3ـ شفاي بيماري بي درمان - حضرت معصومه (س) فاطمه دوم نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

حضرت معصومه (س) فاطمه دوم - نسخه متنی

محمد محمدی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

3ـ شفاي بيماري بي درمان

از داستان هاي واقعي كه نقل آن به تواتر رسيده اين كه: پاي مردي به نام ميرزا اسدالله كه از خدام آستانه مقدسه حضرت معصومه(ع) بود بيماري شقاقلوس(يعني يك نوع بي حسي و فلجي) گرفت، به حدي كه انگشت هاي پايش سياه شده و پزشك هاي آن زمان از درمان او عاجز شده بودند و به اتفاق رأي گفته بودند كه بايد پاي او قطع شود.

يك روز قبل از آنكه موعد قطع پا فرا رسد، بيمار نامبرده با خود گفت حال كه بنا است فردا پاي مرا قطع كنند، خوب است امشب در حرم مطهر حضرت معصومه(ع) بمانم و متوسل شوم.

شخصي به نام"مبارك" او را حمل كرد و به حرم برد، اواخر شب كه خدام، درهاي حرم را بستند، او خود را به پاي ضريح انداخت و در مورد درد و بيماري خودناله كرد و ملتمسانه از حضرت معصومه(ع) خواست كه از خدا بخواهد، پاي او خوب شود، او تا صبح به توسل و سوز و گداز پرداخت، هنوز هوا تاريك بود، خدام شنيدند كه ميرزا اسدالله، پشت در آمده فرياد مي زند در را باز كنيد، حضرت به من لطف كرد و توسط حضرت معصومه(ع) شفا يافتم، در را باز كردند ديدند ميرزا اسدالله خوشحال است و بيماريش رفع شده، و او جريان شفايش را چنين شرح داد؛ بانوي بزرگواري نزدم آمد و فرمود تو را چه شده است؟ عرض كردم: بيماري پا مرا از كار انداخته، از خدا، يا شفا مي خواهم يا مرگ! آن بانو گوشه مقنعه خود را چند بار بر روي پاي من ماليد و فرمود: خداوند تو را شفا داد احساس كردم كه خوب شدم و اصلاً درد پا ندارم.

از آن بانو پرسيدم، شما كيستيد:

فرمود:"آيا مرا نمي شناسي و حال آنكه تو خادم حرم من مي باشي، من فاطمه دختر موسي بن جعفر(ع) مي باشم."(227)

/ 172