لوح" را بيابد همسر
    ملجــــــا بر مسلم و پنـــــاه به كافـــر
    شـــاعــــــــر شيراز و آن اديب سخنور
    "اى به جـــلالت ز آفــــرينش بــــــرتر"
    "اى كـــه جهــان از رخ تو گشته منوّر" ;
    "اى كـــه جهــان از رخ تو گشته منوّر" ;



/ 4